Skip to main content


دیدار سرنا ویلیامز با مایکل جکسون در نورلند

پس از فوت مایکل در ژوئن ۲۰۰۹، سرنا ویلیامز تنیسور زن در مورد او گفت: "من افتخار ملاقات او را داشتم. فکر می‌کنم هر فرد سرشناسی که با مایکل جکسون دیدار میکرد، بطور کامل در بهت و حیرت فرو میرفت، میدانم که من نیز چنین شدم. تمام مدت با خود فکر می‌کردم «خدای من، خدایا، یعنی اوست؟ خودش است؟» برای من او سرشناس‌ترین فرد در بین افراد سرشناس بود." این قهرمان تنیس زنان جهان یک بار در سال ۲۰۰۲ توسط نماینده‌اش ریمون بین به یک سفر غافلگیر کننده به نورلند و دیدار با مایکل جکسون دعوت شده بود. ریمون بین از ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۸ سخنگو و مدیر کل تیم مایکل بود. او در سپتامبر ۲۰۰۹ در مصاحبه با مجله‌ی Sister ۲ Sister خاطره‌ی سفرش به نورلند را چنین بازگو کرد:ChrisTucker-MJ-BrettRatner-SerenaWilliams.jpg
کریس تاکر، برت رتنر، مایکل، سرنا ویلیامز (Chris Tucker, Brett Ratner, Serena Williams)
- مادر سرنا و ونوس، دو خواهر تنیسور مشهور گفته بود که فرزندانش علاقمند هستند با مایکل جکسون دیدار کنند. من با خانم اوی تاواسکی (Evvy Tavasci) دستیار اجرایی مایکل تماس گرفتم و گفتم: "ونوس و سرنا ویلیامز علاقمند هستند که با مایکل دیدار کنند و من می‌خواهم خدمت ویژه‌ای برای آنها انجام دهم. آیا می‌توانم آنها را (به نورلند) بیاورم تا با مایکل ملاقات کنند؟ می‌خواهم آنها را غافلگیر کنم." تاواسکی گفت: "مایکل از دیدار آنها خوشحال خواهد شد. هر دوی آنها را بسیار تحسین می‌کند." به دو خواهر گفتم که یک غافلگیری ویژه برایشان در نظر دارم. البته مادر و پدرشان، اوراسین و ریچارد و نیز سه خواهر دیگرشان؛ ایشا، لیندریا و یتاند را در جریان گذاشتم. ایشا، یتاند و لیندریا همراه با فرزندانش همراه ما راهی شدند. طی سفر، ونوس و سرنا که از جریان بی‌خبر بوند، مدام از من می‌پرسیدند که قضیه چیست و داریم به کجا می‌رویم. تمام مدت راننگی می‌کردیم و سرنا غر میزد که خسته شده است و تهدید کرد که یا به او خواهیم گفت به کجا می‌رویم و یا اینکه او باز می‌گردد. من گفتم: "می‌دانم که شما دو نفر می‌خواستید مایکل جکسون را ملاقات کنید." سرنا گفت: "چه! خواهش می‌کنم به من نگو که به دیدار مایکل جکسون می‌رویم!" در مسیر جایی توقف کردیم و یک سی‌دی از مایکل جکسون خریدیم. آنها تا رسیدن به لس الیواس، آهنگ‌های مایکل را می‌خواندند. به نورلند رسیدیم و مایکل پدیدار شد. سرنا تقریبا مجبور شد بر روی شانه‌های من تکیه دهد. مایکل سلام کرد اما فکر نمی‌کنم به جز من کسی جوابش را داد. سرنا را نیشگون گرفتم تا سرانجام گفت سلام. مایکل سپس شخصا ما را به گردش در نورلند برد. او یک شام عالی نیز برای ما تدارک دیده بود. در نورلند فرزندان یتاند با پرینس و پاریس، فرزندان مایکل بازی کردند. بلنکت در آن زمان فقط ۴ یا ۵ ماه داشت. با پرستار فرزندان مایکل، گریس نیز دیدار کردیم که یک زن خوش رفتار و محترم بود. وقتی مایکل ما را به گردش می‌برد، حرف هم میزد و بقیه ساکت بودند. اما از آنجا که من و سرنا بسیار پرحرف هستیم، توانستیم بر خجالت‌مان غلبه کنیم و به حرف آمدیم. پس از آن فقط من و سرنا صحبت می‌کردیم و باقی افراد ساکت بودند. یک مرتبه سرنا گفت: "ولی من هیچ کت و دستکشی این اطراف نمی‌بینم." گفتم: "من هم همینطور." سپس او گفت: "اشکالی دارد اگر از او بپرسی؟" گفتم: "نه فکر نمی‌کنم. از او بپرس." سرنا گفت: "نه، خودت بپرس."... همه ساکت بودند و فکرش را هم نمی‌کردند که ما سرگرم چیدن یک دسیسه باشیم. من و سرنا در گوش یکدیگر زمزمه می‌کردیم و می‌خندیدم. مایکل سرانجام گفت: "چه خبر شده؟ مشکلی پیش آمده است؟" سرنا پاسخ داد: "ما جایزه‌ها، کت‌ها و دستکش‌هایت را این اطراف نمی‌بینیم. چرا آنها را در اینجا قرار نداده‌ای؟" مایکل توضیح داد: "به خاطر اینکه نمی‌خواهم فرزندانم آنها را ببینند و بفهمند من که هستم و چه می‌کنم." این حرف به سرعت بر من اثر گذاشت و فکر کردم چقدر عالی است. فرزندان او افسانه‌ای بودند. پس از آن گفت: "چه چیزی می‌خواستید ببینید؟" ما می‌خواستیم کت‌های پر زرق و پرق، دستکش‌های سفید پولک دوزی شده، کفش‌ها، کلاه‌ها و جایزه‌هایش را ببینیم. او ما را به اتاق خوابش برد و گنجه‌ای را برایمان گشود. من و سرنا هر کتی که آنجا بود را بر تن خود برانداز کردیم. می‌گفتیم: "مایکل، ایرادی ندارد؟" او می‌گفت: "نه، بفرمایید." او بسیار فوق‌العاده و مهربان بود تا جایی که سرنا در گوشم زمزمه کرد: "به او بگوییم یکی از اینها را به ما بدهد؟" گفتم: "نه، این دیگر زیاده خواهی خواهد بود." اما لباسها بسیار سنگین وزن بود. هر کت شاید ۳۰ پوند وزن داشت. ما پرسیدیم که او چگونه می‌تواند با چنین لباس‌های سنگینی روی صحنه اجرا کند. او خندید و گفت که تمرین می‌کند و عادت دارد. سپس او ما را دعوت کرد تا با اتومبیل رولز رویس آبی رنگش به گشتی درون مزرعه‌ برویم. من و سرنا مطمئن نبودیم که او رانندگی بداند، گذشته از این هوا بسیار تاریک بود. او خندید و گفت که می‌داند چگونه براند. ساعت ۳ صبح بود و او از ما دعوت کرد که شب را در آنجا به صبح برسانیم. صبح سرنا مرا صدا زد و گفت که تلویزیون مایکل را نشان می‌دهد. او دادگاه داشت و تصویرش در حال رفتن به آن مکان پخش میشد. ما نمی‌توانستیم باور کنیم که تمام شب او را بیدار نگاه داشته بودیم و او یک کلام در مورد اینکه فردا صبح باید راهی دادگاه شود چیزی به ما نگفته بود. سرنا به تلویزیون نگاه کرد و گفت: "باور نمی‌کنم این مایکل جکسون باشد. مردی که دیشب دیدم خوش قیافه‌تر بود." من فکر می‌کنم بزرگترین میراث او فرزندانش هستند. مایکل در مورد بلنکت به من گفت که بسیار مستقل است و من به او گفتم که عاقبت یک سیاستمدار خواهد شد و پاریس یک مدل. مایکل پاسخی نداد. یک بار مایکل به بلنکت گفت که آماده شود زیرا به ژاپن می‌روند اما بلنکت علاقه‌ای به این سفر نداشت. کمی بعد از مایکل پرسیدم که بلنکت کجاست؟ او گفت که در کمد مخفی شده است زیرا نمی‌خواهد به سفر بیاید. منبع: eMJey.com / Raymone Bain, Sister ۲ Sister Magazine

گفته‌ها و مصاحبه‌ها