سؤال شعر

13 آگوست 2011 11:58 #7117 توسط FeanoR
باچتر آبیت به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خیس درختان که آمدی!

امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فواره های یخ زده یکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که امدی

زیبایی رها شده در شعر های من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 12:00 #7118 توسط FeanoR
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی....
نترس گردوی کوچک !
آنچه سیاه می شود روی تو نیست ،
دست آنهاست ...!
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 12:01 #7119 توسط FeanoR
گفتم: خدایا از همه دلگیرم،
گفت: حتی از من ؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند،
گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوري،
گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنهاترینم،
گفت: پس من؟
گفتم: خدایا كمك خواستم،
گفت: از غیر از من؟
گفتم: نگران آیندم ام؟
گفت: نه به انداره من،
گفتم: خدایا دوستت دارم،
گفت: بیشتر ازمن؟
گفتم: خدایا اینقدر نگو من؟
گفت: تو یا من !؟؟!
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 12:02 #7120 توسط FeanoR
خـدا را چه ديـدي ؟!

شايد يك روز در كافه اي دنـج و خـلوت ، اين كلمه ها و نوشته ها صـوت شـدند ؛

بـراي ِ گوش هـاي ِ تـو

كه روي ِ صنـدلي ِ رو به روي ِ مـن نشسته اي ... و بـراي ِ يك بـار هم كه شـده

، چـاي ِ تـو سـرد شـد

بس كه خيـره مانـدي به مـن ... !
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 12:03 #7121 توسط FeanoR
نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .

گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را كه میكاری ،
آبی را كه به ناگاه
در شادی تو سرریز میكند ،
موجی ناگهانی از نقره را
كه در تو میزاید .

از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
كه دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،
اما خنده ات را كه رها میشود
و پرواز كنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید

عشق من ، خنده تو
در تاریك ترین لحظه ها میشكفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست ،
بخند ، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته .

خنده تو ، در پاییز
در كنار دریا
موج كف آلوده اش را
باید برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،
خنده ات را میخواهم
چون گلی كه در انتظارش بودم ،
گل آبی ، گل سرخ
كشورم كه مرا میخواند .

بخند بر شب
بر روز ،
بر ماه ،
بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه كمرو
كه دوستت دارد ،
اما آنگاه كه چشم میگشایم و میبندم ،
آنگاه كه پاهایم میروند و باز میگردند ،
نان را ،
هوا را ،
روشنی را ،
بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم ...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 19:57 #7171 توسط FeanoR
بي‌بها جنس وفا ماند هزاران افسوس
که ندانست کسي قيمت اين کالا را

حاليا گر قدح باده تو را هست بنوش
که نخورده‌ست کس امروز غم فردا را

کسي از شمع در اين جمع نپرسد آخر
کز چه رو سوخته پروانه‌ي بي‌پروا را

عشق پيرانه سرم شيفته‌ي طفلي کرد
که به يک غمزه زند راه دو صد دانا را

سيلي از گريه‌ي من خاست ولي مي‌ترسم
که بلايي رسد آن سرو سهي بالا را

به جز از اشک فروغي که ز چشم تو فتاد
قطره ديدي که نيارد به نظر دريا را

صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را
که کسي نشکند اين گونه صف اعدا را

نيش خاري اگر از نخل تو خواهم خوردن
کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
اي بسا نور دهد ديده‌ي نابينا را
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 19:58 #7172 توسط FeanoR
در دلم خون شوق مي‌جوشد
منتظر بوي جوش جام تو را

اي ز شيريني و دلاويزي
دانه حاجت نبوده دام تو را

کرده شاهان نثار تاج و کمر
مر قباي کمين غلام تو را

ز اول عشق من گمان بردم
که تصور کنم ختام تو را

سلسله‌ام کن به پاي اشتر بند
من طمع کي کنم سنام تو را

آنک شيري ز لطف تو خوردست
مرگ بيند يقين فطام تو را

به حق آن زبان کاشف غيب
که به گوشم رسان پيام تو را

به حق آن سراي دولت بخش
بنمايم ز دور بام تو را

گر سر از سجده تو سود کند
چه زيانست لطف عام تو را

شمس تبريز اين دل آشفته
بر جگر بسته است نام تو را

گوش من منتظر پيام تو را
جان به جان جسته يک سلام تو را
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 20:01 #7173 توسط FeanoR
اگر دریای دل آبی ست، تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست‎ ،تویی معنای دنیایش
تو یعنی دسته ای گل را، زآن سوی افق چیدن‎
تو یعنی پاکی‎ ‎باران ، تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را‎ ،به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی‎ ‎ازسحر تا شب، به زیبایی درخشیدن‎
تو یعنی یک کبوتررا، زتنهایی رها کردن
خدای‎ ‎آسمان ها را‎ ،به آرامی صدا کردن‎
تو یعنی باغی ازمریم ،تو یعنی کهکشان بودن
تو یعنی دست یک گل را، به دست اطلسی دادن‎
تو یعنی درزمستانها ، به فکر پونه‎ ‎افتادن‎
تو یعنی روح باران را ، متین وساده بوسیدن
و یا درپاسخ یک لطف ،‎ به‎ ‎روی غنچه خندیدن‎
اگرچه دوری ازاینجا ، تو یعنی اوج زیبایی
کنارم هستی وهرشب‎ به خوابم باز می آیی
اگرهرگز نمی خوابند ، دوچشم سرخ و نمناکم‎
اگر‎ ‎درفکرچشمانت ،شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت ،‎ که یاد تو هنوز اینجا ست‎
میان سایه روشن ها ،دل شیدای من تنهاست
نباید زود می رفتی‎ و از دل کوچ می‎ ‎کردی
افق ها منتظر ماندند ، که ازاین راه برگردی‎
اگر یک آسمان دل را ،به قصد‎ ‎عشق بردارم
میان عشق وزیبایی‎ تورا من دوست می دارم
چه زیبا می شود روزی ،‎ ‎به پایان آید این یلدا‎
که من رخت سفر بندم از این عالم،از این دنیا
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 آگوست 2011 20:03 #7174 توسط FeanoR
برای تو

برای دلی که آرام

بی هوا

بی دلیل

دل بست

می نویسم

برای تو
برای نگاهی که لحظه ای

نقطه ای

به نگاهی رسید

می نویسم

برای تو

برای دل

برای نگاه


... اما برای هوایم

چه کسی خواهد نوشت؟

وقتی صدای باران

ترانه ی برگریزان درختان

سکوت شب

و ماه

...

هوایی ام می کند

تو

برای هوای من

می نویسی؟
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

14 آگوست 2011 12:35 #7260 توسط FeanoR
اي کاش جان بخواهد معشوق جاني ما
تا مدعي بميرد از جان فشاني ما

گر در ميان نباشد پاي وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگاني ما

ترک حيات گفتيم کام از لبش گرفتيم
الحق که جاي رشک است بر کامراني ما

سوداي او گزيديم جنس غمش خريديم
يا رب زيان مبادا در بي زياني ما

در عالم محبت الفت بهم گرفته
نامهرباني او با مهرباني ما

در عين بي‌زباني با او به گفتگوييم
کيفيت غريبي است در بي زباني ما

صد ره ز ناتواني در پايش اوفتاديم
تا چشم رحمت افکند بر ناتواني ما

تا بي‌نشان نگشتيم از وي نشان نجستيم
غافل خبر ندارد از بي‌نشاني ما

اول نظر دريديم پيراهن صبوري
آخر شد آشکارا راز نهاني ما

تا وصف صورتش را در نامه ثبت کرديم
مانند اهل دانش پيش معاني ما

تدبيرها نموديم در عاشقي فروغي
کاري نيامد آخر از کارداني ما

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.