Skip to main content


صفحه4 از4

باربارا والترز: از پدر بودن خوشت مياد؟

مايكل: عاشقشم [ بدون درنگ و با لبخندي بزرگ جواب ميدهد]

 

باربارا والترز: خيلي درگير كارهاش هستي؟

مايكل: بله [ميخندد ]

باربارا والترز: آيا بچه هاي بيشتري ميخواي؟

مايكل: بله [با دست پاچگي ميخندد]

 

باربارا والترز: از وقتي كه خودت بچه بودي، درمركز توجه قرار داشتي.

مايكل: بله

باربارا والترز: اگه پسرت استعداد نشون ميداد،... راستي آيا اصلأ در سن 9 ماهگي استعداد نشون ميده؟

مايكل: خوب من تا همين حد به شما ميگم كه... وقتي گريه ميكنه... براي اينكه ساكتش كنم بايد يه كاري انجام بدم.

باربارا والترز: چي؟

مايكل: بايد روبروش بايستم و برقصم.

باربارا والترز: جدي؟؟؟!!!

مايكل: بله. و گريه كردن را متوقف ميكنه. گريه هاش تبديل به خنده ميشه... و حالا اون خوشحاله [مايكل دستهايش را به هم ميزند]، و لبخند ميزنه.

باربارا والترز: و « مون واك » را هم براش انجام ميدي؟

مايكل: بله، من همه نوع حركتي انجام ميدم [بطور ناگهاني حركاتي در تقليد از رقصش انجام ميدهد]... [ميخندد]

باربارا والترز: و بعد ديگه گريه نميكنه؟

مايكل: ديگه گريه نميكنه.

باربارا والترز: بايد خيلي برقصي.

مايكل: [بلندتر ميخندد] من خيلي مي رقصم، بله.

باربارا والترز: مايكل، اگه اين پسر كوچولو بگه: ”بابا، من ميخوام برم روي صحنه...“

[مايكل در حاليكه دستش را روي پايش ميكوبد، ميخند]

باربارا والترز: بعد از تمام اين چيزهايي كه تجربشون كردي...

مايكل: خوب من ميگفتم: ”صبر كن، حالا. صبر كن. اگه اين راه را انتخاب كني، انتظار اين را داشته باش... انتظار اون را داشته باش... انتظار اين را داشته باش... انتظار اون را داشته باش...“ [انگشتانش را ميشمارد]

 

باربارا والترز: همه چيز را براش روشن ميكردي؟

مايكل: همه چيز را براش روشن ميكردم،... ”ببين تو داري ميري تا با همه اينها روبرو بشي...

[به يكي از دوربين ها اشاره ميكند]، واين يكي [به يكي ديگر از دوربين ها اشاره ميكند]، واين يكي [به دوربين سوم اشاره ميكند].

 

حالا براي انجامش آمادگي داري؟ “... اگه ميگفت: ” بله، من نميتونم صبر كنم“... من هم ميگفتم: ” برو و اين كار را بهتر از من انجام بده... “

 

باربارا والترز: ولي بدون براي چي اينجا هستي...

مايكل: بدون براي چي اينجا هستي.

باربارا والترز: مصاحبه ي ما تموم شده بود. ما به هيچكس، حتي مسئول هتل، نگفته بوديم كه اونجا هستيم. ولي وقتي كه جكسون خواست از در پشتي دزدكي بيرون بره، جمعيت زيادي جمع شده بودن و همه انتظار مي كشيدن.

هاگ دانز: باربارا، ما حالا ميدونيم كه دايانا در آخرين روز زندگيش، محافظت كافي و مناسبي نداشت. مايكل جكسون چه نوع محافظتي داشت؟

باربارا والترز: خوب، ما حداقل چهار تا محافظ ديديم... و مايكل به اونها نياز داشت... راستي، من با يه فوق ستاره ي زن صحبت كردم و اون به من گفت كه وقتي ميره بيرون، حداقل چهار تا محافظ داره... و يه ماشين جلوشون حركت ميكنه يكي هم پشت سرشون.

هاگ دانز: اين واقعأ چيزيه كه اونها بهش احتياج دارن، مگه نه؟

باربارا والترز: متأسفانه، بله. همين طوره.

هاگ دانز: خوب، تو به من گفتي كه مايكل بهت گفته كه چرا فقط يه دستكش ميپوشه؟

باربارا والترز: بله

هاگ دانز: چه داستاني پشت اين قضيه است؟
باربارا والترز: خوب، اون شوخ طبعه. همون طور كه فكر ميكنم خودتون هم ديدين... گفت: ”چرا يه دستكش؟ خوب از دو تا خنك تره...“


--------------------------------------------------------------------------------

* September 12, 1997 /  televised on ABC *


--------------------------------------------------------------------------------

*پرنسس دايانا در سال 1997 بر اثر يك سانحه ي رانندگي درگذشت. شواهد حاكي از آن بود كه اتومبيل حامل پرنسس از طرف پاپاراتزي مورد تعقيب قرار گرفته و سرعت بيش از حد اتومبيل كه نهايتأ منجر به مرگ تمامي سرنشينان آن گرديد، براي فرار از پاپاراتزي بوده است. پس از گذشت سالها، هنوز علت اصلي اين حادثه مشخص نشده است.

پرنسس دايانا در طول حياتش به خاطر فعاليتهاي خير خواهانه اش، از محبوبيت بسيار زيادي در انگلستان برخوردار بود .

 

صفحه