سلام دوستان
اينم اولين نوشتم در اينجا :
داستان پدربزرگ
يك روز كه مثل هميشه پدربزرگ مي خواست برايم قصه تعريف كند، در حياط خانه ي پدربزرگ در كنارش نشستم . من هميشه مشتاقانه به قصه هاي پدربزرگم كه بيشترشان مربوط به زندگي خودش است، گوش ميدهم؛
به ويژه كه بيشترشان حاصل تجربيات خود پدربزرگ در طول زندگي بوده است؛ از اين رو ارزشش براي من دو چندان مي شود، بعضي از آنها نيز به من كمك فراواني كرده است، مخصوصا كه با بزرگتر شدن بهتر آنها را درك ميكنم .
يك روز مانند هميشه در حياط پر از گل و گياه، كنار پدربزرگ نشسته بودم و منتظر بودم تا قصه اش و داستاني ديگر از زندگي اش را بگويد .
داستان مربوط مي شود به 20 سالگي يا شايد هم كمي كمتر يا بيشتر، كه پدربزرگ در اوج جواني و زيبايي براي اولين بار در يكي از كنفرانسهاي دانشگاهشان شركت مي كند؛ از آنجايي كه همانند الان آن موقع نيز به ظاهرش اهميت بسياري مي داد، موهاي خود را در بالاي سرش بسته بود و از اين رو مورد توجه بسياري بوده است .
پدربزرگ گفت: در آن جشن يا گردهمايي كه دانشجويان زيادي حضور داشتند، مردي بر روي صحنه حدود يك ساعتي را در مورد داستانهاي مذهبي و ديني و اخلاقي بحث كرد . پدربزرگ كه در نيمه هاي رديف وسط صندلي ها نشسته بود به چهره ي هم سن و سالان خود كه در كنارش بودند نگاه مي كرد. اندكي در رديف جلو بودند كه در حال گوش دادن و توجه به داستانهاي مورد بحث بودند. عده اي در همان رديفي كه پدربزرگ بود با تلفنهاي خود ور مي رفتند؛ اندكي آن طرف تر عده اي در حال صحبت با يكديگر بودند ، پسراني مورد توجه آن طرف و دختراني مورد توجه طرفي ديگر و... .
در همان لحظات بود كه فرد روي صحنه اشاره اي به پدربزرگ مي كند و خيلي محترمانه مي گويد: آن آقا كه موهاي خود را بسته اند، لطف كنيد بياييد بر روي سن، و بعد رو كرد به جمعيت و گفت: مي خواهم سوالي از ايشان بپرسم ولي منظور من با تمامي شماست دوستان.
پدر بزرگ بر روي سن رفت و در كنار مرد ايستاد، مرد در حالي كه خيلي متكبرانه و حق به جانب به نظر مي رسيد گفت: فكر مي كنيد چه عاملي باعث شده تا شما موهايتان را اينگونه ببنديد؟ وبسياري چيزهايي ديگر كه ما امروزه شاهد آن هستيم ؟
مرد كه فكر مي كرد پدربزرگم جوابي ندارد كه بدهد و ساكت مي ماند، به پدربزرگ خيره شده بود و گاهي نگاهي به جمعيت حاظر مي كرد؛ كه پدربزرگ ميكروفن را گرفت و با جواب خود مشتي محكم به او زد .
پدربزرگ اين گونه جوابش را داده بود: من نمي دانم شما از جواب من چه برداشتي مي كنيد اما براي من مهم كساني هستند كه حظور دارند . امروزه در جوامع مختلف مردم با فشارها و اجبارهاي بسياري مواجهند؛ كه در زمينه هاي مختلف به آنها القا مي شود . اما انسان و مخصوصا جوانان كه در دوره اي از زندگي شان قرار دارند كه دوست دارند خود مسيري را براي خويش انتخاب كنند و تصمـــيم را خودشـــــــــان بگــــــيرند بــــــا محدوديت هايي روبه رو مي شوند.
اگر جواني....
( وهمين كه پدربزرگ اين جمله را مي گفت، دست كرد در موهايش و موهايش را باز كرد و پايين آورد) و ادامه داد:
اگر جواني امروزه به اجبار چيزهايي را انتخاب مي كند و تغيير ميدهد، در ظاهر شايد تغيير كرده باشد اما هيچوقت ايده و عقيده اش كه در ذهن و فكرش است تغيير نمي كند .
و بعد از اتمام اين جمله همه شروع به دست زدن كردند.
She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate