سؤال شعر

15 آوریل 2013 07:30 #31255 توسط raha
هر کوزه پر آب که شب ساغر ما بود
نوشیدن آن با تو شبی باور ما بود
افسوس که بعد از تو دگر مست نگشتیم
هرچند که صد ساقی و می یاور ما بود :cry:
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, FeanoR, Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

09 می 2013 10:03 #31383 توسط FeanoR

FeanoR نوشته: یکی بود، یکی نبود
زیر گنبد کبود
پسر تنهایی بود
تو دلش جای عشق
تو چشاش رنگ بهشت
دربِدر دنبال قومی خودی

از همون بچگی هاش
همه، از مرد و زن، پیر و جوون
اونو هیچوقت ندیدند
دردشو نفهمیدند

تو دل پسرک قصه ما
همیشه یه درد گنگ کاشونه داشت
شایدم پسرک تنهایی ما
خودشم نمیدونست
که به دنبال چی بود
اما وقتی کم کَمَک، ریز و درشت، زیاد و کم
صفا رو دید
نم نمک وفا رو دید
ذره ای محبت و حرفای بی ریا شنید

یکدفعه دنیا رو دید
یکدفعه صدای قلبشو شنید
که اونو صدا میزد
و بهش می گفت: برو
تو برای زندگی
آب بی ریایی و وفا رو میخوای
نون یکرنگی رو تو غذا میخوای
هوای صداقتو نفس میخوای
که محبت، خون به رگهایت میاره

پسر قصه ما
که دیگه راهشو پیدا کرده بود
هر جا رفت و پا گذاشت
از کسی چیزی نخواست
فقط و فقط قلب اونها رو میخواست
خنده رضایتو رو لباشون دوست میداشت

پسره دلش میخواست، رو زمین غم نباشه
تو چشای هیچکسی، اشک ندامت نباشه
پسره آرزو داشت دنیا رو تمیز کنه
پارچه صدافت و آب مهربونی رو
روی چرک سخت دلها بکشه

هی بلند شد و نشست
همۀ سعی شو میکرد
ولی انگار آدما، دلشون آهن زنگ گرفته بود
پسره خسته نشد
ولی هی گلوش بغض میگرفت
دلشو غبار غم گرفته بود

یه روزی خسته و درمونده نشست
اما اونروز تو دلش هیچ صدایی نشنید
توی قلب خود دیگه برق امیدی رو ندید
دل اون بدون آب زندگی خشک شده بود
خون پر شور تنش
تو رگاش یخ زده بود
پاهای خسته و درمونده او
بی غذای زندگی نایی نداشت
پسر قصه ما
افسرده و گوشه گیر
پر رنج و خسته
نشست
واسه قلب داغون خودش هی گفت:
نه میتونم زندگی کنم، نه میتونم بمیرم...

از: یک آدم باحال...


اینو یادم رفت بگم که این شعر در مورد مایکله، گفتم بگم و ایندفعه از این دید بخونیدش، شاید جالب تر به نظر بیاد.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, kingmichael, raha, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

13 می 2013 13:36 #31422 توسط NicoleL2
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"

شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم...

(كاظم بهمنى)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

This message has an attachment image.
Please log in or register to see it.

كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR, kingmichael, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

15 می 2013 10:10 - 06 آوریل 2014 14:29 #31442 توسط FeanoR
.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, NicoleL2, raha

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

21 می 2013 17:21 - 06 آوریل 2014 14:30 #31537 توسط FeanoR
.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 جولای 2013 02:38 #31960 توسط bahareh
فصل خزان بود و دلم پر ز داغ

گریه کنان روی نهادم به باغ

باغ ، چه باغی ؟ همه جا غمزده

بیدبنان حلقه ی ماتم زده !

شاخ درختان ، همه آویخته

برگ به زیر قدمم ریخته

***

گام زدم از همه جا بیخبر

« برگ » بنالید که آهسته تر

پای منه بی شفقت بر تنم

« پنجه ی » یاران قدیمت منم !

****

« آب روان » ناله زد و درگذشت

گفت : ببین آب من از سرگذشت

با توام ، ای رهگذر آشنا!

در عجبم ، گر نشناسی مرا

بر رخ این باغ ، خط ماتمم

«جوی » نیم ، اشک بنی آدمم

زندگی آدمیان غمکده ست

خنده ی تو شادی ماتم کده ست

****

«سرو» مرا گفن که : عریان تنم

صورتی از قد جوانان منم

تازه جوان بودم و آراسته

قامت من ، دلکش و نوخاسته

لیک جوانی که خزان دیده است

ریختن برگ رزان دیده است

***

«بید» مرا گفن که : پیرم ، پسر!

شاخه من خشک بود سربه سر

موسم پیری که جوانی گریخت

برگ فراوان من از شاخه ریخت

وای به من ، داغ جوانی مراست

قامت خم ، قد کمانی مراست

قد جوانی چوبدانی نکوست

عیش جهان ، وقت جوانی نکوست

هیچ ندانی که تو خود کیستی

تا که بمانی ز «نفس» ، نیستی!

چون که چنین است سرانجام کار

عمر گرامیت ، قنیمت شمار!



مهدی سهیلی
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 جولای 2013 11:45 #31966 توسط NicoleL2
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

(هوشنگ ابتهاج)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, dorsa mj, raha, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

11 جولای 2013 04:14 #32050 توسط bahareh
ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ
ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ
ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ ﺁﯾﻢ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﻧﺸﺎﻥ ﺗﻮ
ﮔﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺎﻫﯽ
ﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﻢ
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ
ﺭﻩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﮐﯽ .... ﺭﻭﺩ ﺭﺥ ﻣﺎﻫﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﻧﺎﻣﺖ
ﮐﯽ ﻧﺎﻡ ﺩﮔﺮ ﺑﺒﺮﻡ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻝ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ
ﺩﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ دگر ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﯾﮑﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ
ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯼ ﻏﺰﺍﻝ ﻣﻦ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﭘﺮﺳﯽ ﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﺍﺳﯿﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻝ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ
ﺩﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ از جانم
دگر چه خواهی





ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ

This message has an attachment image.
Please log in or register to see it.

كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

16 جولای 2013 14:25 #32136 توسط bahareh
دختری خوابیده در مهتاب،
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند.

خواب می بیند که بیمارست دلدارش.

وین سیه رویا،شکیب از چشم بیمارش

باز می چیند.
می نشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب.
می کند اندیشه با خود:

از چه رو کوشیدم به آزارش؟

وزپشیمانی،سرشکی گرم

می درخشد در نگاه چشم بیدارش.


روز دیگر،

باز چون دلداده می ماند به راه او،

روی می تابد ز دیدارش،

می گریزد از نگاه او.

باز می کوشد به آزارش...
[/size]
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

17 جولای 2013 06:46 #32140 توسط NicoleL2
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز

عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز

گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟

گفته بودند که از دل برود یار
چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی،لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند
عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز

(زنده یاد حمید مصدق)


فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

This message has an attachment image.
Please log in or register to see it.

كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.