blackfire نوشته: بازم از بحث خارج شدین ...
سخت نگیر! بالاخره راجع به همین مصاحبه ها حرف می زدیم
مدت خيلي زيادي از پرايم تايم نگذشته بود كه مشكلاتي پيش آمد.
ـ ما واقعا جاي غير مطمئني وايساده بوديم. زمانهايي بود كه من اصلا نميدونستم اون (مايكل) كجاست. يهو غيبش ميزد.
آخرين باري كه تصوير آنها در كنار هم از تلويزيون پخش شد، برميگردد به مراسم ام تي وي 1995. ليزا در بين جمعيت بود و مايكل بر روي صحنه اجرا ميكرد.
ـ من با عصبانيت به اون نگاه ميكردم. لحظات شرم آوري بود.
چرا با عصبانيت بهش نگاه ميكردي؟
ـ چون شش هفته بود كه نديده بودمش و خبري ازش نداشتم. اون دلخور ميشد و مدتي غيبش ميزد.
ليزا ميگويد بعد از حدود يك ماه كه با بي خبري سپري شده بود، كاركنان او با وي تماس گرفتند و گفتند كه مهم است كه او در مراسم ام تي وي حضور داشته باشد. او قبول كرد كه در مراسم شركت كند به شرط آنكه مجبور نباشد روي فرش قرمز قدم بردارد. آنها موافقت كردند.
ـ {...} من فكر كردم كه دارن از من استفاده ميكنن.
كاركنان مايكل به ليزا گفتند كه مايكل ميخواهد در اين مراسم براي او بخواند و برايش يك سورپريز دارد.
ـ يادم مياد با نگاهم داشتم ميگفتم كه حتي فكر نزديك شدن به من هم به سرت نزنه. ما يك ماهه با هم حرف نزديم. و اون اين پيام رو دريافت كرد. نزديك من نشد. من بعدا باهاش حرف زدم و اون گفت ”به قيافه اي كه به خودت گرفته بودي نگاه كردم و نميدونستم كه اگه بيام طرفت چه بلايي ميخواي سرم بياري.“
ليزا ميگويد كه پس از طلاقشان، مايكل از او خواسته بود كه هيچوقت چيزي در مورد او نگويد. و ليزا حس كرده بود كه مايكل با اين كار آزادي او را سلب ميكند.
مورد مصاحبه اي كه مايكل در سال 1999 با تي وي گايد به انجام رساند
ـ اون از من نقل قول كرد كه ”ليزا ماري به من گفت كه الويس دماغش رو عمل كرده بود.“ و اين كاملا مزخرفه. اين مصاحبه رو خودنم و پرتش كردم تو آشپزخونه.... (به مايكل) من به تو چي گفتم؟
در مورد درخواست طلاق
ـ ديگه بسم بود. بهش گفتم كه طلاق ميخوام. اون تا چند هفته با من حرف نميزد.
سلامتي ليزا مدتي بعد از جدا شدنش از مايكل، دچار بحران شد.
ـ وضع بدنم رو به وخامت گذاشت. حمله هاي ناشي از وحشت داشتم. دو سال تموم از اين دكتر به اون دكتر ميرفتم. مجبور شدم كيسه ي صفرام رو بيرون بيارم. دچار آسم شدم... همه جور بيماري اي داشتم. به همه چي حساسيت پيدا كرده بودم. و هيچكي نميدونست چه مرضي گرفتم. همين موقع ها بود كه روزنامه هاي تبلويد خبر دادن من خودكشي كردم.
مجبور شدم تا يه سال فقط مرغ و بروكلي بخورم. من واقعا دو سال از نظر جسمي و روحي داشتم متلاشي ميشدم. و فكر ميكردم زنده نميمونم.
سرانجام ليزا به نزد يك متخصص هوميوپاتي ميرود و پزشك از او ميخواهد ماده ي پركننده ي دندانش را بيرون بياورد. ليزا ميگويد كه پس از آن نشانه هاي بيماري اش از بين رفت. او تمام مشكلات را ناشي از جيوه ي به كار رفته در ماده ي پركننده ي دندان ميداند.
ـ جيوه ميتونه شما رو ديوونه كنه. ميگن جيوه بي خطره اما بعد از پلوتونيوم، دومين زهر كشنده براي انسانه و اين رو تو دندونهاي مردم كار ميذارن.
در مورد مستند زندگي با مايكل جكسون ساخته شده توشط مارتين بشير
ـ من اون رو تماشا كردم و يه گوشه كز كردم. من همون واكنشي رو داشتم كه هر كس ديگه اي داشت. مثل تماشاي سانحه ي تصادف قطار ميموند. خيلي ظالمانه بنظر ميرسيد. اون يارو (بشير) دستور كار اون رو تو دستش داشت و در تعقيبش بود. من عادت حس بد پيدا كردن واسه اون (مايكل) رو ندارم چون اون خوشش مياد بعضي وقتها حس همدردي مردم رو راه بندازه و من ديگه از اين حسها نسبت به اون بهم دست نميده اما اون بار اينطوري شدم. گفتم ”اوه، نه، اين بار ديگه پيچوندنت.“