سؤال شعر

16 آگوست 2011 07:15 #7425 توسط FeanoR
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

16 آگوست 2011 07:15 #7426 توسط FeanoR
در این بن بست...
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوستت دارم"
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست،نازنین!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها
مستقر.
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست،نازنین!
و تبسم را بر لب جراحی می کنند
و ترانه را
بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن ویاس
روزگار غریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Nasim

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

16 آگوست 2011 07:16 #7427 توسط FeanoR
به ساز روزگار می‏رقصم....
میدونی چرا ؟
چون شریکم تو هستی
شریک رقص که تو باشی
ساز روزگار همیشه کوکه.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

17 آگوست 2011 09:14 #7514 توسط FeanoR
همون شب دلم برای سهراب گرفت...

كه چه معصومانه و پر درد گفته بود:

من كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد

هیچ كس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Termeh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

17 آگوست 2011 17:02 #7562 توسط PARSA_MJ
این بار
بهترینم رو انجام میدم تا درست انجامش بدم
اوه نه
بیا و منو نجات بده
من یکی رو نیاز دارم
اگه دیدیش
اینو بهش بگو.من نیازش دارم
یک شانس دیگر در عشق
یک شناس دیگر در عشق
اثری از مایکل

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 آگوست 2011 14:38 #7779 توسط Ehsan
برای اولین بار امروز میخوام نگات کنم برای اولین بار میخوام امروز صدات کنم

برای اولین بار میخوام باهات حرف بزنم برای اولین بار میخوام عشقت روادعا کنم

برای اولین با میخوام نگیره نفسم برای اولین با میخوام رازمو برملا کنم

برای اولین بار تو هم از من رد نشو تا که نمیرم بدونت، عمرمو بر فنا کنم.
____________________________________________________________________________________________

به نظرتون این شعر کافیه یا باید ادامه داشته باشه؟

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

22 آگوست 2011 23:53 #8082 توسط FeanoR
لیوان چایی روی میز

در انتظار یک بوسه است

نه تو می آیی

و نه او گرم می ماند

چه گناهی دارد

سماوری که داغ دیده است؟

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

23 آگوست 2011 15:19 #8139 توسط Ehsan
بچه مایه دار


منم آن بچه پولداری که الان
تو می بینی مرا در این خیابان

همان هستم که شلوارم بود تنگ
لباسم هر ورش باشد به یک رنگ

به چشمم عینک Reyban گذارم
به گوشم هدفون آی پاد گذارم

تو که مبهوت من هر روز بودی
مرا حتما شناسایی نمودی

پرادوم قرمز است و لامبورم زرد
دو بنزم را پدر از “آخن” آورد

دوسالی هم خودم رفتم به خارج
نوشتم اسم خود را توی کالج

و چون در تنبلی ممتاز گشتم
اروپا را که گشتم بازگشتم!

بهار مالزی را دوست دارم
زمستان سوی آلمان رهسپارم

روم گر بهر سرگرمی به پاریس
دو ویلا می خرم در”کان”و در”نیس”

اگر یک هفته در تهران بمانم
روم سوی فشم با دوستانم

ایمیل و فکس من درجنب و جوش است
موبایلم نیز همواره به گوش است

خلاصه زندگی شیرین و خوب است
کجایش حاوی نقص و عیوب است؟

نمی دانم چرا بعضی ز مردم
نمی پویند راه لندن و رم؟!

اگر از غصه دنیا غمینی
سفر باید کنی حتی زمینی!

به یک جا ماندگاری حیف دارد
سفر سوی فرانسه کیف دارد!

چرا نالی ز کمبود و گرانی؟
سفر کن جان من تا می توانی!

ز بی نانی چرا هی می کنی غش؟
بخور شیرینی و پیتزا به جایش!

چرا آخر پراید را دوست داری؟!
بخر بنزی به عنوان سواری!

چرا در شوش مسکن می گزینی؟
نداری ظرفی از پیرکس و چینی!

اتاق منزلت مانند گور است
بیا جردن، ببین اینجا چه جوراست؟!

کمی چون وقت من امروز ضیقه(!)
کنم ایجاز: هان ای بدسلیقه!

اگر از خوب و بد بی اطلاعی
بکن با بنده تشریک مساعی

بگویم تا چه چیزی برگزینی
و در دنیا کجاها را ببینی!

ولی فعلا ندارم وقت تفسیر
که پرواز هلندم می شود دیر!

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

23 آگوست 2011 17:13 #8158 توسط Termeh
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم


شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم آن عاشق ديوانه که بودم


در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد


يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم


ساعتی بر لب آن جوی نشستيم


تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشای نگاهت


آسمان صاف و شب آرام، بخت خندان و زمان رام


خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب


شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ


يادم آمد تو به من گفتی از اين عشق حذر کن لحظه ای چند بر اين آب نظر کن


آب آينه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است


باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن


با تو گفتم حذر از عشق ندانم ، نتوانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم ، نتوانم


روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم


تو به من سنگ زدی ، من نه رميدم نه گسستم


باز گفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم ، نتوانم


اشکی از شاخه فرو ريخت، مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت،


اشک در چشم تو لرزيد،ماه بر عشق تو خنديد يادم آمد که دگر از تو جوابی نشنيدم


پای در دامن اندوه کشيدم، نه گسستم نه رميدم رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم ،


نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم،


بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...!




فریدون مشیری
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

23 آگوست 2011 18:02 #8167 توسط sinalovermj
خواستگاري خر
خري آمد بسوي مادر خويش بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش
برو امشب برايم خواستگاري اگر تو بچه ات را دوست داري
خر مادر بگفتا اي پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بين اين همه خرهاي خوشگل يکي را کن نشان چون نيست مشکل
خر از شادماني جفتکي زد کمي عرعر نمود و پشتکي زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سياهت
خر همسايه را عاشق شدم من به زيبائي نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خريدند پاي عقدش يه افسار طلا با پول نقدش
خريداري نمودند يک طويله همانطوري که رسم است در قبيله
خر عاقد کناب خود گشائيد وصال عقد ايشان را نمائيد
دوشيزه خر خانم آيا رضائي به عقد اين خر خوش تيپ در آيي
يکي از حاضرين گفتا به خنده عروس خانم به گل چيدن برفته
براي بار سوم خر بپرسيد که خر خانم سرش يکباره جنبيد
خران عرعر کنان شادي نمودند يونجه کام خود شيرين نمودند

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.