ديان ساير: پس چرا در مورد اتهامات سازش كردي؟
مايكل: همش دروغه!
ديان ساير: چرا سازش كردي؟ اينطوري به نظر ميرسه كه تو مبلغ زيادي پول پرداخت كردي و.........
مايكل: اين بيشترش حرفهايي كه توده ي مردم ميزنن. من با وكيلم صحبت كردم و گفتم ”ميتونين به من ضمانت بدين كه عدالت پيروز ميشه؟ “ و اونها گفتن ” مايكل ما نميتونيم به تو ضمانت بديم كه قاضي يا هيئت منصفه كاري انجام بده “ و با اين حرف من عصباني شدم. من هتك حرمت شده بودم.
ديان ساير: چه مقدار پول........
مايكل: كاملأ هتك حرمت شده بودم. پس گفتم ” من مجبورم كاري بكنم تا از اين كابوس بيرون بيام “ تمام اين دروغ ها و تمام مردمهائي كه جلو ميان تا پول بگيرن و تمام نمايشهايي كه تبلويدها به راه انداخته بودن....... فقط دروغه، دروغ، دروغ، دروغ........ پس چي كار كردم...... من با مشاورانم دور هم جمع شديم و اونها من را نصيحت كردن. روي اين تصميم اتفاق نظر شد ومسئله حل شد. اين مسئله ميتونست تا 7 سال ادامه داشته باشه.
ديان ساير: چقدر پول........
مايكل:ما گفتيم، بياييد اين را پشت سر بگذاريم. بياييد به اين جريان خاتمه بديم.
ديان ساير: ميتوني بگي چقدر؟
مايكل: اين چيزي كه تبلويدها چاپ كردن نيست. همش اين پول مسخره ي عجيب غريب نيست. منظورم اينه كه شرايط قرارداد خيلي محرمانه است.
ديان ساير: من ميخوام بپرسم.........
ليزا ماري: اون از بحث كردن در اين مورد منع شده.
ديان ساير: در مورد شرايط تعيين شده؟
ليزا ماري: در مورد شرايط تعيين شده
ديان ساير: شرايط تعيين شده ي قرارداد؟
ليزا ماري: مبلغ تعيين شده
مايكل: اين چيزهايي كه در باره ي من ميگن، اين عادلانه نيست. چيزهايي كه اونها من را وادار به گذروندنش كردن. چون حتي يه ذره اطلاعات وجود
نداشت كه ثابت كنه من اون كار را انجام دادم. و به هر حال..... اونها اطاق من را زيرورو كردن، تمام كتابهام را گشتن، تمام نوارهاي ويدئويي. تمام چيزهاي خصوصيم..... وهيچي پيدا نكردن...... هيچي، هيچي كه بتونه ثابت كنه كه مايكل جكسون اون كار را انجام داده..... هيچي.
ديان ساير: بگذار چند تا سؤال ازت بپرسم
مايكل: هيچي، هيچي، هيچي........
ديان ساير: هيچي. ما هيچي نداريم. همونطور كه ممكنه بدوني يا نه، به هر كسي كه ميتونستيم زنگ زديم. ما هر چيزي را كه ميتونستيم چك كرديم. ما سعي كرديم بفهميم آيا چيزهايي كه قبلأ در موردش شنيديم، در واقع همينه....... من ميخوام ازت در مورد دو تا چيز سؤال بپرسم. در باره ي اين خبرهايي كه ما مدام ميخونيم كه اونها دراطاقت عكسهايي از پسر بچه ها پيدا كردن.
مايكل: نه عكس پسر بچه ها، عكس بچه ها، دختربچه ها......... همه چي
ديان ساير: اينكه اونها عكس پيدا كردن....... كتابهايي با عكسهايي از پسربچه هايي كه برهنه بودن.
مايكل: نه
ديان ساير: پيدا نكردن؟
مايكل: نه، من از اين چيزها اطلاعي ندارم..... مگر چيزهايي كه مردم برام فرستاده اند كه من بازشون نكرده ام مردم ميفرستن...... مردم از عشق من به بچه ها با خبرن. پس از سراسر دنيا برام كتاب ميفرستن. از آمريكاي جنوبي، آلمان، ايتاليا، سوئد، من...
ديان ساير: مردم اينطوري ميگن كه اونها يه همچين چيزهايي پيدا كردن......ميگن كه يه نشونه هايي وجود داره. اجازه بده كه اونها جلو بيان، اجازه بده كه اين خبرها را منتشر كنن، خوب؟
مايكل: بله، چون من همه نوع...... شما نميتونين تعداد نامه هاي پستي اي را كه من دريافت ميكنم باور كنين. اگه من به هوادارام بگم كه عاشق چارلي چاپلين هستم، در اون صورت دوروبرم پر از چيزهاي مربوط به چارلي چاپلين ميشه.
ديان ساير: در مورد........
مايكل: اگه بگم عاشق بچه ها هستم ( كه هستم ) ، با هر چيزي كه مربوط به بچه ها باشه احاطه ميشم.
ديان ساير: آيا توافق ديگه اي وجود داره كه در جريان برگزاري دادگاه يا قبل از اون با بچه هايي كه اين ادعاها را مطرح ميكنن، انجام شده باشه؟ ما شنيده ايم كه يه مورد ديگه هم هست. نه اون موردي كه دادستان در دادگاه مطرح ميكرد.
مايكل: نه
ديان ساير: ولي تو دوباره داري در مورد پول دادن به شاكي حرف ميزني.
مايكل: نه، اين حقيقت نداره..... نه حقيقت نداره..... فكر ميكنم شنيده ام كه همه چيز خوبه و شاكي هاي ديگه اي وجود ندارن.
ديان ساير: اجازه بدين بپرسم..... دارم فكر ميكنم كه چطوري بيانش كنم. تو از تمام اتهامات مبرا شده اي من ميخوام اين موضوع را روشن كنم. ولي ميشنوم كه مردم در حومه ي شهر ميگن كه ” ببينين...... اينجا مردي هست كه با چيزهايي كه بچه ها دوست دارن، احاطه شده. اينجا مردي هست كه بيش از اندازه وقتش را با پسر بچه ها ميگذرونه. “
مايكل: درسته
ديان ساير: يه مرد 36 ساله چه كاري ممكنه با يه بچه ي 12 ساله يا يه دسته از بچه ها كه باهاش توي تختش ميخوابن انجام بده؟
مايكل: صحيح، باشه. وقتي ميگي پسرها، فقط پسرها نيستن و من هيچوقت فقط پسر ها را دعوت نكرده ام كه به اطاقم بيان. دست بردارين. اين بعينه مسخره است. اين يه سؤال مسخره است. ولي نظر به اينكه مردم ميخوان بشنون، من خوشحال ميشم كه به اين سؤال پاسخ بدم..... من هرگز كسي را به تخت خوابم دعوت نكرده ام. بچه ها عاشق من هستن. من عاشق بچه ها هستم. اونها منو دنبال ميكنن. ميخوان بامن باشن. اما هركسي ميتونه به تخت خوابم بياد. اگه بچه اي دوست داره كه به تخت خوابم بياد، ميتونه.
ليزا ماري: من ميتونم بگم..... من ميتونم..... ميتونم بگم...... ببخشيد...... من اين را ديده ام. من اين را بارها ديده ام. بچه ها را ديده ام. من اونو با بچه ها در طي سال گذشته ديده ام. من به اندازه ي كافي ديده ام كه بفهمم چطوري ممكنه اتفاق بيافته. اين..... ميدونين، من ميفهمم....
ديان ساير: اين قسمتي از بزرگسال بودن نيست.... و تو يه بچه ي 2 ساله داري. يه پسر 2 ساله.
مايكل: ( خطاب به ليزا ) نمي خوا ستي صحبتت را تموم كني؟
ليزا ماري: بله، بله به من اجازه بدين....... به من اجازه بدين......... ببخشيد.
ديان ساير: باشه
ليزا ماري: من، من فقط ميخوا ستم بگم كه من اين بچه ها را ديده ام. اونها نميگذارن كه مايكل به حموم بره، بدون اينكه به دنبالش اون تو بدوند... و اجازه نميدن كه مايكل از ديدشون خارج بشه. پس وقتي كه اون توي تخت خواب ميره، حتي من بيرون ايستادم، اونها هم دنبالش توي تخت خواب ميرن.
ديان ساير: اما آيا قسمتي از بزرگسال بودن يا عاشق بچه ها بودن، دور نگه داشتن اونها از موقعيتهايي نيست كه براشون ايجاد ابهام ميكنه؟ وباز ميگم كه ما داريم در مورد اين صحبت ميكنيم كه اين جريانات به صورت فشرده دائمأ تكرار ميشده. آيا وقتي پسرت بزرگ بشه، 12 ساله بشه، بهش اجازه ميدي كه اين كار را بكنه؟
ليزا ماري: ميدوني چيه؟ اگه مايكل را نشناسم، به هيچ وجه. اما من ميدونم اون كيه و چيه. ميدونم كه اون اينطوري نيست. ميدونم كه اون يه چيزي براي بچه هاست. ومن..... ادامه بدين..... متاسفم.
ديان ساير: من فقط ميخوام.... آيا تموم شده؟ آيا مطمئني كه دوباره اتفاق نميافته؟ فكر ميكنم اين واقعأ همون نكته ي كليدي اي هست كه مردم ميخوان بدونن.
مايكل: چي تموم شده؟
ديان ساير: كه بيشتر از اين « شب در خونه ي تو موندنها » وجود نداشته باشه. طوريكه مردم ديگه تعجب نكنن.
مايكل: هيچكس تعجب نميكنه اگه بچه ها شب را خونه ي من بگذرونن. هيچكس تعجب نميكنه.
ديان ساير: آيا تموم شده؟ آيا تو...... آيا تو حالا تصميم گرفته اي كه مراقب باشي؟
مايكل: مراقب چي باشم؟
ديان ساير: فقط به خاطر بچه ها و تمام چيزهايي كه تجربه شون كردي.
مايكل: نه! چون همش...... چون همش اخلاقي و پاكه. من حتي اونطوري فكر نميكنم. اين چيزي نيست كه تو قلب منه.
ديان ساير: پس تو، تو دوباره انجامش ميدي؟
مايكل: من هرگز...... چي را دوباره انجام بدم؟
ديان ساير: منظورم اينه كه آيا دوباره ميذاري يه بچه شب تو خونت بمونه؟
مايكل: البته! اگه اونها بخوان.
ليزا ماري: اون....
مايكل: اين در مرحله ي خلوص و عشقه و فقط معصومانه است. معصوميت كامل. اگه در مورد رابطه جنسي حرف ميزنين، در اون صورت اون شخصي كه در موردش حرف ميزنين من نيستم بلكه يه ديوانه است. برين سراغ اون آدمي كه تو خيابونهاست. چون اون مايكل جكسون نيست. اين چيزي نيست كه من بهش تمايل داشته باشم.
ديان ساير: باشه، ماحالا يه زنگ تفريح خواهيم داشت. وقتي برگرديم « اليزلبت تيلور » كمي در مورد زماني كه با تو حرف ميزده و بهت كمك ميكرده تا اعتيادت را به قرصهاي آرام بخش ترك كني، و چيزهايي كه اون زمان ديده، حرف ميزنه.
مايكل: اووه.......« اليزابت » توي شو هست!
ديان ساير: وقتي برگرديم
--------------------------------------------------------------------------------
« پيامهاي بازرگاني »
--------------------------------------------------------------------------------
ديان ساير: همونطور كه گفتيم « اليزابت تيلور » قصد داره تا كمي در باره ي وقتي كه اومد تا تو را در زماني كه درگير چيزي بودي كه « اليزابت » به اون « غم بزرگ » گفت، ببينه؛ صحبت كنه. واون خيلي.... فكر ميكنم يكي از چيزهايي كه اون در موردش خيلي از دست ما عصباني بود، اين بود كه... اون گفت ” مردم هميشه فقط در مورد يك بعد از شخصيت يه نفر حرف ميزنن. مردم هيچوقت به اونها به خاطر فضيلتهاي اخلاقي شون فرصت نميدن. “
مايكل: درسته
ديان ساير: مخصوصأ به خاطر چيزهايي كه به بچه ها ميدن،.... پولهايي كه تو به بچه ها ميدي.
ديان ساير: مصاحبه اينطوري شروع مي شود .
--------------------------------------------------------------------------------
« مصاحبه ي ضبط شده با اليزابت تيلور نشان داده ميشود »
--------------------------------------------------------------------------------
اليزابت: وقتي مايكل در حال برگزاري توره، به بيمارستانها ميره. بدون اينكه مطبوعات دنبالش باشن. بدون اينكه كسي بدونه. اون لباس مبدل ميپوشه و اين كار را انجام ميده. وقتي توي بيمارستانه، لباس مبدلش را در مياره و بچه ها ميفهمن ” واي...... اين مايكل جكسونه! “
ديان ساير: آيا نكته اي وجود ندا شت كه تو به خودت بگي، چيزهايي را كه همه خونده بودن، بخوني و به خودت بگي ” شايد حقيقت داره “ شايد من كاملأ نفهميدم كه اون كيه.
اليزابت: به هيچ وجه؛ مطلقأ نه.
ديان ساير: هرگز؟
اليزابت: هرگز، من قلب مايكل را ميشناسم. من از نيت وفكر و روحش باخبرم. من اونقدرها بي احساس نيستم. مخصوصأ در مورد اون يا مردمي كه دوستشون دارم.
ديان ساير: چطوري تصميم گرفتي به سنگاپور بري؟
اليزابت: اون دوستم بود. اون تنها بود. اون كاملأ تنها بود. و اون فقط به كمك احتياج دا شت. هيچ چيز در دنيا نميتونست بيشتر از اين بهش آسيب برسونه.... اگه برنامه ريزي شده بود.... اگه اونها نقشه ي يه قتل را كشيده بودن نميتونستن بهتر از اين بهش ضربه بزنن....... تقريبأ قلبش شكست.
ديان ساير: « اليزابت » گفت اگه دوستي براي فرار، به قرصهاي آرام بخش رو بياره، اون اين موضوع را در اون شخص تشخيص ميده و ميفهمه كه اون از قرص استفاده ميكنه.
اليزابت: مايكل از اتفاقي كه داشت ميفتاد با خبر نبود. اون داشت دردش را كم ميكرد. ولي واقعأ منو ترسوند چون من در اون موقعيت بوده ام و ميدونم وقتي از نظر روحي يا جسمي رنج ميكشين چقدر راحت ميشه به دام قرصها گرفتار بشين.
ديان ساير: و اون فورأ فهميد كه بايد با ين مسئله كنار بياد؟
اليزابت: فورأ، نه... ولي فهميد.
--------------------------------------------------------------------------------
« بازگشت به مصاحبه با مايكل و ليزا »
--------------------------------------------------------------------------------
ديان ساير: مايكل، در اين مدت خبرهايي بود كه.... اين درد اونقدر برات بزرگ بوده كه تو در واقع به خودت آسيب ميرسوندي. حقيقت داره؟
مايكل: من هرگز به خودم آسيب نرسوندم. من زندگي را بيشتر از اون دوست دارم كه به خودم آسيب برسونم. من انعطاف پذيرم. پوست كلفتم. هرگز... هرگز به خودم آ سيب نرسوندم.
ديان ساير: باعث شد كه تو.....
مايكل: قلبم بشكنه ( قلبش را لمس ميكند ) ، اما نه اينكه به خودم آسيب برسونم.
ديان ساير: آيا باعث شد كه توكاملأ تغيير بكني؟ من در مورد اينكه كجا ميخواي زندگي كني باهات صحبت كرده ام. آيا اين اتهامات نظرت را در مورد اينكه اينجا زندگي كني تغيير داد؟ آيا داري در باره زندگي كردن در يه جاي ديگه فكر ميكني؟
مايكل: ديگه برام اهميت نداره كه تو آمريكا بمونم. نه..... من، من اهميت نميدم. من هميشه نورلند را خواهم داشت. اما من به دود و مه حساسيت دارم. ميدونين، بنابراين نميتونم دود و مه را تحمل كنم. دوست دارم به خارج از كشور برم. راستش را بخواهيد خارج از كشور هستم.
ديان ساير: هستي؟
مايكل: بله
ديان ساير: كجا؟
مايكل: اوه، هنوز در مورد جاي دقيقش تصميم نگرفتم. احتمالأ آفريقاي جنوبي.
ديان ساير: كه براي هميشه زندگي كني؟
مايكل: شايد سوئيس
ديان ساير: ليزا، آيا تو هم از اين تصميم طرفداري ميكني؟
ليزا ماري: ميتونيم موضوع را عوض كنيم.... صبر كنين... به اين حقيقت بپردازيم كه ما در خونه هاي جدا از هم زندگي نميكنيم... با اين موضوع شروع كنيم.
مايكل: بله، ما جدا از هم زندگي نميكنيم.... اونهايي كه اين حرفها را ميزنن فقط خواب ديدن.
ليزا ماري: مسخره است. دوربين مخفيتون را كجا قايم كردين؟.... به هر حال.... اوه متاسفم........هه هه
مايكل: نه هروقت خوا ستي وارد بحث شو.
ليزا ماري: چي؟ من در مورد كشورهاي اونور آب چه احساسي دارم؟ فكر ميكنم اونجاها محل زيبايي براي ديدن باشه... دوست دارم يه خونه اونجا داشته باشم. ما دائمأ به طرز غير قابل باوري مورد مزاحمت قرار خواهيم گرفت.
مايكل: ( ميخندد )
ديان ساير: قبل از اينكه از دو سال اخير دور شيم؛ چون من بهت گفتم كه ميخوايم نظراتت را درباره دو سال گذشته نشون بديم.......... كلييپي كه تو با خواهرت انجام دادي به نام ” اسكريم“ ....... تو در اين كليپ كلماتي به كار ميبري......( ديان آن كلمات را براي آدمهاي ميانسالي كه نميتوانند آنها را دنبال كنند، تكرار ميكند )........ كلماتي كه ميشنويد اينها هستند:
« اغتشاش، كوبيدن، قرباني كردن » و « به من فشار نيارين »
مايكل ميگه ” اتفاقات دو سال گذشته من را وادار به جيغ كشيدن مي كرد “
--------------------------------------------------------------------------------
« ويدئوي اسكريم پخش ميشود »
--------------------------------------------------------------------------------