مصاحبهی مادر مایکل جکسون با پیرس مورگان (+ دانلود)
روز دوشنبهی هفتهی گذشته، مصاحبهی پیرس مورگان با کاترین جکسون، مادر مایکل از شبکهی سیانان پخش شد. در این مصاحبه، دوست و معلم نقاشی مایکل، برت لیوینگستون استرانگ نیز حضور داشت. در این برنامه از تابلوها و آثار هنری مایکل، رابطهی او با پدرش، میراث و نیکوکاریهای او، اتهامت و فرزندانش سخن به میان آمد.
در ادامه متن کامل این مصاحبه را بخوانید. همچنین میتوانید فیلم کامل مصاحبه را در ۵ بخش دانلود نمایید.بخش نخست: دانلود بخش ۱
پیرس مورگان: اطراف ما پر از پرترههای خارقالعادهی اوست. بیشتر این آثار هرگز در معرض دید نبودهاند. پسر شما، کاترین، خالق این آثار است. (به عکسی از مایکل اشاره میکند) من عاشق این عکس هستم و شیفتهاش شدهام. کاترین، در این عکس او چند ساله است؟
کاترین جکسون: ۹ یا ۱۰ ساله.
مورگان: و یکی از تابلوهای خودش را در دست گرفته است. نمیدانم کدامشان تاثیرگذارتر است؟ تابلو یا کلاه محشری که بر سرش گذاشته است.
(خنده)
مورگان: عجب تیپی زده است. مشخص است که از همان زمان عاشق هنر بود. در مورد این جنبه از شخصیتاش برای ما بگویید.
کاترین: او از کودکی به نقاشی علاقهی زیادی داشت و با آب رنگ و مداد شمعی، نقاشی میکرد. وقتی در مدرسه درس میخواند یکبار نقاشی او را بر روی جلد کتاب سالنامهی مدرسه چاپ کردند.
مورگان: آیا او نقاشی را نزد خودش میآموخت؟
کاترین: او به خودش درس نقاشی میداد.
مورگان: استعداد حیرت انگیزی داشت.
کاترین: فقط با تکیه بر استعدادی که داشت، نقاشی میکرد. نمیتوانم بیشتر از این چیزی بگویم. البته پدرش - او هم یک هنرمند بود، او عاشق نقاشی و طراحی بود. فکر میکنم شاید این علاقه را از او به ارث برده باشد، اما مایکل در این زمینه استعداد ذاتی داشت.
مورگان: و او در تمام این سالها نقاشی میکرد. او در طول زندگیاش نقاشی کشید و این را از مردم مخفی نگاه داشت.
کاترین: بله، بله. وقتی تازه به هیونهارست (خانهی خانوادگی جکسونها در انسینو، لس آنجلس از سال ۱۹۶۹) آمده بودیم او هنوز بچه بود. مایکل یکی از اتاقهای عقبی را به یک کارگاه نقاشی بدل کرد.
مورگان: به نظر شما نقاشی برایش چه معنایی داشت؟ چرا نقاشی میکرد؟
کاترین: خوب راستش من دقیقا نمیدانم، نمیتوانم به این سوال پاسخ بدهم. اما گاهی وقتها که کاری برای انجام دادن نداشت، به سراغ نقاشی میرفت و فکر میکنم این کار به او آرامش و فرصتی برای استراحت میداد.
مورگان: برایش یک راه فرار ترسیم میکرد.
کاترین: بله.
مورگان: برت، شما ۲۵ سال قبل با مایکل آشنا شدید. در مورد نحوهی آشناییتان با او و این مجموعهی هنری برایمان بگویید. مردم چیز زیادی در این باره نمیدانند.
برت لیوینگستون استرانگ: ما در سال ۱۹۷۹ از طریق بردلی (Bradley)، شهردار لس آنجلس و طی دو رویداد مختلف ملاقات کردیم. وقتی برای نخستین بار فرصت صحبت با مایکل را بدست آوردم، او از من پرسید که آیا تندیسگر هستم؟ سپس گفت «چه نوع تندیسی میسازی؟» گفتم بنای یادبود میسازم. او پاسخ داد «وای! من تا حالا یک سازندهی بنای یادبود را از نزدیک ندیده بودم. من مایکل را میشناختم اما از او پرسیدم که به چه کاری مشغول است؟ او گفت «من عاشق زندگی هستم.» من همیشه این پاسخ او را به خاطر دارم. به او گفتم «شغل خوبی است، من هم عاشق زندگی هستم.» او سپس گفت که او نیز یک هنرمند است و از نقاشی کردن و به تصویر کشیدن چیزهایی که به او الهام میبخشند لذت میبرد.
مورگان: در مجموعهی او چند قطعه وجود دارد؟
استرانگ: ما ۹۸ قطعه از آثار او را داریم، تعدادی نیز در دست افراد دیگری است. شاید حدود ۲۰ تای آنها، برگههایی است که من بر رویشان نقاشی میکشیدم و مایکل در پشت برگهها، اثر هنری خلق کرده است. در دههی ۸۰ من برگههای نقاشی مخصوصی برای او تهیه کردم تا کسی نتواند جعلشان کند. اما برگهها تمام شد و به همین دلیل او از پشت برگهها برای کار استفاده کرد.
مورگان: او چهرهی بسیاری از روسای جمهور سابق ایالات متحده و افراد سیاسی مانند آبراهام لینکلن و مارتین لوتر کینگ را نقاشی کرده است. او از این کار لذت میبرد.
لیوینگستون: او به آبراهام لینکلن علاقه داشت. او عاشق آزادی بود، او میخواست مردم از هرجهت آزاد باشند تا چیزهای زیبایی که بتواند دیگران را تحت تاثیر قرار دهند، خلق کنند. همانطور که او خودش دوست داشت آزاد باشد و موسیقیاش را بسازد.
مورگان: کاترین، او علاقهی وافری به استفاده از عدد ۷ داشت و صندلیهای بسیاری را نقاشی کرده است. برای ما بگو چرا این دو را به دفعات در نقاشیهای او میبینیم؟
کاترین: خوب، مایکل فرزند هفتم خانواده بود. نام او دارای ۷ حرف بود. او همیشه در این مورد حرف میزد. و عدد ۷ در انجیل به معنای تمامیت و کمال است.
مورگان: پس برایش به مانند عدد شانس بود.
کاترین: برای او چنین بود.
مورگان: و صندلیها چطور؟ چرا به کشیدن نقش صندلی علاقه داشت؟
کاترین: او عاشق صندلی بود. نه فقط یک صندلی ساده، بلکه صندلیهایی با طراحیهای پیچیدهی هنری. او عاشق کشیدن چنین طرحهایی بود.
مورگان: یکی از نقاشیها، تصویر عرفانی کودکی است که در کنج اتاقی تنها نشسته است. مایکل جملهی نیشداری در کنارش نوشته است، «پیش از آنکه مرا داوری کنی، دوستم بدار. در قلبتات بنگر و بپرس کودکی من کجاست؟». کاترین فکر میکنی مایکل چه منظوری داشته است؟
کاترین: من نمیدانم. من هم این نقاشی را دارم. آیا اکنون نمایشاش میدهید؟
مورگان: بله، و فکر میکنم این پسر...
کاترین: غمگین بنظر میرسد. مایکل همیشه میگفت که کودکیاش را از دست داده است. او عاشق دویدن و بازی بود. او عاشق کودکان بود. فکر میکنم این نقاشی همین چیزها را میگوید.
مورگان: من با افراد بسیاری در مورد مایکل مصاحبه کردهام، همچنین با بسیاری از افراد خانوادهی شما، فرزندان شما، جانت، لاتویا، جرمین. همگیشان همین را در مورد مایکل میگفتند. اینکه او کودک شادی بود. او عاشق دست انداختن دیگران بود. آیا به عنوان یک مادر افسوس کودکی او را میخورید؟ افسوس میخورید که او کودکیاش را با ورود به دنیای شهرت از دست داد؟ آیا اگر فرصت دوبارهای میداشتید، بازهم میخواستید که فرزندانتان به ویژه مایکل به دنیای دیوانهی شهرت پا بگذارند؟
کاترین: خوب، تا حد معینی. هیچکدام از فرزندان من کودکیشان را از دست ندادند. همسر من بسیار به آنان سخت میگرفت زیرا شهری که ما از آن آمدهایم، مکان جرم خیزی بود. ما به کودکانمان اهمیت میدادیم و نمیخواستیم مانند سایر کودکان شهر به خیابانها بروند و ماشینها را بدزدند و جرمهایی از این دست مرتکب شوند.
آنها در خانه شروع به آواز خوانی کردند و یک گروه کوچک تشکیل دادند و اینچنین خوش بودند. بعد موسیقی و نواختن ساز را فرا گرفتند. مایکل همیشه میگفت که کودکی نداشت اما از آنچه که انجام میداد، لذت میبرد.
مورگان: فکر میکنم همینطور بوده است. شما در مورد سختگیری پدرشان گفتید. آیا زیاده از حد به آنان سخت میگرفت؟ آیا مجبور بود که چنین رفتاری از خود نشان دهد؟
کاترین: فکر نمیکنم زیاد از حد سختگیر بود، اما آن روزها مردم فرزندانشان را اینگونه تربیت میکردند. اگر کار خطایی از آنها سر میزد، سرزنش میشدند یا شلاق میخوردند. اما امروزه نباید چنین کارهایی از والدین سر بزند. مایکل آن روزها را به خاطر میآورد و میگفت که پدرش با او بدرفتاری کرده است. آنها نام این را بدرفتاری میگذارند. اما اگر به خاطر آن شلاقها نبود، امروزه دنیا چه شکلی میداشت؟
مورگان: نظر شما این است که دنیا از لحاظ تربیتی دچار کمی سهل انگاری شده است؟
کاترین: فکر میکنم زیاده از حد سهل انگاری میکنند. واقعا باورم اینست. و بعد آزادی بسیار زیادی به کودکان داده شده است. آنها به بسیاری چیزها دسترسی بیش از حد دارند، چیزهایی که ما سالها قبل نداشتیم. احساس بدی دارم چرا که فکر میکنم دنیا.. فکر میکنم نفرین و محکوم به فنا شده است... انجیل به ما میگوید که دنیا نابود خواهد شد، و من هم چنین فکر میکنم.
مورگان: در آمریکای امروزی، فکر میکنید اشتباه مردمان در برخورد با فرزندانشان و شیوهی تربیتی آنان چیست؟
کاترین: فکر میکنم جامعه گاهی دچار اشتباه میشود. آنها به بچهها میگویند که اگر مشکلی برایشان پیش آمد، به ۹۱۱ زنگ بزنند. خوب گاهی نیاز است که این کار را انجام دهند. اما در بعضی موارد، این موجب وحشت والدین شده است. برخی بچهها به والدینشان میگویند اگر چنین یا چنان کنید، به ۹۱۱ یا به پلیس زنگ میزنم. در این شرایط والدین چه باید بکنند؟
مورگان: در صحبت با فرزندانتان، همگیشان به شیوهی تربیتی شما اشاره کردند و گفتند که پدرشان بسیار مقرراتی و سخت گیر بوده است. اما حالا که خودشان پدر و مادر شدهاند، به این فکر افتادهاند که شاید عشق خشن (Tough Love) پدر برای آیندهشان خوب بوده است.
گفتگو با آنان برای من دلچسب بود. شاید برای شما هم جالب باشد که با گذشت سالها، نظراتشان کمی تغییر کرده است.
کاترین: بله، بچهها تغییر میکنند. برای مثال تیتو همیشه میگفت که بچههایش را دقیقا به شیوهی پدرش جوزف - پدرشان را جوزف صدا میزنند - تربیت خواهد کرد. میگفت بچههایم را به شیوهای که جوزف ما را بار آورد، تربیت میکنم. این را میگفت زیرا فرزندان من هرگز دچار خطا نشدند... این اتهامات وحشتناکی که به مایکل زدند... مایکل این کارها را انجام نداده بود، اما آدمهای شیطان صفتی هستند که به دیگران تهمت میزنند.
مورگان: این قضیه بطور حتم شما را به عنوان یک مادر بسیار آزار داده است. اتهامات مایکل، دادگاهی که به او تحمیل شد و غیره. احساس شما به عنوان یک مادر چیست؟
کاترین: خدای من! مرا نابود کرد. مایکل آن جرمها را مرتکب نشده بود. اما آدمهای شیطانی به او تهمت زدند. آخر چرا این کار را با او کردند؟
مورگان: در همین جا بحث را نگاه داریم. پس از یک تنفس کوتاه، میخواهم که شما در مورد زندگی و میراث مایکل برای ما صحبت کنید.
بخش دوم: دانلود بخش ۲
مورگان: سالها قبل با مایکل مصاحبه کردم و او حس و حال کودکانهای داشت. آیا هرگز او را نصیحت کردید که رفتارش میتواند برایش دردسر ساز باشد؟ پسران زیادی به خانهی او میرفتند. آیا به عنوان یک مادر به او گفتید که مراقب حرف مردم باشد؟ همهی مردم به این قضیه به عنوان یک مورد معصومانه نگاه نمیکنند.
کاترین: با او صحبت کردم، اما هرگز به او نگفتم که کودکان را گرداگرد خود جمع نکند اما او از این کار دست کشید. بسیاری از کودکانی که با مایکل همراه میشدند، بچههای فامیل بودند. خواهر شوهر من در یک مغازه، یکی از این روزنامههای زرد را که تیتر کثیفی در مورد مایکل داشت، دیده و کفری شده بود. او میگفت اینها نوههای من هستند، بچههای عموزادهها و عمهزادههای مایکل هستند. آنها چطور میتوانند چنین چیزهایی را در مورد مایکل چاپ کنند؟
مورگان: آیا فکر میکنید این اتهامات و دادگاهی که پشت سر گذاشت، موجب ضعف جسمانی و در نهایت مرگ او شد؟ آیا فکر میکنید تمام داروهایی که به خاطر اضطراب یا بیخوابی مصرف میکرد، قرصهای مسکن و از این دست، راهی برای رویارویی با فشار و استرسی بود که اتهامات به او وارد کرده بود؟
کاترین: فکر میکنم در مورد مصرف داروها اغراق شده است. زیرا من گاه و بیگاه بدون اطلاع قبلی به خانهی پسرم میرفتم و هرگز او را در حالتی غیرعادی ندیدم. او از ناحیهی سر دچار سوختگی شد (۱۹۸۴) و قرص مسکن مصرف میکرد، درد بسیاری داشت. اما سایر داستانهایی که به این قضیه اضافه کردهاند، نمیدانم راست است یا نه، اما فکر نمیکنم ارتباطی با مرگ او داشته باشند.
مورگان: به عنوان یک مادر، مرگ او را ناشی از چه میدانید؟
کاترنی: چیزی نمیدانم. فقط میدانم که آنها از پروپوفول (بیهوش کننده) استفاده میکردند و نباید این کار را میکردند. آنها روشهای ناصحیحی را به کار گرفتند. این تنها چیزی است که میدانم. همین موجب مرگش شد.
مورگان: احساس شما در مورد دکتر کانراد موری چیست؟ او را مقصر میدانید؟
کاترین: حتی نمیتوانم احساسم را در موردش بیان کنم. کارش وحشتناک بود. و شاید افراد دیگری نیز همدستاش بودند، نمیدانم، فقط حس میکنم. بهتر است به این پرسش، پاسخ ندهم. اما چهار سال زندان در برابر زندگی یک انسان کافی نیست. من دیگر هیچوقت پسرم را نمیبینم. اما او از زندان بیرون میآید و از وجود فرزندانش لذت میبرد.
استرانگ: مایکل به او اعتماد کرد.
کاترین: بله، اعتماد کرد. به او اعتماد کرد.
استرانگ: او به افراد زیادی اعتماد کرده بود.
کاترین: او به همه اعتماد میکرد.
مورگان: آیا هرگز با کانراد موری ملاقات کردید؟
کاترین: هرگز. تا به امروز هیچ ملاقاتی با او نداشتهام.
مورگان: آیا او هرگز کوشید تا با شما تماس بگیرد؟
کاترین: فکر نمیکنم.
مورگان: او هرگز برای شما نامه ننوشته است؟
کاترین: نه.
مورگان: اتفاق شومی بود. شما پسرتان را از دست داید. او فقط ۵۰ سال داشت، فقط نیمی از زندگیاش را پشت سر گذاشته بود. کاترین، آیا هرگز این ماجرا را پشت سر خواهید گذاشت؟
کاترین: هرگز. هر روز صبح، در طی روز به مایکل فکر میکنم. وقتی در نیمههای شب از خواب میپرم، او در فکرم است.
مورگان: وقتی به او فکر میکنید، چه اندیشهای از ذهنتان میگذرد؟
کاترین: دلم برایش تنگ میشود. من مسیحی هستم و به رستاخیز باور دارم. احساس میکنم که باز هم او را خواهم دید.
(کاترین احساساتی میشود.)
مورگان: این کاملا قابل فهم است. شما مادرش هستید. نمیتوانم اتفاقی بدتر از این را متصور شوم. من خودم پدر ۴ فرزند هستم. هرگز نمیتوانم تصور کنم که از دست دادن فرزند چقدر هولناک است... این بر خلاف اصول طبیعت است، اینطور نیست؟
کاترین: بله، هست.
مورگان: کاترین، بسیاری از مردم بر این باورند که مایکل با کار سخت و طاقت فرسا و بیش از حد خسته کردن خودش تا حدی که دیگر نمیتوانست بخوابد، مرگ خودش را رقم زد. آیا براستی چنین است؟ همچنین از همکاران او در تور (This Is It) شنیدهام که او سالم و سرحال بود و از کارش لذت میبرد، اوقات خوبی را میگذارند و برای آغاز تور، هیجان داشت. کدامیک حقیقت دارد؟
کاترین: کدام یک -- ببخشید؟ کدام؟
مورگان: آیا فکر میکنید از نظر جسمانی خودش را به حدی خسته کرد که در نهایت به سوی مرگ پیش رفت؟
کاترین: ما یک دادگاه پیش رو داریم و من بهتر است چیزی در این مورد نگویم. تا همین جا هم خیلی حرف زدم.
مورگان: آیا نگرانش بودید؟
کاترین: آه، بله، بله. وقتی گفتند که قرار است ۵۰ کنسرت برگزار شود، نگران شدم. فکر کردم خیلی زیاد است، زیرا مایکل ۱۰ سال به روی صحنه نرفته بود. قرار بود یک شب در میان برنامه داشته باشند، اما مایکل سابق بر این همیشه فقط یک یا دو شب طی هفته برنامه اجرا میکرد. و من مدام به او زنگ میزدم و میگفتم که باید زمانبندیها را تغییر بدهند. من از آن وضع راضی نبودم. فکر کردم برایش بیش از حد سنگین است.
مورگان: آیا مایکل به حرف شما گوش داد؟
کاترنی: آه، بله.
مورگان: آیا به نظر شما افراد بدی او را احاطه کرده بودند؟
کاترین: بله، همینطور فکر میکنم.
مورگان: فکر میکنم منظورتان افرادی هستند که موقعیتی را برای او فراهم میکردند تا...
کاترین: من نمیخواهم اکنون به این پرسش، پاسخ بدهم. اما فکر میکنم که آنها به مایکل اهمیتی نمیدادند. فقط پول برایشان مهم بود.
مورگان: پس فکر میکنید تمامش بر سر پول بوده است؟
کاترین: بله.
مورگان: اجازه بدهید استراحت کوتاهی داشته باشیم. وقتی برگردیم، از شما میخواهم که در مورد هنر اعجابانگیز و فرزندان مایکل برای ما بگویید. شما دارید فرزندان او را بزرگ میکنید. فکر میکنم مردم شیفتهی این داستان و توانایی آنها در کنار آمدن با شرایط موجود باشند. به نظر میرسد آنها بسیار خوب با این مسئله کنار آمدهاند و البته خبر بسیار خوبی است.
کاترین: بله، همینطور است.
مورگان: به زودی بازمیگردیم.
بخش سوم: دانلود بخش ۳
(کلیپ سخنرانی پاریس ۱۱ ساله در مراسم یادبود پدرش در روز ۷ جولای ۲۰۰۹ پخش میشود: «بابا، بهترین پدری بود که میتوانستید تصور کنید. و من فقط میخواستم بگویم که خیلی دوستاش دارم.»)
مورگان: یک لحظهی بسیبار احساسی از مراسم یادبود مایکل جکسون را دیدیم. لحظهای که بسیاری از مردم هرگز از یاد نخواهند برد.
برای این کودکان معصوم باید بسیار سخت بوده باشد، به خصوص که در معرض دید مردم قرار داشتند. شما آنها را در خانه نزد خود نگاهداری میکنید. شما فرزندان مایکل را بزرگ میکنید. حالشان چطور است؟
کاترین: آنها حالشان بسیار خوب است.
مورگان: به نظر میرسد فوقالعاده خوب و خوش هستند. آنها عشق و اشتیاق او به زندگی، استعداد و اعتماد به نفس او را به ارث بردهاند. تماشای این خصیصهها در آنها، ما را به شگفتی وامیدارد. برای شما هم باید چنین باشد. انگار که مایکل بازگشته است.
کاترین: آنها در مدرسه درس میخوانند. بزرگترها به مدرسهی خصوصی میروند. کوچکترینشان نمیخواهد خانه را ترک کند و ما برایش یک معلم گرفتهایم. بزرگترینشان، پرینس، دانش آموز بسیار خوبی است. نمرههایش همگی عالی، الف+ هستند.
مورگان: آیا روح مایکل را در وجودشان میبینید؟
کاترین: بله، میبینم. میبینم.
مورگان: پاریس هم اکنون سفرش را در صنعت سرگرمی آغاز کرده است. آیا از این تصمیم راضی هستید یا احساس نگرانی میکنید؟
کاترین: هم خوشحال هستم و هم نگران. فکر نمیکنم مایکل میخواست که او به این زودی وارد این مسیر شود. اما او آنقدر اصرار کرد که من سرانجام تسلیم شدم.
(خنده)
مورگان: کارش خوب است؟ برای این کار استعداد دارد؟
کاترین: خیلی خوب است. به او گفتم تو از کجا میدانی که میتوانی بازی کنی؟ تو که هرگز بازی نکردهای. پس او را به کلاسهای بازیگری فرستادم. پیش از این او یکبار به من گفت «امتحانم کن، من میتوانم بیدرنگ گریه کنم.» و به من نشان داد که چگونه میتواند اشک بریزد.
(خنده)
مورگان: شگفتانگیز است. این کار سادهای نیست.
کاترین: او خیلی خوب است، خوب است.
مورگان: چگونه با مرگ پدرشان کنار آمدهاند؟
کاترین: فکر نمیکنم مانند باقی بچهها یک زندگی عادی داشته باشند. آنها بازی میکنند، اوقات خوشی دارند. اما فکر نمیکنم هرگز فراموش کنند. اما حالشان خوب است و به خوبی از پس مسائل برمیآیند.
مورگان: برت، به دوستی شما و مایکل برمیگردیم. شما او را به خوبی میشناختید. من همین الان گفتگوی ناراحت کنندهای با کاترین داشتم و چه صدایی بلندتر از صدای مادر مایکل؟ نظر شما در مورد بحثی که داشتیم چیست؟ آیا مایکل با کار زیاد، مرگ خودش را رقم زد؟ آیا به عنوان یک دوست، نگراناش بودید؟
استرانگ: خوب، اشتیاق او به موفقیت، از او یک آدم سرسخت و محکم ساخته بود. او تشنهی خلق کردن و ساختن بود. او میخواست بازهم در برابر هوادارانش به روی صحنه برود. او بسیار مشتاق بود.
مورگان: آیا از بابت چیزی نگرانی داشتید؟
استرانگ: طی مدتی که به سختی برای این تور کار میکرد، من ارتباط کمی با او داشتم. اما همان ارتباط اندکی هم که داشتم، سراسر شادمانی و اشتیاق بود. او صبح زود به من زنگ میزد و برای من پیغام تلفنی میگذاشت که عالی بود. من هرگز فکر نکردم که مشکلی بر سر راهش وجود دارد. اما میدانم که طی سالها، به مردمی که نمیبایست، اعتماد میکرد و فکر میکنم باید در اطمینانی که به آنها داشت، تردید میکرد.
مورگان: طی وقت استراحت، شما نکتهی جالبی در مورد رابطهی او با پدرش به من گفتید.
استرانگ: بله، او عاشق پدرش بود. فکر میکنم مردم باید بدانند که او به پدرش احترام میگذاشت. او پدرش را یک مرد فوقالعاده میدانست. پدری که آیندهی خوبی برای او و خواهران و برادرانش رقم زده است. پدرش در کنار او در آن دادگاه مخوف حاضر شد و از او حمایت کرد. او عاشقش بود.
مورگان: کاترین، دوست دارید چه چیزی میراث مایکل باشد؟
کاترین: میدانم که نامش به عنوان یک هنرمند برده خواهد شد. اما بسیاری از مردم او را نمیشناسند. آنها نمیدانند که مایکل عاشق زندگی و عاشق مردم بود. او از پولش، مقدار زیادی به خیریهها بخشید. او همیشه حتی از وقتی که ۶ یا ۷ ساله بود، دوست داشت که به مردم فقیر کمک کند.
بارها این داستان را تعریف کردهام. او روی زمین دراز کشیده بود و تلویزیون تماشا میکرد. بچههای کوچکی که شکمهای بزرگی داشتند و مگسها دور دهانشان جمع شده بود را دید. او شروع کرد به گریه کردن و به من گفت «مامان، یک روز برایشان کاری انجام خواهم داد.»
مورگان: منظورتان تصاویری از اتیوپی و کودکان آفریقایی قحطی زده است؟
کاترین: کودکان قحطی زدهای که شکمهای بزرگی دارند. او همیشه به خیریهها پول اهدا میکرد. کمکهای او حتی از آنچه که مردم میپندارند، بیشتر است.
مورگان: فکر میکنید نادرستترین تصویری که مردم از مایکل دارند، چیست؟
کاترین: همان چیزی که رسانهها میگویند و مردم میشوند، میخوانند و باور میکنند. تمام این دروغهای وحشتناکی که در موردش گفته شده است.
مورگان: مانند؟
کاترین: اینکه میگفتند او از پسران نوجوان سوءاستفاده کرده است. اینکه به قرصها اعتیاد داشته است، و مسائلی از این دست. آنها میکوشند تا او را انسان بدی جلوه بدهند، اما او اینگونه نبود.
مورگان: پس از استراحت در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
بخش چهارم: دانلود بخش ۴
(کلیپ سخنان مایکل در سال ۱۹۹۳ پس از طرح اتهام آزار کودکان علیه او به نمایش درمیآید: «به تازگی سخنان نفرتانگیزی در مورد من به میان آمده است. من از شما خواهش میکنم که پیش از اتهام زدن و محکوم کردن من، برای شنیدن حقیقت اندکی صبر کنید. با من مانند یک جنایتکار رفتار نکنید زیرا من بیگناهم.»)
مورگان: شما مادرش هستید و او را بهتر از باقی مردم میشناسید. آیا اصلا ممکن است که مایکل با یک پسر نوجوان چنین کاری کرده باشد؟
کاترین: به هیچ وجه. هرگز ممکن نبود که مایکل مرتکب چنین کاری شود. او همیشه به من میگفت که کودکان را از هر چیز دیگری بیشتر دوست دارد. او رگ دستاش را میزد اما به کودکی آسیب نمیرساند. او مینشست و در این باره با من صحبت میکرد. او میگفت که مردم میخواهند تصویر بدی از او بسازند.
استرانگ: مردمی که به موفقیت او حسادت میکردند، از او تصویر سازی کردند. او عاشق حیوانات هم بود، طبیعت را دوست داشت. و کودکان... او عشق خاصی در قلبش نسبت به آنان احساس میکرد. آنها منبع الهاماش بودند.
مورگان: او شخصیت غیرمعمولی داشت. او هرگز واقعا بزرگ نشد، گرچه یک بازرگان بزرگ و بینهایت موفق بود. اما همیشه احساس میکردیم که او تمایل دارد در دنیای کودکان زندگی کند. این شاید از بسیاری جهات یک حصار امنیتی به دورش میکشید. آیا شما نیز چنین فکر میکنید؟
کاترین: مایکل یکی از جوانترین فرزندانم بود. در آن زمان برادرانش صاحب بچه شده بودند و مایکل با فرزندان آنان بزرگ شد. او تمام مدت با آنها بازی میکرد. او به بزرگسالی پا گذاشت، اما وقتی بچهها در کنارش بودند، با آنها قایم موشک بازی میکرد. و بعد نورلند را برای بچهها ساخت. و فکر میکنم تا حدی این کار را برای خودش انجام داد، زیرا در کودکی نتوانسته بود مانند سایر کودکان به شهربازی برود.
اتوبوسهای پر از بچه، بچههای مدرسهای به نورلند میآمدند. حتی در تماشاخانهی نورلند، دو تخت بیمارستانی برای کودکان بیماری که برای دیدن فیلم میآمدند، تعبیه کرده بود. او اطمینان حاصل میکرد که برای پذیرایی از کودکان بیمار، امکانات کافی را دارد. ترتیبی اتخاذ میکرد که آنها بتوانند مانند سایر بچهها فیلم ببینند و یا نمایشهای روی صحنه را تماشا کنند.
مورگان: در مورد شهرت غیرعادی و فوقالعاده زیاد مایکل چه نظری دارید؟ او سالها مشهورترین انسان کرهی خاکی بود. (طبق یک نظرسنجی در سال ۱۹۹۷ مایکل مشهورترین انسان دنیا بود و ۹۹٪ از مردم ۵ تا ۹۵ سالهی جهان او را میشناختند.) آیا چنین شهرتی شما را میترساند؟
کاترین: نه، نه واقعا. در این زمینه من هم احساس مایکل را داشتم. مایکل به گونهای رفتار نمیکرد که انگار مشهورترین انسان دنیا است. او چنین رفتاری از خود نشان نمیداد. او یک انسان خاکی و متواضع بود. او رفتار و شخصیت بسیار بسیار آرام و ملایمی داشت.
مورگان: آیا به دفعات با او صحبت میکردید؟
کاترین: من دست کم ماهی دو بار و گاهی بیشتر با او صحبت میکردم.
مورگان: آیا رابطهی نزدیکی داشتید؟
کاترین: بله.
مورگان: آیا به شما اعتماد داشت؟
کاترین: بله، داشت.
مورگان: آیا آرزو میکنید که ایکاش زن و عشق واقعی زندگیاش را مییافت؟
کاترین: من همیشه به این موضوع فکر میکردم، اما مایکل شادمان به نظر میآمد. بنابراین من هم زیاد نگران این موضوع نبودم. او عشق زیادی به فرزندانش و فرزندان برادران و خواهرش داشت و بسیار به آنها نزدیک بود.
مورگان: وقتی صحبت از مایکل به میان میآید، آنچه که من فکر میکنم همواره باید به مردم یادآوری شود، استعداد باورنکردنی اوست. من هرگز بااستعدادتر از او ندیدهام، خواندناش، رقصیدناش، صحنهگردانیاش... من در پاریس به تماشای کنسرت او (تور دنجروس) رفتم. در پایان نمایش بدل او با وسیلهای به پرواز درآمد و از استادیوم بیرون رفت. آنقدر دیوانه کننده بود و به زیبایی انجام شد که اصلا نمیتوانستیم بفهمیم که آن شخص پرنده، خود مایکل نبوده است. و این پایانی برای یک نمایش محسور کننده بود. کنسرتی که پیش از آن نظیرش را ندیده بودم و پس از آن نیز ندیدم. او استعداد بینظیری بود، نبود؟ یکی از بزرگترین استعدادهای تاریخ سرگرمی. به عنوان یک مادر پاسخی برای این پرسش دارید؟ آیا شما نیز چنین احساس میکنید؟
کاترین: بله. مایکل کمالگرا بود. دوست داشت که در هر کاری سرآمد باشد. او نخستین کسی بود که بسیاری از آهنگهای یک آلبومش شماره یک شد. حتما به خاطر دارید که تنها یکی، دو آهنگ از هر آلبوم گل میکرد و شماره یک میشد. باقی آهنگها به چشم نمیآمدند.
مورگان: تمامی آهنگهایش گل میکردند و شماره یک میشدند.
کاترین: او به من گفت که اعتقادی به یک آلبوم معمولی ندارد. او عقیده داشت که تک تک آهنگهای آلبوم باید برای خودشان حسابی مطرح شوند.
مورگان: آیا آثاری که خلق میکرد را با شما به قسمت میگذاشت؟
کاترین: بله، او بیشتر آهنگهایی که میساخت را برای من مینواخت.
مورگان: اگر میگفتید که از آهنگی خوشتان نیامده است، آیا او از ادامهی کار منصرف میشد؟
کاترین: راستش هرگز آهنگی نبوده است که دوست نداشته باشم و نخواهم که او بر رویش کار کند.
مورگان: آهنگ مورد علاقهی شما در بین تمامی آثار او کدام است؟
کاترین: مرد درون آینه (Man In The Mirror).
مورگان: چرا؟
کاترین: این یکی از آهنگهای مورد علاقهی من است. و آواز زمین (Earth Song) را نیز دوست دارم.
مورگان: چرا مرد درون آینه؟
کاترین: زیرا پیام بزرگی در آن وجود دارد. بسیاری از آهنگهای او حاوی پیام هستند. اما فکر میکنم این یکی از همه بهتر باشد.
مورگان: آیا رویهم رفته مایکل فرد شادی بود؟
کاترین: حس میکردم که شاد بود. من همیشه با پرستار فرزندانش، گریس صحبت میکردم. آنها داشتند به مایکل اتهام میزدند و من از گریس میپرسیدم که آیا مایکل خوب است؟ شاد است؟ او همیشه میگفت که مایکل روزهایش را به خوبی میگذراند. در کنار یکدیگر اوقات خوبی داشتیم. من، مایکل و فرزندانش. همگی بازی میکردیم.
مایکل دوست داشت در طول ساحل بدود و بازی کند. او (گریس) به من اطمینان داد که مایکل زندگی شادی دارد.
مورگان: علیرغم تمام مشکلات، او لحظههای شاد بسیاری در زندگیاش داشت. خوب است که این را میشنویم، مگر نه؟
کاترین: خوب است، اما وقتی میتوانید شاد باشید که بدانید گناهکار نیستید. اگر او گناهکار بود و جرمهایی که به او نسبت میدادند را انجام داده بود، دیگر هرگز نمیتوانست لبخند بزند. نخستین پسری که از او شکایت کرد، به اجبار پدرش این کار را انجام داده بود. او حتی به مایکل گفت که پدرش او را وادار به این کار کرده بود. نمیدانم مردم این را میدانند یا نه، اما وقتی مایکل فوت کرد - فکر میکنم اسم آن پسر جردن بود...
مورگان: جردن چاندلر.
کاترین: بله، جردن... او گفت که ایکاش میتوانست این را پیش از مرگ مایکل بگوید، اینکه به میان مردم بیاید و بگوید که مایکل هرگز او را آزار نداده بود.
مورگان: چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید؟
کاترین: حس خوبی داشتم. اما من همیشه میدانستم که مایکل هیچ کاری نکرده است، زیرا میدانستم چنین چیزی از او برنمیآید.
مورگان: در ادامه از شما در مورد آرزوی بزرگ مایکل در مورد ساختن یک بنای یادبود میپرسم.
بخش پنجم: دانلود بخش ۵
مورگان: وقتی مایکل درگذشت، کوچکترین پسر من که آن زمان ۸ ساله بود، یکباره شروع کرد به شنیدن آهنگهای مایکل و برای هفتهها و ماهها کارش همین بود. او پیش از آن هرگز چیزی در مورد مایکل جکسون نشنیده بود.
مرگ وحشتناک او، این اثر مثبت را هم داشت. برای من جای شگفتی بود که کودکان نسل جدید، دوباره عاشق مایکل جکسون شدند و به آهنگهایش گوش میدادند و پی بردند که او عجب پدیدهی شگفتانگیزی بوده است.
برت، بیایید در مورد دو نکته صحبت کنیم. نخست آنکه میخواهید با آثار هنری او چه کنید؟
استرانگ: مایکل ۲۵ سال از عمرش را صرف خلق این آثار کرد. و این دنیای مخفی او بود. در زمانی که مردم فکر میکردند او دارد وقتاش را به بطالت میگذارند، او سرگرم کارهای هنری بود. او به دنیای هنر فرار میکرد تا حسی روحانی داشته باشد و ایدهها و دیدگاههای خودش را بیان کند. او بطور قطع عاشق این کار بود و احساس خوبی نیز پیدا میکرد.
مورگان: مردم این تابلوهای شگفتانگیز را خواهند دید و شاید بخواهند بدانند که میتوانند آنها را بخرند؟
استرانگ: خوب مایکل همیشه میخواست که تابلوهایش را به نمایش بگذارد. متاسفانه این امر محقق نشد. او میخواست آنها را بفروشد. البته چند تکه از نقاشیها در زمان حیات او به فروش رفتند. اما از آن زمان ما مشغول کار بودیم تا بتوانیم یک نمایشگاه برپا کنیم.
او مدتها پیش میخواست که بنای یادبودی (محراب) برای هوادارانش بسازد تا آنها بتوانند در آنجا پیمان ازدواج ببندند. ما ماکت این بنا را در اینجا داریم.
مورگان: حیرتانگیز است. ایدهاش از بنای پرنس آلبرت در لندن گرفته شده است.
استرانگ: مایکل و من از آن بنا دیدن کردیم. ما در کنار یکدیگر به دور دنیا رفتیم. او عاشق این بناها بود. و او فکر میکرد که من در این زمینه تخصص دارم، پس از من خواست که کمکش کنم. ما به دور دنیا سفر کردیم و یک بنای یادبود برگزیدیم. او بر روی یک کارت برای من نوشته بود که میخواهد با هم بر روی این طرح کار کنیم و بعد به یک معماری گوتیک و پیشرو رسیدیم.
مورگان: ایدهی او این بود که چیزی شبیه یک کلیسای کوچک بسازد.
استرانگ: این مربوط به سالها قبل بود و او میخواست مجسمهای از خودش داخل آن قرار دهد. بعد در سال ۲۰۰۲ یکی از وکلای او برای من نامه نوشت و پرسید که آیا میتوانم مجسمهی سه فرزند زیبای مایکل را در آنجا قرار دهم، زیرا مایکل این را میخواست. هدفش این بود که رسما در نامه خواستهاش را گفته باشد. او میخواست جایی را برای هوادارانش بسازد که بتوانند در آن مکان ازدواج کنند و موسیقی او را بنوازند.
مورگان: آیا این بنا ساخته خواهد شد؟
استرانگ: بله، زیرا میتوانیم طرح را بفروشیم و آن را بسازیم. گرچه او میخواست این مکان برای ازدواج مردم باشد، اما بنای یادبودی است از عشق او به زندگی.
مورگان: در کجا ساخته خواهد شد؟
استرانگ: او در آن زمان به لاس وگاس فکر میکرد. پس از اتفاقی که در سانتاباربارا برایش افتاد (دادگاه سال ۲۰۰۵) او میخواست در لاس وگاس زندگی کند. یک خانه پیدا کرد. نامش را واندرلند (سرزمین عجایب) گذاشته بود. البته برای ساخت آن (بنا) بر روی موفقیت This Is It (آخرین تور کنسرتاش) حساب کرده بود.
مورگان: آیا نمایشگاهی از تابلوهای او برپا میکنید و یا آثار او را به فروش میگذارید؟
استرانگ: بله، او علاقمند بود که، او فکر میکرد که هوادارانش از آثار او استقبال میکنند. و از پول فروش آثار میتوانست از بیمارستان کودکان لس آنجلس حمایت کند. ما همگی به بیمارستان رفتیم و تابلوهایی (کپی) از مایکل را در آنجا گذاشتیم. او میخواست که پس از بازگشت از بحرین در سال ۲۰۰۷ یا ۸ برای انجام همین کار به بیمارستان برود.
او میخواست تعدادی از تابلوهایش را به بیمارستان اهدا کند اما ساخت بیمارستان هنوز تمام نشده بود. وقتی بیمارستان ساخته شد، من همراه با برت و مری شوگرمن به آنجا رفتم. امیدوارم بودم که بتوانیم تابلوهای مایکل را بطور دایمی در آن مکان نصب کنیم. از آنجا که بیمارستان کودکان بود، تصور کردم با آغوش باز تابلوها را خواهند پذیرفت.
مورگان: عالی میشود.
استرانگ: او از پول فروش تابلوها نه فقط از کودکان، بلکه میخواست از حیوانات حمایت کند. تعدادی از آهنگهایش دربارهی دنیا و طبیعت است. او آدم خونگرمی بود، مانند مادر عزیزش که اینجا نشسته، بسیار دوست داشتنی و صادق بود.
مورگان: کاترین، ملاقات و صحبت با شما تجربهی دلچسبی بود. همیشه فکر میکردم که گفتگو با شما چگونه خواهد بود و در مورد مایکل چه حرفهایی خواهید زد. انتظار نداشتم که تا این حد صادق باشید و آزادانه صحبت کنید. از شما ممنونم و فکر میکنم بسیاری از هواداران نیز از شما قدردانی میکنند. در رابطه با فرزندان مایکل برای شما آرزوی موفقیت میکنم. فکر نمیکنم چیزی مهمتر از این باشد که آنها بتوانند زندگی خوبی داشته باشند و انتظارات او را برآورده کنند.
کاترین: ممنونم که مرا دعوت کردید.
مورگان: افتخار بزرگی بود. از دیدار شما خوشحال شدم. از دیدار شما هم همینطور، برت.
استرانگ: از شما بسیار ممنونم.
منبع: eMJey.com / CNN








Newer articles:
Older articlesnews items:
Latest news items (all categories):
Random articles (all categories):
Popular articles:
- گلهای رز برای مایکل جکسون در فارست لان - 11/02/1391 21:17 - Read 135 times
- نمایشگاهی از لباسهای مایکل جکسون - 26/02/1391 22:23 - Read 133 times
- تابلوی خیابانی مایکل جکسون در ایرلند - 29/02/1391 19:14 - Read 132 times
- جوزف برای جشن جکسونها به پاریس میرود - 28/02/1391 16:12 - Read 131 times
- پپیسی از نوشابههای مایکلی رونمایی کرد - 14/02/1391 22:03 - Read 120 times