Important هر چه میخواهد دل تنگت بگو ... !

11 مارس 2014 11:30 #33572 توسط Nikolay
باز من وقت زیاد دارم ولی مشکلات باعث شده بی حوصله و عصبی بشم.

بنظر من وقتتو اینجا تلف نکن ، بجاش یک کاری بکن فردا روز به دردت بخوره. با وضع فعلی هر کاری واسه انجمن کنی وقت تلف کنیه. مگر اینکه مدیرا یک انجمن دیگه درست کنن تا بتونی اونجا مفید باشی.

فکر نمیخواد ، چه کاری بکنی چه نکنی کلا همین نوجوون ها اینجا میان ، خیلی کم پیدا میشه که بزرگترا حال و حوصله اینجور چیزا رو داشته باشن.

راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !

نیچه

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

11 مارس 2014 15:57 #33574 توسط FeanoR
حالا ما خودمون هم نوجونیم :)) اما خب محمد هم راست میگه کلا نوجوون ها اینجا میان...

آقا خوبه استخون هات بخاطر صدای ماشین ها از هم نپاشیده محمد امین :))

درسته فیلتر ضربه بزرگی بود اما به نظرم فقط بهانه دست کسایی داد که نمیخواستن بیان چطور همین آدما میرن فیسبوک اما اینجا نمیتونن؟ تازه وقت زیادی هم دارن... البته یکسری ها هم هستن که واقعا بخاطر فیلتر نمیتونن بیان یا اینکه سرشون شلوغه یا حال و حوصله ندارن باز خب اینا ها حق دارن مثل خودمون سه تا یا مثلا فرزام و ماهان البته خب اینا تازه کسایی هستن که من ازشون خبر دارم بقیه هم احتمالا خیلی ها اینطورین...

من هم وقت اومدن به اینجا رو ندارم اونقدر، اول هفته ها که کلا هیچی، از نصفه هفته به اونور شاید روزی یکی دو ساعت وقت داشته باشم... حالا که عید اومد، بیشتر وقت دارم البته بازم نه اونقدر...

اما یک چیزی، بخاطر اینکه بخوایم فعالیت فروم بره بالا نباید شروع کنیم به پستهای الکی، مثل هم قدیم فعالیت کنیم حداقل با اینکه خود من همه پستهام الکیه :D

من اس ام اس دادم محمد، رسید؟
كاربر(ان) زير تشكر كردند: mahsa

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

12 مارس 2014 09:16 #33575 توسط Nikolay
نه نرسید. نکنه به شماره قبلیه اس دادی ؟ به جدیده بده. همون که تابستون بهت گفتم.

راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !

نیچه

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

25 مارس 2014 22:36 - 25 مارس 2014 22:54 #33600 توسط FeanoR
با شش روز تاخیر... سال نو همگی مبارک...

خیلی بی معرفتم... خیلی... این قضیه سه نقطه رو ماهان یکبار گفت بزن جالب میشه، حالا شده مثل تیک عصبی توی پستهام... خیلی بی معرفتم چون نیومدم اون تایپیک رو کامل کنم اما فکر نکنین که یادم رفته یا حال و حوصله ندارم البته یادم که میره بعضی وقتها و خب خیلی وقتها هم حال و حوصله ندارم اما شما اینطوری فکر نکنین، میدونین تقصیر همون Otis Redding هستش، فکر نمیکردم برای نوشتن در موردش اینقدر به مشکل بربخورم، اونقدر این فرد بزرگه که اصلا نمیتونم چیزی در موردش بنویسم، خیر بگذره اون پستی که بخوام در مورد The Doors بدم اون هم سخت ترین پستم هست هم آسون ترینش... خیلی فکر کردم که چی بنویسم در مورد Otis اما نمیشه پس بنابراین ولش کن چون همینطوری مینویسم دیگه و فقط منتظرم که آهنگهاش رو آپلود کنم و پستش رو کامل کنم...

حالا که سال نو شده یک چند تا آرزو هم برای خودم بکنم بد نیست... نمیخوام جمله های گنده گنده بگم فقط دوست دارم مثل یک بچه ساده و شیرین بگم که معصومیت توی هر جمله ش موج میزنه البته این شاید زیاد مناسب بچه های الان نباشه البته من چه میدونم من که بچه ندارم، این فقط چیزیه که شنیدم و امیدوارم چیزی که میبینم(البته به عنوان مشاهده گر نه به طور مستقیم :D ) دقیقا برعکس شنیده هام باشه چون یکی از مهمترین اهداف زندگی همینه که پدری بشی که بچه ت از خودت در بهتری بالاتر بشه، اون قله باشه و پدر دامنه، اون بالای ابر ها باشه و پدر درختی برای باریدنش... به هر حال از پستم دور نشم...

چیزی که میخوام بگم اینه که... میبینی شده تیک عصبی...

چیزی که میخوام بگم اینه که... امیدوارم در سال جدید از درصد احمق بودنم کم بشه و سال دیگه همین موقع به احمق بودن الانم بخندم، همینطور که امسال به سال پیشم میخندم... امیدوارم بتونم تجربه هایی داشته باشم که حتی اگه تلخ هم باشن و بدترین ها اما کمکم کنه در بزرگ شدنم، اونقدر که بتونم به بالا ها برم، حداقل به سطح آب بیام تا بتونم نفسی بکشم بدون هیچ واسطه ای تا بدونم دارم برای چی زندگی میکنم... امیدوارم در زندگیم بیشتر از دوبرابر پیشرفت کنم تا سال دیگه... امیدوارم سال دیگه، سال گذشته م رو بی فایده نبینم و بتونم فایده های بزرگی رو جمع کنم که بیشتر امیدوارم بیشترشون به شعورم، به علمم، به تفکرم، به دیدی که دارم، به خاصیتی که دوست دارم داشته باشم، بیشتر بشه و اصلاح بشن بیشترشون... خیلی دوست دارم اینو با استعاره بگم، امیدوارم بتونم جرعه آبی برسونم به احساسم که در آتش بیابان گم شده که با چشمایی تار به دنبال برکه ای هست که پیداش نمیکنه، امیدوارم اون جرعه آب کمکش کنه تا بتونه جویباری که در اون دور نزدیک کوهی دیده میشه، خودشو برسونه تا دیگه هیچوقت دل به برکه ای که همیشه میگنده نبنده و طعم جویباری روان رو بچشه چون سعی دارم بهش یاد بدم که هیچ چیز مال تو نیست و فقط تو میتونی اشتراکی داشته باشی تا خودنم از باتلاقی که الان هستی به خاکی تبدیل بشی که در کناره های جویبار هست و اونو به رودی هدایت کنی که خودش میتونه منتهی بشه به اقیانوسی و تا بتونی جزیره ای بشی در مرکز اون اقیانوس، تنها خشکی در مرکز اون اقیانوس و دوباره تاکید میکنم که تو صاحب نمیخواهی بشی بلکه میخواهی در مشترک بودنت لذت ببری...

امیدوارم تصمیم هایی که از الان به بعد میگیرم تمامشون هدفشون، نزدیک تر کردن من به هدفم باشه... هدفی که الان خودمو بهش نزدیک تر میبینم... هدفی که دیگه درختی در جنگلی نیست...

در مقابل احساسم میخوام به منطقم یاد بدم که همیشه در هر چیزی خودتو صاحب کن و مارک خودتو به اون بزن، اینو در اخلاق، تفکر، شعور، دید، در هر چیزی که نزدیکت هست به کار ببر و بهشون بگو که هیچوقت یکجا ایست نکنن چون بوی گند میگیرن و محلول به خودشون میگیرن و خالصی شون رو از دست میدن پس همیشه در حال حرکت باشن رو به بالا اما نگاه کردن به پایین رو فراموش نکنن و مثل دریایی باشن که همه چیز رو در برگیرن و مثل الماسی باشن که میل به خالص بودن داره و طلایی باشن که سخت بدست بیان اونقدر که برای بدست اومدنشون باید یک ستاره با حجم زیادی منفجر بشه... خالص بودن و اصیل بودن رو بگو فراموش نکنن چون همین باعث خاص بودنشون میشه...

در کل به صورت ساده که همه مردم میگن سال نو خوبی داشته باشی و سال موفقیت آمیزی هم داشته باشی، داشته باشم اما میخواستم به صورت جزئی بگم که یادم بیاد من اون چیزی رو که اکثریت مردم میخوان رو نمیخوام، فقط میخوام چیزهایی رو که میخوام... دوست دارم خودم رو دوست داشته باشم، جلوی خودم رو دوست داشته باشم، زمینم رو دوست داشته باشم، برای خودم زندگی کنم تا فرداهایم رو راحت تر ببینم و هیچ چیز رو پیچیده نکنم چون میدونم در اینصورت توی گذشته ها گیر میکنم...

شرمنده اینقدر طولانی شد، جو گیر شدم و حرفهایی که همیشه در ذهنم بود و خیلی وقته عمل کردن بهشون رو شروع کردم رو بگم تا خودم حداقل بفهمم که سال دیگه چیا رو میخوام، همون چیزهایی که میدونستم میخوام رو نوشتم... نمیدونم چرا... میبینین این واقعا شده یک تیک عصبی ها... نمیدونم چرا واقعا اینا رو نوشتم چون اینا به بقیه مربوط نمیشه، نمیدونم شاید به شما ها خیلی احساس نزدیکی میکردم یا اینکه فکر کردم شما دیگه منو ته چاه نمیندازین، درست همون کاری که هر کسی که یک هزارم از فکریاتم رو بهش گفتم باهام کرد و همین الان هم اصلا شروع به حرف زدن یا نوشتن نکردم پس شاید اونقدر چیز خاصی رو نگفته باشم، با اینحال بیشتر از این رو هیچکس نمیدونه چون نخواستن که بدونن حتی بهشون پیشنهاد دادم اما اونا نادیده گرفتن در حالی که خودشون رو خیلی مشتاق میگرفتن... پس خیلی خوب خط قرمز هام رو نشون کردم تا جلوی مردمی که فکر میکنن واقعیت ها رو میدونن و بهتر از هر کس دیگه ای میبیننش، ازشون رد نشم... پس احتمالا هیچوقت نشه حرفی زد چون اصلا نمیشه شروعشون کرد با این وضع...

سال نو خوبی داشته باشین و به طرز شگرفی موفقیت آمیز باشه براتون... به امید شخصیت های جدید و اصلاح شده هممون در سال آینده... من که به شدت منتظر یکی خودم هستم...

سعی میکنم اون تایپیک رو هم فعال تر بکنم و سرعت پست گذاشتنم رو بیشتر کنم... واقعا تیک عصبی شده ها...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, kingmichael, raha

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

25 مارس 2014 23:47 #33601 توسط kingmichael
بچه ساده و معصوم کی اینقدر حرف میزنه ؟!؟!!؟ :D

یه جورایی حرف دل منو گفتی ! :trbdy:
كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

27 مارس 2014 23:18 - 28 مارس 2014 20:03 #33602 توسط FeanoR
خب گفتم خیلی دوست دارم اونطوری حرف بزنم، اما اونطوری حرف نزدم، الان اصلا توی حرفهای من اگه یک کلمه معصومیت پیدا کردی، از پس فردا اسمم رو میذارم اشی مشی :))

تازه این پست که کوتاهه :))
خیلی کارها رو دوست دارم انجام بدم اما نمیتونم، تواناییش رو ندارم اما با اینحال بازم انجامشون میدم و نمیدونم چرا... اصلا نمیدونم چی شد اینو نوشتم، یه دفعه به خودم اومدم دیدم نوشتمش، طولانیه چون اگه کسی نخونش بهتره... شعر نیست، البته میتونه باشه اما به عنوان شعر ننوشتمش، نثری هست که بخاطر تاکید این شکلی نوشته شده...

خسته از روز به گلایه از ماه رفتم
سخنی فریاد کنان، فریاد برآوردم
زهری ست در میان گل های فردا
فردایی که اشتیاقش به سیاهی، قله ها سوزانده
رنگ هایی پاشیده، پاشیده بر آن تن پوشان
توانایی در امید چیست
وقتی خودبینی در امید نیست
معصومیت را میوه ای نیست، طنابی ست
طنابی ست چرکین بر زیر رختهایی چرکین
چگونه تغییر ایجاد می شود وقتی راهی به آنان نیست
وقتی آنها عاشقانه به دنبال آرمانهایی رویایی اند
آن شهوت پرست زیبا دیده گشود
در این خاموشِ تاریک
میدانستم به خواست حرفی ست، روی به پایین
مدتی به سکوت گذشت
آن گاه پلکی برهم زد در نابینایی از نور خود
بر خاست و بی صدا گفت:
در خاموش ترین گاهِ شب است که شبنم بر سبزه فرو می نشیند
ماه چنین به سخن برآمد و من کودک شدم
جوان شدم، پیر شدم و مُردم
ماجرایی به آن سمت، به آن سمتی که هنوز خشکی بود
خشکی که بارانش چکه چکه به آسمان پرواز میکرد
باری یادم آمد که خواب هستم
زیر تک درخت بید خوابی شده ام بس عمیق
هنوز خورشید نورش اذیت میکرد
خسته کننده
انتظار از ماه، بیزاری از خورشید
به پا خواستم به کاری همیشگی
دارد می آید ای مردم، دارد می آید
آن حیوانی شدن ما، آن فرشته شدن ما
آن تعصب، آن عذابی از درد قدم گذاشتن بر زمین
زمینی که کاش تمام اقیانوس میبود
اقیانوسی که هیچکس نتواند بر تنش زخم بزند
دارد می آید ای مردم، دارد می آید
آن خدایی بودن ها، آن بی خدایی بودن ها
آن لحظه ای از اطمینان
آن لحظه ای از حماقت، حماقتی که میپنداریم واقعیت است
میدانیم که واقعیت است
سخت است بفهمیم زیبایی ها همه پشت به سنگی قایم اند
پشت به آن سنگ دروازه شهر
نمیخواهند وارد شوند، با شما روبرو شوند
وارد کوچه ای شوند که هراسناک است
چطور میتوانند در بی نهایت باشند
آیا میتوان نقشی داشت؟
نقشی اصلی؟
سیاهی لشکر ارزانی خودتان
من جنونی به کشش دارم، کشش به محدودیت جهان بیرون
بیرون از مردم نامعلوم
نجوا کنان میگفتن، میدانید
میدانید فراتر ها به دنبال ما پا به این محدودیت میگذارند؟
بارها در میان مردم بوده ایم
به اسم "شک"
اما ما خودمان ترجیح به "به نداشتن اطمینان" داریم
اطمینانی که خَران به راه خود دارند
راهی بس به بی نهایت
می گویند داریم به واقعیت میرسیم
نمیدانند آن جاده ایست برای بارگیری
بارگیری سنگ هایی زرد که فقط سنگین اند
طلا این بیرون است
درست است، این است آن سخن زیبایان
دارد می آید ای مردم، دارد می آید
دستهایی فقیر به سمت آسمانی فقیر
آن طلا نیست، آن خورشید سوزان است
نزدیکش نشوید که خاکسترتان برمیگردد
همانطور که میتوانید ببینید خاکسترهایی در بالای آن آسمان سبز
ای مردم بدانید، طلای این جهان خود شمایید
گذشت افسانه هایی در باب شفا دادن طلا
طلا میتواند شفا دهد، بر روی آب راه رود، بمیرد و زنده شود
طلایی که میسوزاند، آن طلا نیست، خورشید سوزان است
نزدیکش نشوید که خاکسترتان برمیگردد
طلای این جهان آن سیاه رنگی ست که نمی بینید
در بالای آسمانی پر از خاکستر
آسمانی به رنگ سبز، این خیالیست پر از مشتهای پر خاک
طلای این جهان آن سیاه رنگی ست که نمی بینید، آن واقعیتی در پس خیال
طلای این جهان زیر پاهای شماست، تنش پر زخم است
شمشیر، خون، رژه، سوزنی پر باد، نیش مار
و دوباره سوزنی پر باد که شهرها خراب میکند
دارد می آید ای مردم، دارد می آید
آن چشم هایی فقیر به سمت پولهایی فقیر
آن ذره بین ها، آن مهم ها، آن غم ها
ارزشی دارد؟ ارزشی در معنای طلا؟
آن دویدن ها، آن دیدن ها، آن خیانت ها
میدانید برای چه؟ چرا اینها؟
آن عادت ها، آن کارکردن ها، آن پدر شدن ها
هدف چیست؟ میدانی چرا دست به اینها میزنی؟
خبیث ترین ها، خبیث هایی که اراده نمیدانند چیست
آنها، درست است با شمایم آنها، هیچوقت به من نزدیک نخواهید شد
فکر کرده اید عینک واقعیت بر چشم دارید؟
خیال است، رویا
رویاهایی پر از زهر که مرگی پر درد دارند
به عمر شما، شاید هزاران بار بمیرند
پس چرا رویا؟
سوزنی پر باد که آنها خرابش شده اند
کاش شما به صحبت میپرداختید و من گوش فرا میدادم
ای مردمانی که لباس هایی سفید بر تن دارید همانند پوست تان
پوستی که دیگر دیده نمی شود، میتوان چشم هایتان را دید
اما همان هم رنگی ست روشن
زیر خورشید سوزان، خسته ام
خسته از روز به گلایه از ماه رفتم
چگونه تغییر ایجاد می شود وقتی راهی به آنان نیست
گوش فرا نمی دهند
خسته از روز به گلایه از ماه رفتم
ماه به سخن آمد
سخنی سخت آسان، آسان تر از دیده ای که میدیدم
ماه به سخن آمد:
وقتی تو خود گوش فرا نمی دهی، چه انتظاری از آنها
تو خود سفید لباسی هستی با روشن چشمی که پوستت دیده نمیشود
این هزار و یکمین شب است و هزار و یکمین جواب
"در خاموش ترین گاهِ شب است که شبنم بر سبزه فرو می نشیند"
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, kingmichael, raha

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

30 مارس 2014 16:23 - 30 مارس 2014 22:09 #33606 توسط FeanoR
پست Otis Redding توی نمادهای موسیقی کامل شد... اگه کم شدش بخاطر این نیست که من کم نوشتم، بخاطر اینه که اصلا نمیشه در مورد Otis چیزی نوشت یعنی حداقل من نمیتونم...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: kingmichael, raha

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

02 می 2014 21:06 #33655 توسط kingmichael
واقعا دلم میگیره وقتی میام اینجا !!! چقدر خوب بود قبلا ، چقدر قبلا ها همه جا همه چیز خوب بود !
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان, blackfire, raha

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

02 جولای 2014 16:42 #33708 توسط Michaellover
تابستون شده :D
چشمام خشک شده اینقدر بازی کردم.
کسی نمی دونه که به سرش زده جی تی ای V رو بسازه؟ :faranak:

"...Before You start Pointing Fingers Make Sure Your Hands Are Clean"
كاربر(ان) زير تشكر كردند: kingmichael

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

06 جولای 2014 12:41 #33713 توسط kingmichael
خیلی بده بیکاری ! دارم خل میشم ! ~X( :crazy:

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.