Skip to main content


شعر

بیشتر
13 سال 8 ماه قبل #16982 توسط NicoleL2
پاسخ داده شده توسط NicoleL2 در تاپیک پاسخ: شعر
آه،عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل...
شیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
یک شقایق با نگاهی سرد پرپر می شود...
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه سخن از عشق آمده است
آخر خلاف آن چه گفته است می رود...

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 8 ماه قبل #16985 توسط Michaellover
پاسخ داده شده توسط Michaellover در تاپیک پاسخ: شعر
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساكت و خاكستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود كلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
كه شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون كلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریك و توفان خشمناك است
كشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیكبختان را چه باك است ؟
كنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاك اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل كرد باید
درست است اینكه الحق دردناك است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروكش كرد خشمش
كه سر بر كفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف كلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مركب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریك و توفان خشمگین است
كشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به كین است
شب و كولاك رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناك و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حكومت می كند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم كنامی
شكاف كوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی كوچك ، كه بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در كمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شكنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه
دو ... اینك ... سومین دشمن ... كه ناگاه
برون جست از كمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
كه این خون ، خون ما بی خانمانهاست
كه این خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیكن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد

"...Before You start Pointing Fingers Make Sure Your Hands Are Clean"

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 8 ماه قبل #16994 توسط kingmichael
پاسخ داده شده توسط kingmichael در تاپیک پاسخ: شعر
نبرد رستم و جومونگ


کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک

که گر گنده ای من ز تو برترم

اگر تو یلی من ز تو یلترم...

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین

ز مادر نزادست چون من چنین

تو ای جوجه با این قد و هیکلت

برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان

نمی داندت چیست نام و نشان

ولی نام جومونگ و سوسانو را

همه میشناسند در هر مکان

تو جز گنده بودن به چی دلخوشی

بیا عکس من را به پوستر ببین

ببین تی وی ات را که من سوژشم

ببین حال میدن در جراید به من

منم سانگ ایل گوکه نامدار

ز من گنده تر نامده در جهان

تو در پیش من مور هم نیستی

کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ

جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ

چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی

که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی

مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟

من آن (تسو) سوسولت! نیستم

منم رستم، آن شیر ایــران زمین

(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه

کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!

بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید

هم اینک صدایت به گوشــم رسید

سوسانو هماره بود همسرم

دهــم من به فرمان او این سرم

چون او گفته با تو نجنگم رواست

دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد

که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)

بگفت ای جومونگا که حرف دل است

که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست

که ما پهلوانیم و این است حالمان

که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 8 ماه قبل #17691 توسط NicoleL2
پاسخ داده شده توسط NicoleL2 در تاپیک پاسخ: شعر
ای جوان دنبال ِکاری ؟بی خیال
گـر به فکر فـکـرِ یـاری ، بی خیال
گر که پیکانت ملولت کرده است
فکـر کـن داری فـِـراری ، بی خیال
کار فـرمایـت حـقــوق قــبل را
مـی دهد در سالِ جاری ، بی خیال
رنگ زد گـر آدمی گـنجشک را
تـو بخــر جــای قناری ، بی خیال
گـر هـواپیـمای تــو روزی کند
یـک سقـوط اضـطراری ، بی خیال
گر نداری جان من چون عدّه ای
دکـتــرای افــتــخاری ، بی خیال
گــر بــرای قسـطِ وامِ مسکنت
روز و شب زیــرِ فشاری ، بی خیال
گر کسی گوید که تو دیـوانه ای
در جـوابـش گو که: آری . بی خیال
ای جوان چون کُـولی عاشـق اگر
جیبِ پُــر پـولی نـداری ، بی خیال.
( امیر حسین خوش حال )

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: kingmichael

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #19339 توسط Ehsan
پاسخ داده شده توسط Ehsan در تاپیک پاسخ: شعر
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #19680 توسط kingmichael
پاسخ داده شده توسط kingmichael در تاپیک پاسخ: شعر
کسی که از صدا میگفت به لب مهر سکوتم زد

مرا بالای بالا برد ولی سنگ سقوطم زد

به جبران کدامین رنگ به من رنگ ریا خورده

به تاوان کدامین جنگ به من سنگ بلا خورده

به هر یاری که رو کردم یه دشنه بر دلم میکاشت

هراس هر نفس مردن مرا یک دم رها نگذاشت

سکوتم حرفها دارد ولی چشم و دهان بستم

ببین ای خوب دیروزی کجا بودم کجا هستم

پر پرواز دیروز و نبود بال امروزم

بلند پروازی از یاران من فردا که میسوزم
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire
زمان ایجاد صفحه: 0.313 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا