- ارسال ها: 94
- تشکرهای دریافت شده: 61
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
FeanoR نوشته: یکی بود، یکی نبود
زیر گنبد کبود
پسر تنهایی بود
تو دلش جای عشق
تو چشاش رنگ بهشت
دربِدر دنبال قومی خودی
از همون بچگی هاش
همه، از مرد و زن، پیر و جوون
اونو هیچوقت ندیدند
دردشو نفهمیدند
تو دل پسرک قصه ما
همیشه یه درد گنگ کاشونه داشت
شایدم پسرک تنهایی ما
خودشم نمیدونست
که به دنبال چی بود
اما وقتی کم کَمَک، ریز و درشت، زیاد و کم
صفا رو دید
نم نمک وفا رو دید
ذره ای محبت و حرفای بی ریا شنید
یکدفعه دنیا رو دید
یکدفعه صدای قلبشو شنید
که اونو صدا میزد
و بهش می گفت: برو
تو برای زندگی
آب بی ریایی و وفا رو میخوای
نون یکرنگی رو تو غذا میخوای
هوای صداقتو نفس میخوای
که محبت، خون به رگهایت میاره
پسر قصه ما
که دیگه راهشو پیدا کرده بود
هر جا رفت و پا گذاشت
از کسی چیزی نخواست
فقط و فقط قلب اونها رو میخواست
خنده رضایتو رو لباشون دوست میداشت
پسره دلش میخواست، رو زمین غم نباشه
تو چشای هیچکسی، اشک ندامت نباشه
پسره آرزو داشت دنیا رو تمیز کنه
پارچه صدافت و آب مهربونی رو
روی چرک سخت دلها بکشه
هی بلند شد و نشست
همۀ سعی شو میکرد
ولی انگار آدما، دلشون آهن زنگ گرفته بود
پسره خسته نشد
ولی هی گلوش بغض میگرفت
دلشو غبار غم گرفته بود
یه روزی خسته و درمونده نشست
اما اونروز تو دلش هیچ صدایی نشنید
توی قلب خود دیگه برق امیدی رو ندید
دل اون بدون آب زندگی خشک شده بود
خون پر شور تنش
تو رگاش یخ زده بود
پاهای خسته و درمونده او
بی غذای زندگی نایی نداشت
پسر قصه ما
افسرده و گوشه گیر
پر رنج و خسته
نشست
واسه قلب داغون خودش هی گفت:
نه میتونم زندگی کنم، نه میتونم بمیرم...
از: یک آدم باحال...
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.