ديان ساير: ما فيلم عروسي شما دو تا را داريم. و من ميخوام بگذارم تا شما در باره ي چيزهايي كه الان اينجا ميبينيم، كمي برامون صحبت كنين. اگه كارگردانمون « راجر گودمان » بخواد كه اون را نشون بده ما شما را به گذشته برميگردونيم، يك سال قبل؛ درسته؟
ليزا ماري: بله
ديان ساير: نزديك به يك سال قبل
--------------------------------------------------------------------------------
« فيلم مراسم ازدواج نشان داده ميشود »
--------------------------------------------------------------------------------
ليزا ماري: من ميتونم بهت بگم كه شبيه يه احمق به نظر ميرسم.
مايكل: تو شبيه يه احمق به نظر نميرسي. تو بيشتر شبيه يه... نه
ليزا ماري: ( ميخندد ) ميخواي بهت بگم؟
ديان ساير: بله
ليزا ماري: زماني كه داريم فيلم را مي بينيم؟
ديان ساير: به ما بگو
ليزا ماري: زماني كه مي بينيم.........
ديان ساير: بگو.... ما الان داريم مي بينيم.
مايكل ( به ليزا ) : من ميگم
ليزا ( به مايكل ) : چي؟
مايكل ( به ليزا ) : من ميگم
ليزا ( به مايكل ) : ها؟
ليزا: وسط هاش كشيش از مايكل امضاء خواست. خوب حالا وقتمون تموم شد.
مايكل ( به ليزا ) : چطوري به نظر مي رسم؟
ليزا ( به مايكل ) : عالي
مايكل ( به ليزا ) : مطمئني؟
ليزا ( به مايكل ) : آره
ديان ساير: خوب، ليزا من ميدونم كه تو ميخوا ستي دراين مورد صحبت كني. خيلي ها در باره ي اين ازدواج مشكوك هستن. من شنيده ام كه اين ازدواج يه نقشه ي ساينتولوژي ( يه فرقه ي ديني ) بوده. و اينكه تو يكي از اعضاي كليساي ساينتولوژي هستي كه گفته ميشه تاثير زيادي روي اعضاش داره
و اينكه شوهرت كه ازش طلاق گرفتي يكي از طرفداران اين فرقه بوده و هنوز هم خيلي تو زندگيته. و اين همش يه قسمت از يه نقشه است تا مايكل و پولش را وارد كليسا بكنين.
مايكل: اوه............ واي!!!
ليزا ماري: چرندِ... ببخشيد. اين، اين مسخره ترين چيزيه كه من تا حالا شنيدم. من يكي از اعضاي اون كليسا نيستم. اولأ شما نميتونين تحت تاثير چيزي مثل اين قرار بگيرين و بر طبق شرايط ازدواج من با كسي ازدواج نميكنم مگر اينكه عاشقش بشم. اگه اونها طور ديگه اي فكر ميكنن، ميتونن اين را باور كنن.
مايكل: ( با صداي بسيار بلند ميخندد )
ديان ساير: براي اينكه خلاصه كنيم.... چيزي كه بيشتر از همه در مورد مايكل دوست داري چيه؟
ليزا ماري: چي را بيشتر از همه در موردش دوست دارم؟ همه چيز را.... اون شگفت آوره. من واقعأ تحسينش
ميكنم. من بهش احترام ميگذارم. من تحسينش ميكنم. من عاشقش هستم.... و نه، ما در اطاقهاي جدا از هم
نميخوابيم؛ خيلي ممنون... من همه چيز را در موردش دوست دارم.
ديان ساير: براي اينكه اون موضوع را جمعش كنيم.... مايكل، آيا تو طرفدار اين فرقه هستي؟ آيا.........
مايكل: نه
ديان ساير: برنامه ريزي كرده اي كه بشي؟
مايكل: من به روحانيت و نيروهاي ماوراءالطبيعي، مثل خدا، اعتقاد دارم. ولي طرفدار اين فرقه نيستم. من همه چيز ميخونم. دوست دارم بخونم. دوست دارم مطالعه كنم.
ديان ساير: گفتين كه تو اطاقهاي جدا از هم نميخوابين و من بايد اعتراف كنم كه... خوب اين پخش زنده است و من فقط دارم سوالي را كه طرفدارانتون از شما داشتند مطرح ميكنم چون من زندگيم را به عنوان يه خبرنگار واقعي نگذروندم كه يه همچين سوالهائي بپرسم. ولي من از اين حقيقت غافل نيستم كه طرفدارانتون يه سؤال داشتند كه بيشتر از همه ميخواستن از شما بپرسن.
ليزا ماري ( به مايكل ) : ما با هم... داريم؟
ديان ساير: ما......
مايكل: هه هه هه هه...... اون..... ديان كه هنوز چيزي نپرسيده!
ليزا ماري: هاهاها..........
مايكل: اون نپرسيد.
ليزا ماري: باشه من نمي پرسم.
ديان ساير: خوب
مايكل:ما نميدونيم اين سؤال چي قرار بود باشه.
ليزا ماري: آيا اين چيزي بود كه ميخواستي بپرسي؟
ديان ساير: جازه بدين يك يا دو دقيقه از آن را نمايش بديم.
ليزا ماري: متاسفم
ديان ساير:اجازه بدين يك يا دو دقيقه نمايش بديم.
--------------------------------------------------------------------------------
« نوار ضبط شده ي مصاحبه با طرفداران پخش ميشود »
--------------------------------------------------------------------------------
طرفدار1: ما ميخواهيم بدونيم كه آيا شما انجامش دادين؟
طرفدار2: مايكل، ميدونم كه اين يه سؤال خصوصيه، ولي آيا شما با هم ...، با ليزا؟
طرفدار3: آيا شما رفقا واقعأ همديگه را دوست دارين؟ يا فقط به خاطر راضي كردن رسانه ها اين كار را انجام ميدين؟
طرفدار4: آيا شما رفقا صميمي هستين؟
--------------------------------------------------------------------------------
« بازگشت به مصاحبه با مايكل و ليزا »
--------------------------------------------------------------------------------
ديان ساير: دوباره........
مايكل: من نميتونم باور كنم!!!
ليزا ماري: اووووه!!!
ديان ساير: ولي اونها نسبت به اين مسئله كنجكاو هستن.
ليزا ماري: بله. بله! بله
ديان ساير: و ما تو روزنامه ها خونديم كه شما انتظار يه بچه را ميكشين.
ليزا ماري: ما انتظار يه بچه را نميكشيم. نه، وقتي من نميخوام كه.......
مايكل:ما قصد نداريم بگيم كي يا.........
ليزا ماري: اين خصوصيه
مايكل: اين دست خداست.
ديان ساير: ولي هنوز نه؟
ليزا ماري: آيا ما با آسايش خاطر با هم ازدواج كرديم؟ اين واقعأ جالبه، واقعأ برام جالبه.
مايكل: مسخره است.
ديان ساير: چرا؟
ليزا ماري : خوب چرا نقاط مشترك زيادي با هم ندا شته باشيم؟ اين يه سؤاله. چرا؟ چرا نه؟
مايكل: مثل اينه كه داريم وانمود ميكنيم؟ اين مسخره ترين چيزيه كه تا حالا شنيدم.
ليزا ماري: ولي نميتونين روز به روز با يه نفر زندگي كنين كه...... اولأ ما هميشه با هم هستيم. دومأ چطوري ميتونين 24 ساعت شبانه روز وانمود كنين؟ با يه نفر بخوابين، با يه نفر از خواب بلند شين.
مايكل: اين احمقانه ترين چيزيه كه تا حالا شنيدم.
ليزا ماري: اون كارهاي روزمره ي خونه را انجام ميده. من هم همينطور...... شما تو خونه ي ما بودين. ما يه خونه ي عادي داريم. يه پرستار بچه داريم. يه نظافتچي. و كارهاي روزمره ي خونه را انجام ميديم. يا اون توي استوديو است يا من توي آشپزخونه هستم. ما هم، باورش ممكنه سخت باشه، مثل مردم عادي زندگي ميكنيم.
ديان ساير: شما با هم به خريد ميرين؟
ليزا ماري: ما به خريد ميريم. براي شام بيرون ميريم. بعضي وقتها با هم جروبحث ميكنيم.
مايكل ( به ليزا ) : ميتونم بگم در مورد چي؟
ليزا: ( ميخندد..... به مايكل نگاه ميكند )
ديان ساير: ما همچنين يه خبر شنيديم مبني بر اينكه تو شايد ميخواي بچه ها را به فرزندي قبول كني؟
مايكل: من عاشق اين هستم كه بچه ها را به فرزندي قبول كنم. فكر ميكنم اين كاريه كه هميشه ميخواستم
انجام بدم ولي بچه هايي از تمام نژادها. بچه هاي عرب، بچه هاي يهودي، بچه هاي سياه پوست. تمام نژادها.
ديان ساير: ولي بچه هاي ليزا چطور؟
مايكل: من عاشق بچه هاي ليزا هستم. اين يه مأموريته كه....
ديان ساير: ولي آيا قصد داري كه اونها را به فرزندي قبول كني؟
مايكل: ببخشيد؟
ديان ساير: ميخواي اونها را به فرزندي قبول كني؟
مايكل: من عاشق بچه هاش هستم. اونها شيرين هستن.
ديان ساير: ولي ميخواي به فرزندي قبول كني؟ نه؟
مايكل: البته
ليزا ماري:اما اگه اونها يه پدر بيولوژيكي داشته باشن و.....
مايكل: فكر ميكنم اونها خيلي منو دوست دارن. من دوستشون دارم.
ليزا ماري: اونها دوستت دارن.
مايكل: به ما خيلي خوش ميگذره
ليزا ماري: من قبلأ هرگز در اين مورد نشنيدم كه يه نفر بچه هاي كس ديگه اي را كه با اون در ارتباط هستن، به فرزندي قبول كنه.
ديان ساير: ما ميخوايم براي يه دقيقه زنگ تفريحي داشته باشيم و با سؤالهاي بيشتري برميگرديم.
« پيامهاي بازرگاني »
ديان ساير: ميخوايم براي شما فيلم هيستوري را نمايش بديم كه توسط مايكل جكسون ساخته شده و نمايشش در بعضي از سينماهاي كشور باعث برانگيخته شدن خشم مردم شده. اونها ميگن كه اين فيلم به وضوح شبيه فيلم « پيروزي اراده » است كه اون يه فيلم نازيه با يه هدف نازي.
مايكل: اين حقيقت نداره. هيچ كدوم اونها درست نيست.
ديان ساير: قبل از اينكه اين فيلم را بسازي، آيا اون فيلم را ديده بودي؟
مايكل: من همه چيز نگاه ميكنم. من عاشق فيلم هستم. من عاشق فيلمهاي مستند گزارشي هستم. من اصلأ كاري با اون فيلم نداشتم.
ديان ساير: مردمي هستن كه ميگن..... اين فيلم را تماشا ميكنن و ميگن.........
مايكل: قطعأ نه
ديان ساير: تو...
مايكل: اين فيلم اصلأ ربطي به سياست يا كمونيسم يا فاشيسم نداره.
ديان ساير: خوب منتقدان گفته اند كه اين فيلم بزرگترين خودپرستي اي بوده كه يه خواننده ي پاپ تا حالا به طور مستقيم انجام داده.
مايكل: خوبه! اين چيزيه كه من ميخواستم.
ديان ساير: براي انتقام؟
مايكل: بله، اونها توي تله ي من افتادن.
ديان ساير: ولي مردمي كه ميگن........
مايكل: من توجه همه را ميخوا ستم.
ديان ساير: اما براي مردمي كه ميگن سمبلهايي كه توي فيلم نمايش داده ميشه، اهميت داره.......
مايكل: نه، سمبلها.... نه.....
ديان ساير: درد و رنج...
مايكل: نه، اين سمبلها ربطي به اون نداره..... سياسي نيست. فاشيست نيست. ديني نيست. ميدونين، ايدئولوژي و همه اين چيزها...... اين خالص و پاكه. عشق ساده. شما تانكي نمي بينين، توپي نمي بينين. اين درباره ي عشقه. اين دور هم جمع شدن مردمه.
ديان ساير: درباره ي عشق. ما ميگذاريم كه همه تكه هايي از اين فيلم را ببينن.
مايكل: بله ولي اين هنره ...... هنر
ديان ساير: باشه
مايكل: ما يه كارگردان دا شتيم. ما او را وادا شتيم تا هنر خلق كنه.
ديان ساير: الان جواب كوتاه به اين سؤال داده ميشه.
--------------------------------------------------------------------------------
« قسمتي از فيلم هيستوري نمايش داده ميشود »
--------------------------------------------------------------------------------
ديان ساير: خوب همون طور كه گفتيم..... شايد ما بايد در مورد عدم توافق بر سر معني اي كه اين فيلم براي بعضي از مردمي كه آن را تماشا كرده اند، داشته؛ با هم به توافق برسيم. يكي ديگه از دعواهايي كه به راه افتاده بود بر سر آهنگي بود به نام
» They don’t care about us «
تو در اين آهنگ ميگي
“ Jew me , sue me ”
و بعضي از مردم ميگن كه اين آهنگ ضد يهوده.
مايكل: ضد يهود نيست. چون من نژاد پرست نيستم. هرگز نميتونستم يه نژاد پرست باشم. من تمام نژادها را از عرب گرفته تا يهود و سياه دوست دارم. ولي وقتي ميگم
“ Jew me sue me / every body do me / kick me , kike me / don’t you black or white me / ”
” به من ميگين من يهودي هستم، به من وصله ميچسبونين و از من شكايت ميكنين/ به من كلك ميزنين/ من را لگد مال ميكنين/ من را سياه و سفيد ميكنين.“
دارم در مورد خودم به عنوان قرباني صحبت ميكنم. حسابداران و وكلايم يهودي هستن. سه تا از بهترين دوستانم يهودي هستنن. ديويد گفن، جفري كاتزنبرگ، استيون اسپيلبرگ، مايك ميكلن. اينها دوستانم هستن. همه يهودي هستن. پس اين چه معني اي داره؟ من در جامعه ي يهوديها بزرگ شدم.
ديان ساير: من ميخوام از شما دو تا يه چيزي بپرسم چون اين دومين سؤاليه كه مردمه توي خيابون بيشتر از همه پرسيدن. و مايكل من ميدونم كه اين براي تو يه مسئله ي حساسه و تو در موردش با « اپرا » صحبت كردي. ولي يه جورايي مردم هنوز.... اونها احساس ميكنن كه همه چيز را در مورد سفيد شدن پوستت و اينكه تو در انتخابش دستي ندا شتي؛ نشنيده اند. با اين آرايشهايي كه.... نه سياه ونه سفيد.... نه كاملأ مردانه و نه زنانه.... فكر ميكنم مردم ميخوان بدونن كه آيا خودت تصميم گرفته اي كه ظاهرت اين طوري باشه؟ اين از كجا سرچشمه گرفته؟
مايكل: فكر ميكنم كه اون خودش، خودش را خلق ميكنه..... اين طبيعته......
ليزا ماري: اون يه هنرمنده. اون هر حقي داره تا......
مايكل: من يه هنرمندم. من كنسرت اجرا ميكنم.
ليزا ماري: و اون دائمأ در حال دوباره اصلاح كردن يا تغيير دادن يا بازسازي چيزهاست. ميدونين، كار كردن روي نقص هايي كه بايد روشون كار بشه. اگه چيزي ببينه كه ازش خوشش نياد، تغييرش ميده. اون خودش را دوباره ساخت. اون يه هنرمنده.
مايكل: ومن ميخوام يه روزي يه نقطه ي قرمز رنگ اينجا بگذارم ( به پيشاني اش اشاره ميكند ) ؛ و دو تا هم چشم.
ديان ساير: اما آيا آرزو ميكني كه هنوز هم پوستت همون رنگي بود؟
مايكل: آيا آرزو ميكنم كه هنوز هم اون رنگي بودم؟
ديان ساير: سياه
مايكل: شما بايد اين را از طبيعت بپرسين. من عاشق رنگ سياه هستم.
ديان ساير: ولي آيا آرزو ميكني كه الان اون طوري بودي؟
مايكل: من به اون غبطه ميخورم ( به ليزا اشاره ميكند ) ، چون اون ميتونه آفتاب سوخته بشه ولي من نميتونم.
ديان ساير: يه سؤال ديگه، آيا قصد دارين كه با هم بخونين؟
ليزا ماري: نه
ديان ساير: هر دوي شما
مايكل( براي ليزا ميخواند ) ” من دوست دارم با تو بخونم، آيا تو دوست داري با من بخوني؟ “
ليزا ماري: ( سرش را به علامت منفي تكان ميدهد )
ديان ساير: تو نميخوني؟
ليزا ماري: من نميخونم..... اگه ميخوا ستم ميخوندم..... منظورم اينه كه من براي پيشرفت كار خودم در زمينه ي موسيقي با مايكل ازدواج نكردم. فقط ميخواستم اين موضوع را هم روشن كنم.
مايكل: ( براي ليزا شاخ ميگذارد ) ، چي؟ هه هه.....
( ليزا ماري مايكل را نيشگون ميگيرد )
مايكل: بسه! ( ميخندد )
ديان ساير: يه زنگ تفريح خواهيم داشت و بعد برميگرديم.
--------------------------------------------------------------------------------
« پيامهاي بازرگاني »
--------------------------------------------------------------------------------
ديان ساير: چون يه ساعت وقتمون تموم شده، ميخوام از هركدومتون يه سؤال بپرسم كه يه خط جواب داره. زمان خيلي كمه..... درپنج سال آينده، دوست دارين كجا باشين؟
مايكل: اوه، پسر! من كاري را كه الان انجام ميدم، دوست دارم. و دوست دارم هر كاري انجام بدم تا به بچه ها كمك كنم..... و سلام « بابي شريت »
ليزا ماري: من فقط ميخوام مردم قبلش بدونن كه با چه چيزي روبرو هستن و بفهمن كه ما جوك نيستيم. اظهار نظر هاي پست...... همه ي اين جور چيزها. واقعأ عصباني كننده است. آرزو ميكنم كه اين الان تموم شده باشه. اما....
مايكل: ما ميخوايم كه اونها را خفه كنيم.
ديان ساير: خيلي خوب، پس در پنج سال آينده شما ميخواين كه.......
ليزا ماري: بله ما ميخوايم خفه شون كنيم.
مايكل: مزخرفات را باور نكنين. تموم مزخرفات تبلويدها..... نخونين..... بهش گوش نكنين. اين مزخرفه. احمقانه است. ديگه بسه.
ديان ساير: و امشب تموم شد.
مايكل: بله ( مشتش را به علامت پيروزي بالا مي برد )
Newer articles:
- 26 مارس 2005 - گفتگوي راديويي مايكل جكسون با كشيش Jesse Jackson - 23/01/1385 11:34
- 17 جوئن 2005 - مصاحبه ي لري كينگ با توماس ميزرو وكيل ارشد ما - 23/01/1385 11:32
- 28 جوئن 2005 - حضور توماس ميزرو در برنامه ي كمدي تلويزيوني J - 23/01/1385 11:30
- 20 ژانویه 2006 - مصاحبه ریمون بین با جرالدو ریورا - 23/01/1385 11:26
- 20 مارس 1999 (آلمان، تالار سارلاند) - وتن داس - 23/12/1384 01:56
Older articlesnews items:
Latest news items (all categories):
Random articles (all categories):
Popular articles:
- 12 سپتامبر 1997 ـ شبكه اي.بي.سي - 23/12/1384 01:24 - Read 4694 times
- 20 مارس 1999 (آلمان، تالار سارلاند) - وتن داس - 23/12/1384 01:56 - Read 4426 times
- 6 آپریل 2005 - eMJey.com و گلهای رز - 23/01/1385 11:46 - Read 3578 times
- 17 آگوست 2005 - کامران و هومن در طپش - 23/01/1385 11:42 - Read 2836 times
- 18 دسامبر 2003 - برنامه لری کینگ لایو از شبکه سی ان ان - 21/12/1384 18:32 - Read 2299 times