سؤال شعر

31 ژانویه 2012 09:30 - 31 ژانویه 2012 09:36 #20642 توسط شاپرک
هم عاشق این برفم و هم کارای عمو شلبی. اینم یه عاشقانه ی برفی از شل سیلور استاین که خیلی دوسش میدارم:
وقتی در شب راه میرفتم
و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت
گفتم:
(هی نگاه کن! روی مژه هایت دانه های برف ریخته است)
و او گفت:
(این برف نیست
پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است...)
وسپس لبهای خندانش را گشود
تا برفی را فوت کند
و ما هر دو خندیدیم
بعد به چشمانش نگاه کردم
و دیدم که چشمانش, گرمترین پناهگاه جهان است...
***
راستی به جمله آخرش رسیدین یه نگا به آواتارم بندازین!:x خداییش راس نمیگم؟

شب که می شود
خورشید چشمانت را پرواز بده
تا مرگ پروانه به تاخیر بیفتد......
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2, Michaellover, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

06 مارس 2012 18:45 #22150 توسط NicoleL2
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم ،می شود آرام تلقین می کنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین
خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم
یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

09 می 2012 14:47 #24112 توسط NicoleL2
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است ....

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

23 می 2012 08:54 #24486 توسط NicoleL2
دل داده ام بر باد؛ بر هرچه بـــاداباد
مجنون تراز ليلي،شيرين تراز فرهــاد

اي عشق از آتــش اصل و نسب داري
از تـــيره دودي ، ازدودمـــــان بـــــاد

آب ازتوطوفان شد،خاك از تو خاكستر
از بــوي تو آتـش ،در جان بـاد افتـــاد

هرقصربي شيرين،چون بيستون ويران
هركوه بي فرهاد، كاهي به دست بـاد

هفتـــاد پشت ما از نســــل غــم بــودند
ارث پــدر مـا را؛ انــدوه مـــادر زاد

از خـاك ما در باد، بـوي تـو مي آيــــد
تنها تو مي ماني،ما مي رويم از يـــاد

(قيصر امين پور)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

31 می 2012 06:49 - 02 آگوست 2012 07:24 #24677 توسط NicoleL2
دلگیر دلگیرم از او ،از او و آینه هایش
آن خودپسندی که دل را، خون می کند ادعایش

او سر به بالا و مغرور، غافل از اینکه همیشه
مردی علی رغم مردی، افتاده بر دست و پایش

از خیر عشقش گذشتم ،ماندن برایم عذاب است
وقتی که فرقی ندارد ،بود و نبودم برایش

احساس تلخی ندارم ،هر چند وقت وداع است
شاید که شیرین شود عشق ،در آخرین لحظه هایش
(دلگیر-با صدای محسن چاوشی)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

02 جون 2012 17:20 - 02 آگوست 2012 07:25 #24710 توسط NicoleL2
آهاي تو كه اين همه دوري از من
اين روزا در حال عبوري از من

آهاي تو كه فكر ميكني سوزوندي
دار و ندارم رو با دوري از من

طاقت نداري ببيني،ميدونم
اين همه طاقت و صبوری از من

ستاره ها ميگن پشيمون شدي
ميخواي بگي كه غرق نوري از من

فكر نكنم بشه با صد تا دريا
اين همه نفرت رو بشوري از من

نميدونم ميخواي با قلب سنگي
دل ببري بازم چجوري از من ؟

(آهاي تو كه اين همه دوري از من-با صدای محسن چاوشی)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

03 جون 2012 20:13 - 03 جون 2012 20:19 #24758 توسط NicoleL2
در خانه ات هستی و می بینی:
در ژرف اقیانوس آرام
نسل فلان ماهی، _هزاران سال پیش از ما_
نابود گردیده است.

در خانه ات هستی و می خوانی:
نور فلان سیاره، صدها سال نوری
_تا بگذرد از کهکشان ما_
پهنای این هفت آسمان را درنَوَردیده است!

در خانه ات هستی و از این گونه بسیار
هر روز می بینی و می خوانی و می دانی.
اما، نمی دانی
اینک، سه روز است
همسایه ات، تنهای تنها، در اتاقش
از این جهانِ بی ترحم، چشم پوشیده است!
همسایه ی بیمار
همسایه ی تنها
داروی قلبش را
در استکان هم ریخته،
نزدیک لب آورده،
آه، اما ننوشیده است!

آشفتگی هایی گواهی می دهد:
تا باخبر سازد شما را، شمایان را
بسیار کوشیده است.

همسایه ای امروز می گفت:
_البته با افسوس_
_«من، سایه اش را گاه می دیدم
از پشت شیشه،
مثل این که مشت بر دیوار می زد!»
و آن دیگری،
_افسرده_ می افزود:
_«من هم صدایی می شنیدم،
از پشت در،
بی شک،
تنهایی اش را زار می زد!»

(فریدون مشیری)[/size]

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شاپرک, Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

05 جون 2012 17:30 - 02 آگوست 2012 07:27 #24816 توسط NicoleL2
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
هرگز مبرید نام عاشق را
تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفای کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانید
این است رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانید
این است سخن که گفته آمد
گر نیست درست بر نخوانید
این است نصیحت سنایی
عاشق مشوید اگر توانید
(سنایی)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

09 جون 2012 08:12 #24925 توسط NicoleL2
باشد! نه اینگونه که تو تا می کنی ! باشد !
با ما صمیمی نه ! مدارا می کنی ! باشد !
قدری کنارم باش - دردم پرسشی دارد
در پاسخش این پا و آن پا می کنی ! باشد !
طفلک هنوزم خانه بر دوش است و بی سامان
دستی برای عشق بالا می کنی ؟ باشد !
قلب تمام شعرهایم از تپش افتاد
با یک غزل آن را مداوا می کنی ؟ باشد !
گفتی : مداوا نه ! مداوا نه ! غزل هم نه !
باشد ! نه اینگونه که تو تا می کنی ! باشد !

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 جون 2012 07:43 #25039 توسط NicoleL2
دیدی که سخت نیست تنها بدون من؟
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من؟
این نبض زندگی بی وقفه میزند
فرقی نمی کند با من،بدون من
دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت
چیزی نمیشود فردا بدون من....


فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

This message has an attachment image.
Please log in or register to see it.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.