- ارسال ها: 403
- تشکرهای دریافت شده: 345
نویسندهها ایده هایشان را از کجا میآورند؟
13 سال 1 ماه قبل - 13 سال 1 ماه قبل #26154
توسط شاپرک
شب که می شود
خورشید چشمانت را پرواز بده
تا مرگ پروانه به تاخیر بیفتد......
نویسندهها ایده هایشان را از کجا میآورند؟ ایجاد شد توسط شاپرک
بسیاری میگویند نویسنده برای نوشتن نیاز به «ذهنی متمرکز» دارد اما برای بسیاری از نویسندگان چنین نبوده است.
نویسندگان دوست دارند منبع الهام خود برای نوشتن را فاش نکنند و با خوشحالی بگویند الهه الهام آنها در گوشهای پنهان است.
وقتی واژهها و ایدهها در هوا میچرخند، نصف داستان شکل میگیرد. خلاقیت نوعی جنون است و زمانیکه داستان، شعر یا نمایشنامه به چاپ میرسد حالتی معجزهگون به خود میگیرد.
گاهی نقاب از چهره منبع الهام کنار میرود، ادوارد گیبون، نویسنده «زوال و سقوط امپراتوری رم» در خاطراتش نوشته است: «پانزدهم اکتبر سال 1764 در رم بود، با لذت در میان خرابههای کپیتول نشستم و برای اولین بار ایده نوشتن داستان زوال و سقوط این شهر به ذهنم رسید.»
بعدها نویسندگان دوران رومانتیک درمورد منبع الهام نوشته هایشان صادقتر بودند. مثلا مری شلی اعتراف میکند «فرانکنشتین» ثمره غرزدنهای یکی از دوستانش یعنی لرد بایرون، شاعر معروف برای نوشتن «یک داستان اشباح» بوده. «اول داستانی کوتاه بود اما او میخواست داستان را بسط دهم.» هیولای داستان مری شلی در واقع استعارهای از خلاقیت افسارگسیخته است.
وقتی خلاقیت شما به خوبی کار میکند شاید عجیب به نظر برسد که لحظه اوج کار آن بسیار کوتاه است. آغازگر بسیاری از رمانها و شعرها، فعالیت یک یا دو ساعته و حتی کوتاهتر ذهن است، البته باید ساعتها تلاش و زحمت پشتیبان این عملکرد ذهنی باشد.
این لحظات «کشف» جای بحث بسیار دارند. استیون جانسن، در کتاب جدیدی با عنوان «ایده های خوب از کجا میآیند» به شدت با هرگونه الهام و لحظه تجلی ایده مخالفت میکند. او معتقد است ایدههای جذاب نتیجه «ذهنی متمرکز» هستند و ایدههای علمی ریشه در شبکهای از افکار دارند. اما او هرگز توجهی به چشمه ذوق ادبی نمیکند. او حتی فراموش میکند بهترین دوران کاری یک نویسنده پنج تا 10 سال طول میکشد. بنابراین وقت چندانی برای راه انداختن شبکهای از تفکرات نیست.
مثلا شکسپیر تقریبا از سال 1590 تا 1613، یعنی سه سال پیش از مرگش به نوشتن مشغول بود. اما بسیاری از آثار مهمش را در طی هفت سال نوشت؛ از سال 1599 و نوشتن «همانطور که دوست دارید»، «ژولیوس سزار» و «هنری پنجم» تا 1606 و نوشتن «مکبث»، «شاه لیر» و «آنتونی و کلئوپاترا».
اوج دوران کاری جان دان، همدوره شکسپیر فقط یک سال بود، از سال 1610 تا 1611 که «آوازها و سانتها» را نوشت.
با این حال دان و شکسپیر نویسندگان خوششانسی بودند. دیگر نویسندگان انگار دچار نفرین «کمال زودرس» شده بودند. مثلا کولریج و وردزورث یک دوران پرفروغ حرفهای داشتند اما از سال 1805 به بعد دیگر نشانی از آنها دیده نشد.
در دنیای نثر اوضاع کمی متفاوت است چون ممکن است ایدهای تا چندین سال بتواند برای خالقش ثمر و نتیجه داشته باشد. مثلا ایده همکاری یک روزنامه نگار با یک هکر کامپیوتر در سهگانه «هزاره» نوشته استیگ لارسون یا ایده پسرک جادوگر در مجموعه «هری پاتر» نوشته جی.کی. رولینگ.
ایدههای داستانی به نظر میرسد ناگهان به ذهن میرسند. مثلا گراهام گرین در نامهای در سال 1947 درمورد شکلگیری ایده «مرد سوم» چنین مینویسد: «به نظرم نوشتن کتابی را شروع کنم. خیلی هیجانزده ام. خیابانی را بالا و پایین میرفتم... و ناگهان سه بخش کتاب، ابتدا، میانه و پایان آن در ذهنم شکل گرفت.»
اما چیزی که این جملات فاش نمیکنند این است که گرین پس از بازگشت از جنگ در سیرالئون به بریتانیا با کارول رید روی ایده فیلم «مرد سوم» کار کرد. این رمان در واقع نتیجه تلاش این دو نفر برای داستانی است که در اروپای پس از جنگ میگذرد. به نظر من این رمان نمونه کامل «بداهه پردازی» است.
نویسندگان دوست دارند منبع الهام خود برای نوشتن را فاش نکنند و با خوشحالی بگویند الهه الهام آنها در گوشهای پنهان است.
وقتی واژهها و ایدهها در هوا میچرخند، نصف داستان شکل میگیرد. خلاقیت نوعی جنون است و زمانیکه داستان، شعر یا نمایشنامه به چاپ میرسد حالتی معجزهگون به خود میگیرد.
گاهی نقاب از چهره منبع الهام کنار میرود، ادوارد گیبون، نویسنده «زوال و سقوط امپراتوری رم» در خاطراتش نوشته است: «پانزدهم اکتبر سال 1764 در رم بود، با لذت در میان خرابههای کپیتول نشستم و برای اولین بار ایده نوشتن داستان زوال و سقوط این شهر به ذهنم رسید.»
بعدها نویسندگان دوران رومانتیک درمورد منبع الهام نوشته هایشان صادقتر بودند. مثلا مری شلی اعتراف میکند «فرانکنشتین» ثمره غرزدنهای یکی از دوستانش یعنی لرد بایرون، شاعر معروف برای نوشتن «یک داستان اشباح» بوده. «اول داستانی کوتاه بود اما او میخواست داستان را بسط دهم.» هیولای داستان مری شلی در واقع استعارهای از خلاقیت افسارگسیخته است.
وقتی خلاقیت شما به خوبی کار میکند شاید عجیب به نظر برسد که لحظه اوج کار آن بسیار کوتاه است. آغازگر بسیاری از رمانها و شعرها، فعالیت یک یا دو ساعته و حتی کوتاهتر ذهن است، البته باید ساعتها تلاش و زحمت پشتیبان این عملکرد ذهنی باشد.
این لحظات «کشف» جای بحث بسیار دارند. استیون جانسن، در کتاب جدیدی با عنوان «ایده های خوب از کجا میآیند» به شدت با هرگونه الهام و لحظه تجلی ایده مخالفت میکند. او معتقد است ایدههای جذاب نتیجه «ذهنی متمرکز» هستند و ایدههای علمی ریشه در شبکهای از افکار دارند. اما او هرگز توجهی به چشمه ذوق ادبی نمیکند. او حتی فراموش میکند بهترین دوران کاری یک نویسنده پنج تا 10 سال طول میکشد. بنابراین وقت چندانی برای راه انداختن شبکهای از تفکرات نیست.
مثلا شکسپیر تقریبا از سال 1590 تا 1613، یعنی سه سال پیش از مرگش به نوشتن مشغول بود. اما بسیاری از آثار مهمش را در طی هفت سال نوشت؛ از سال 1599 و نوشتن «همانطور که دوست دارید»، «ژولیوس سزار» و «هنری پنجم» تا 1606 و نوشتن «مکبث»، «شاه لیر» و «آنتونی و کلئوپاترا».
اوج دوران کاری جان دان، همدوره شکسپیر فقط یک سال بود، از سال 1610 تا 1611 که «آوازها و سانتها» را نوشت.
با این حال دان و شکسپیر نویسندگان خوششانسی بودند. دیگر نویسندگان انگار دچار نفرین «کمال زودرس» شده بودند. مثلا کولریج و وردزورث یک دوران پرفروغ حرفهای داشتند اما از سال 1805 به بعد دیگر نشانی از آنها دیده نشد.
در دنیای نثر اوضاع کمی متفاوت است چون ممکن است ایدهای تا چندین سال بتواند برای خالقش ثمر و نتیجه داشته باشد. مثلا ایده همکاری یک روزنامه نگار با یک هکر کامپیوتر در سهگانه «هزاره» نوشته استیگ لارسون یا ایده پسرک جادوگر در مجموعه «هری پاتر» نوشته جی.کی. رولینگ.
ایدههای داستانی به نظر میرسد ناگهان به ذهن میرسند. مثلا گراهام گرین در نامهای در سال 1947 درمورد شکلگیری ایده «مرد سوم» چنین مینویسد: «به نظرم نوشتن کتابی را شروع کنم. خیلی هیجانزده ام. خیابانی را بالا و پایین میرفتم... و ناگهان سه بخش کتاب، ابتدا، میانه و پایان آن در ذهنم شکل گرفت.»
اما چیزی که این جملات فاش نمیکنند این است که گرین پس از بازگشت از جنگ در سیرالئون به بریتانیا با کارول رید روی ایده فیلم «مرد سوم» کار کرد. این رمان در واقع نتیجه تلاش این دو نفر برای داستانی است که در اروپای پس از جنگ میگذرد. به نظر من این رمان نمونه کامل «بداهه پردازی» است.
شب که می شود
خورشید چشمانت را پرواز بده
تا مرگ پروانه به تاخیر بیفتد......
Last edit: 13 سال 1 ماه قبل by شاپرک.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- کوچکترین طرفدار
-
- آفلاین
- Wanna Be Starting Something
-
- i♥MJ
13 سال 1 ماه قبل #26158
توسط کوچکترین طرفدار
پاسخ داده شده توسط کوچکترین طرفدار در تاپیک ادبیات
تاپیکی با همین موضوع و دقیقا با همین مطلب از قبل داشتیم:
emjey.org/persian/forum/%D8%B3%D8%B1%DA%...B3%D8%AA%DB%8C%D8%AF
emjey.org/persian/forum/%D8%B3%D8%B1%DA%...B3%D8%AA%DB%8C%D8%AF
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شاپرک, Michaellover
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 1 ماه قبل #26171
توسط شاپرک
شب که می شود
خورشید چشمانت را پرواز بده
تا مرگ پروانه به تاخیر بیفتد......
ممنون. ویرایش شد.
شب که می شود
خورشید چشمانت را پرواز بده
تا مرگ پروانه به تاخیر بیفتد......
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 2.200 ثانیه