- ارسال ها: 540
- تشکرهای دریافت شده: 575
شعر
کمتر
بیشتر
12 سال 3 هفته قبل #32284
توسط NicoleL2
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
اي که مي پرسي نشان عشق چيست
عشق چيزي جز ظهور مهر نيست
عشق يعني مهر بي چون و چرا
عشق يعني کوشش بي ادعا
عشق يعني مهر بي اما، اگر
عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بهر دوست
عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني خواندن از چشمان او
حرفهاي دل بدون گفتگو
عشق يعني روح را آراستن
بي شمار افتادن و برخاستن
عشق يعني گل به جاي خار باش
پل به جاي اين همه ديوار باش
عشق يعني يک نگاه آشنا
ديدن افتادگان زير پا
زير لب با خود ترنم داشتن
بر لب غمگين، تبسم کاشتن
عشق، آزادي، رهايي، ايمني
عشق، زيبايي، زلالي، روشني
عشق يعني مرغ هاي خوش نفس
بردن آنها به بيرون از قفس
عشق يعني جنگل دور از تبر
دوري سر سبزي از خوف و خطر
جز کمند چشم و زلف و ابروان
عشق زنجيري ندارد در ميان
در ميان اين همه غوغا و شر
عشق يعني کاهش رنج بشر
اي دلاور دل بدست آورده باش
در دل آزرده، منزل کرده باش
عشق يعني تشنه اي خود نيز اگر
واگذاري آب بر آن تشنه تر
عشق يعني خدمت بي منتي
عشق يعني طاعت بي جنتي
گاه بر بي احترامي احترام
بخشش و مردي به جاي انتقام
عشق يعني مشکلي آسان کني
دردي از درمانده اي درمان کني
عشق يعني خويشتن را گم کني
عشق يعني خويش را گندم کني
عشق يعني خويشتن را نان کني
مهرباني را چنين ارزان کني
عشق يعني نان ده و از دين مپرس
در مقام بخشش از آئين مپرس
هر کسي او را خدايش جان دهد
آدمي بايد که او را نان دهد
در تنور عاشقي سردي مکن
در مقام عشق نامردي مکن
لاف مردي مي زني مردانه باش
در مسير عاشقي افسانه باش
دين نداري مردمي آزاده شو
هر چه بالا مي روي افتاده شو
در پناه دين دکانداري مکن
چون به خلوت مي روي کاري مکن
جام انگوري و سرمستي بنوش
جامه تقوي به تردستي مپوش
عشق يعني ظاهر باطن نما
باطني آکنده از نور خدا
عشق يعني ذهن زيبا آفرين
آسماني کردن روي زمين
هر کجا عشق آيد و ساکن شود
هر چه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندي ست
ردپاي عشق در او ديدني ست
عشق يعني شور هستي در کلام
عشق يعني شعر، مستي والسلام
عشق چيزي جز ظهور مهر نيست
عشق يعني مهر بي چون و چرا
عشق يعني کوشش بي ادعا
عشق يعني مهر بي اما، اگر
عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بهر دوست
عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني خواندن از چشمان او
حرفهاي دل بدون گفتگو
عشق يعني روح را آراستن
بي شمار افتادن و برخاستن
عشق يعني گل به جاي خار باش
پل به جاي اين همه ديوار باش
عشق يعني يک نگاه آشنا
ديدن افتادگان زير پا
زير لب با خود ترنم داشتن
بر لب غمگين، تبسم کاشتن
عشق، آزادي، رهايي، ايمني
عشق، زيبايي، زلالي، روشني
عشق يعني مرغ هاي خوش نفس
بردن آنها به بيرون از قفس
عشق يعني جنگل دور از تبر
دوري سر سبزي از خوف و خطر
جز کمند چشم و زلف و ابروان
عشق زنجيري ندارد در ميان
در ميان اين همه غوغا و شر
عشق يعني کاهش رنج بشر
اي دلاور دل بدست آورده باش
در دل آزرده، منزل کرده باش
عشق يعني تشنه اي خود نيز اگر
واگذاري آب بر آن تشنه تر
عشق يعني خدمت بي منتي
عشق يعني طاعت بي جنتي
گاه بر بي احترامي احترام
بخشش و مردي به جاي انتقام
عشق يعني مشکلي آسان کني
دردي از درمانده اي درمان کني
عشق يعني خويشتن را گم کني
عشق يعني خويش را گندم کني
عشق يعني خويشتن را نان کني
مهرباني را چنين ارزان کني
عشق يعني نان ده و از دين مپرس
در مقام بخشش از آئين مپرس
هر کسي او را خدايش جان دهد
آدمي بايد که او را نان دهد
در تنور عاشقي سردي مکن
در مقام عشق نامردي مکن
لاف مردي مي زني مردانه باش
در مسير عاشقي افسانه باش
دين نداري مردمي آزاده شو
هر چه بالا مي روي افتاده شو
در پناه دين دکانداري مکن
چون به خلوت مي روي کاري مکن
جام انگوري و سرمستي بنوش
جامه تقوي به تردستي مپوش
عشق يعني ظاهر باطن نما
باطني آکنده از نور خدا
عشق يعني ذهن زيبا آفرين
آسماني کردن روي زمين
هر کجا عشق آيد و ساکن شود
هر چه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندي ست
ردپاي عشق در او ديدني ست
عشق يعني شور هستي در کلام
عشق يعني شعر، مستي والسلام
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
12 سال 3 هفته قبل #32301
توسط Ehsan
در عجبم کین سراب...چگونه مستم کرد چون شراب
مستی مرا شد عادت از شباب...ولو اکنون که انتظارم دارد تراب
تشنه ای بودم در انتظار میراب...تشنگی که نه انتظارم کرد خراب
تشنگی یا انتظار امان نمیدهد...بالاخره روزی خواهد ترکید این حباب
خدایا بس است این عذاب...بس است کابوس های رنگی و خوش لعاب
بس است اویزان بودن از طناب...بس است رفع تشنگی با مذاب
بگیر این جان لعنتی را،بگیر...شاید طعم گس زندگی رفع شد با قراب
مستی مرا شد عادت از شباب...ولو اکنون که انتظارم دارد تراب
تشنه ای بودم در انتظار میراب...تشنگی که نه انتظارم کرد خراب
تشنگی یا انتظار امان نمیدهد...بالاخره روزی خواهد ترکید این حباب
خدایا بس است این عذاب...بس است کابوس های رنگی و خوش لعاب
بس است اویزان بودن از طناب...بس است رفع تشنگی با مذاب
بگیر این جان لعنتی را،بگیر...شاید طعم گس زندگی رفع شد با قراب
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
11 سال 10 ماه قبل #33275
توسط bahareh
زمان به من آموخت : که دست دادن معنی رفاقت نیست ،
بوسیدن قول ماندن نیست
و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست .
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب ....
یک نفر در دل خاک ....
یک نفر همدم خوشبختی هاست ،
یک نفر همسفر سختی هاست ،
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ...
ما همه هم سفریم
بوسیدن قول ماندن نیست
و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست .
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب ....
یک نفر در دل خاک ....
یک نفر همدم خوشبختی هاست ،
یک نفر همسفر سختی هاست ،
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ...
ما همه هم سفریم
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Beautiful Girl
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
11 سال 9 ماه قبل #33358
توسط raha
جای تو خالیست
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
کمتر
بیشتر
- ارسال ها: 540
- تشکرهای دریافت شده: 575
11 سال 5 ماه قبل #33579
توسط NicoleL2
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
نموندی پای حرفاتو ، همینه فرق من با تو
تو یادت رفته اما من ، هنوزم دارم عکساتو
تا حالا صد دفعه شهرو واسه دیدن تو گشتم
با خنده رفتم این راهو ولی با گریه برگشتم
برگرد دوباره پیشم ، بی تو من دیوونه میشم
نمی دونی که چقد هواتو دارم
حرفیو که جا گذاشتی ، زخمی که تو سینه کاشتی
من تموم یادگاریاتو دارم
برگرد دوباره پیشم ، که دارم دیوونه میشم
بس که تنهایی نشستم پشت شیشه
برف و بارون که بیاد ، این زمستون که بیاد
میدونی تنهاییام چند ساله میشه
(ترانه "برگرد" - فرزاد فرزین)
تو یادت رفته اما من ، هنوزم دارم عکساتو
تا حالا صد دفعه شهرو واسه دیدن تو گشتم
با خنده رفتم این راهو ولی با گریه برگشتم
برگرد دوباره پیشم ، بی تو من دیوونه میشم
نمی دونی که چقد هواتو دارم
حرفیو که جا گذاشتی ، زخمی که تو سینه کاشتی
من تموم یادگاریاتو دارم
برگرد دوباره پیشم ، که دارم دیوونه میشم
بس که تنهایی نشستم پشت شیشه
برف و بارون که بیاد ، این زمستون که بیاد
میدونی تنهاییام چند ساله میشه
(ترانه "برگرد" - فرزاد فرزین)
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 0.610 ثانیه