فهرست مطلب

من ميخواهم مسئله را روشن كنم. من هرگز گونه ها يا چشمانم را تغيير نداده ام. لبهايم را نازك نكرده ام و هيچگونه عمل جراحي روي پوستم نداشته ام. تمام اين ادعاها مضحك است. اگر حقيقت داشت، ميگفتم، اما حقيقت ندارند. من دو بار بيني ام را عمل كردم و اخيرا يك شكاف در چانه ام ايجاد كرده ام [كه امروزه به عنوان جراحي پلاستيك محسوب نميشود]. ولي تمامش همين است. من اهميت نميدهم كه ديگران چه ميگويند. اين صورت خودم است و خودم ميدانم.“

مايكل در اين كتاب روابط خود و پدرش را طوفاني توصيف كرده است.

او در مصاحبه اي در سال 1993 با اپرا وينفري، درباره ي اين روابط گفته است: ”ميترسيدم... خيلي ميترسيدم. او گهگاه مي آمد تا مرا ببيند. من از ترس دچار حالت تهوع ميشدم و بالا مي آوردم.“

وقتي اپرا وينفري در اين مصاحبه از او پرسيد كه آيا اين حالت را در كودكي داشته است يا بزرگسالي، با يك كلمه جواب داد ”هر دو“. مايكل در آن زمان سي و پنج ساله بود.

مولي مولدروم، منتقد موسيقي استراليايي در رابطه با تجربيات مايكل به عنوان يك پسر بچه نوشته است:

”هنگاميكه من و شما مشغول بازيهاي كودكانه بوديم، او در حال اجرا كردن بر روي صحنه بود. وقتي من و شما سرگرم راندن دوچرخه هايمان بوديم، او در حال اجرا كردن بر روي صحنه بود. وقتي ما براي اولين بار به مدرسه ميرفتيم، او در حال اجرا كردن بر روي صحنه بود. و صحنه گردانها در دنياي بسيار بسيار متفاوتي زندگي ميكنند.

بر طبق آنچه كه شنيده ايم، مايكل يك پدر بد زبان داشته است كه او را وادار ميكرد در استوديو بماند و تمرين كند و ضبط كند. در حاليكه بچه هاي همسن و سال او بيرون مشغول بازي كردن با دوستانشان بودند.

گفته شده است وقتي مايكل بر اثر دلشوره اي كه براي اجرا در مقابل پنجاه هزار نفر داشت، در دستشويي بالا مي آورد، پدرش او را از آنجا بيرون ميكشيد و بر روي صحنه هل ميداد. ما از رفتن بر روي صحنه هاي نمايش مدرسه حتي در حضور تنها صد نفر دچار اضطراب ميشويم. اما مايكل جكسون به عنوان يك سوپر استار، موقعيت بسيار متفاوتي را تجربه كرده است.

در حقيقت پرينس و مدونا هنگاميكه نوجوان بودند، آلبومهاي جكسون فايو را خريداري ميكردند. آنها دوران كودكي خود را داشتند و اگر سالهاي نوجواني زود هنگامشان دردناك بود و آنها را از بسياري چيزها محروم كرد، حداقل در ديد عموم نبودند. مايكل هيچگاه اين فرصت را نداشت.

هيچكدام از ستاره هاي تاريخ موسيقي، به اندازه ي مايكل در ديد عموم نبوده اند. شايد به استثناي تعداد كمي از آنها كه شامل التون جان، بوي، پل مك كارتني و ميك جگر ميشود. كه باز هم تمامي آنها موفق شدند حداقل دوران نوجواني شان را قبل از اينكه اسمشان را همه بدانند، دور از ديد عموم بگذرانند.

چيزي كه مشخص است اين است كه مايكل، دوران كودكي عادي اي نداشته است. شايد احاطه شدن توسط طرفداران و تحت فشار قرار گرفتن از جانب آنان، منجر به كمرويي و حساس بودن او در زماني كه بر روي صحنه حضور ندارد، شده است.

كمرويي او يك حقيقت شناخته شده است. تازه در اين سالهاي اخير است كه تكه هاي معماي مايكل جكسون، يكي يكي در حال پيدا شدن است.

اسموكي رابينسون، يكي از هنرمندان موتون، شرح ميدهد كه مايكل تا چه حد به همه چيز دقت ميكرده و مانند اسفنج همه چيز را به خصوص در مورد صنعت موسيقي و صحنه گرداني، در خود جذب ميكرده است و بسيار كنجكاو بوده و هنوز هم همانطور است. اسموكي رابينسون در مصاحبه اي با اپرا وينفري در سال 1993، گفت كه ” مايكل مانند روحي پير در بدن يك كودك بود. او در واقع هيچگاه بچه نبود.“

تجربيات دوران نوجواني مايكل، سهم بيشتري در ساختن شخصيت پيچيده اي كه در هر كشوري از گوشه و كنار دنيا، مايكل را با آن ميشناسند، داشته است.“

[تكه هايي بود از نوشته هاي مولي مولدروم، منتقد موسيقي استراليايي در رابطه با تجربيات دوران كودكي مايكل]

در ماه مي سال 1988، مايكل از هيونهارست [خانه ي خانوادگي انسينو]، به ويلايي در دره ي سانتا ينز واقع در يكصد مايلي شمال شهر لس آنجلس، نقل مكان كرد. ويلاي دو هزار و هفتصد جريبي (117612000 متر مربع) سايكامور، خيلي زود به «نورلند» (Neverland) تغيير نام داد. نورلند شهر «پيتر پن». شهر قهرمان كتاب مورد علاقه ي مايكل: «پيتر پن، پسري از نورلند» (Peter Pan The Boy From Never Neverland)


[نورلند]

در 18 ماه مي سال 1988، اولين فيلم مايكل «مونواكر» (Moon Walker) كه در آن خودش در نقش اول ظاهر شده است، براي اولين بار در جشنواره ي فيلم كن در جنوب فرانسه، به نمايش در آمد. اين فيلم براي عرضه در كريسمس در نظر گرفته شده بود.