دفتر خاطرات
12 سال 2 هفته قبل - 12 سال 2 هفته قبل #32338
توسط bahareh
دفتر خاطرات ایجاد شد توسط bahareh
دیروز بعد چند سال دفتر خاطراتم رو تو انباری پیدا کردم بعد جابجایی که داشتیم اونجا مونده بود و خیلی اتفاقی پیدا شده بود یادش بخیر چه حوصله ای داشتم که مینوشتم
نمیدونم این تاپیگ تکراریه یا نه ولی اگر خاطره داشته باشید که بامزه باشه میتونید اینجا بنویسید
دیروز مراسم قدردانی از دانش آموزان رتبه اول در مسابقات علمی و فرهنگی بود و همچنین تقدیر از معدل های اول و دوم وسوم کلاس ها
خانواده ها رو هم دعوت کرده بودند
منم به مامانم گفتم نمیخواد بیاین و الکی خودتونو به زحمت نندازید !؟..
)
رفتیم مدرسه و دیدم تو حیاط صندلی ها رو دارن میچینند . ناظممون ایستاده بو د و نگاه میکرد چندتا از دانش آموزای بخت برگشته هم در حال کشیدن صندلی از داخل مدرسه به حیاط بوددن ، بیچاره ها مانتوهاشون بدجور خاکی شده بود
ما هم بی تعارف رفتیم داخل کلاس ولی خبری از صندلی نبود کلاس ما برخلاف بقیه کلاسها میزو صندلی نداره فقط صندلی تکی داره که به دلیل کمبود صندلی کلاسمونو خالی کرده بودن
امتحان زبان فارسی داشتیم منم طبق معمول درسمو تو راه مدرسه یه نگاهی کرده بودم
که خوشبختانه بع علت مراسم امتحان به ساعت بعد موکول شده بود و بیشتر وقت داشتم درس بخونم
بلاخره ناظم زنگ و زد که بریم تو حیاط چون مدرسه شاهد بودیم از هممون خواست با چادر بیایم تو حیات چون حضرات آموزش پرورش و امام جمعه رو دعوت کرده بودند
رفتم تو حیاط سر صندلی پیش دوستم ریحانه نشستم
کتاب زبان فارسی روهم زیر چادرم گذاشته بودم تا بخونم
مریم مرتب ازم کتابو میخواست بدجور رو اعصابم بود
از والدین هم تعداد کمی اومدن بودن که مشخص بود والدین دانش آموزان ممتازن
خلاضه مراسم با قرائت قرآن آغاز شد بعد مجری شروع کرد به حرف زدن
در این حین صندلی زهرا برعکس شد و بیچار افتاد !!!!
یه تعدادی خندیند . منم اول خندم گرفت ولی دلم براش سوخت !!!
از سروصدامون ناظم اومد پشتمون تا حرف نزنیم خیلی بد بود نزدیکم بودو نمیتونستم کتابو باز کنم درس بخونم
مجری با یک شعر زیبا سخنرانی رو تمام کرد و همه کف زدن!!
بعدش کی اومد؟ حاجی ! امام جمعه شهرمون!!
حالا سخنرانیش چی بود :
" هر چند که شما دخترای خوب مدرسه شاهد..... من این نکته رو لازم دیدم که بهتون بگم که در چنین مراسم معنوی حیف است حرمتش رو با کف زدن از بین ببریم ......... "
که هفتاد و پنج درصد سخنرانیش هم به همین موضوع مربوط شد
بلاخره سخنرانیشون تمام شد ولی بعد یکی از حضرات آموزش پرورش شروع به سخنرانی کرد که در آخر یادبودی توسط امام جمعه به ایشان داده شد
البته یادبود از طرف مدرسه ما خریده شده بود که توسط دست مبارک ایشان بهشون داده شد
بعد گروه سرود اومدن . جالب بود . ولی صداشون اصلا هماهنگ نبود برا خنده خوب بود
خوب حالا دیگه وقت اهدای جوایز بود
حضرات آموزش پرورش هم بلند شدنو و ایستادند تا جواز رو با دستان مبارکشو تبرک و تقدیم کنند
همینظور به ترتیب جوایز مسابقات علمی و احکام و معدل و میدادند منم که برام مهم نبود از فرصت استفاده کردم کتابو باز کردم چون پایان مراسم بودو بعدش باید امتحان میدادیم
که یه دفعه مدیرمون چیزی گفت که بدنم یخ کرد
گفت که امسال برناممون تغییر کرده و میخوایم به دانش آموزان تلاش گرهم جایزه بدهیم
همه زدن زیر خنده
که مدیرمون گفت اصلا خنده نداره خیلی هم خوبه یه عده تلاش میکنند و خودشونو بالا میرسونن و ....
ولی ما میدونستیم با خوندن اسم بچه های تلاشگر فقط ضایع میشن و هیشکی دوست نداشت به این خاطر بلندشه بره جایزه بگیره
اما بلاخره مدیر شروع کرد به خوندن اسامی ازکلاس اول دبیرستانی ها شروع کرد
اسمها رو که میخوند بچه ها میخندیدند ناظم هم بهمون کج کج نکاه میکرد ولی من اصلا نمیخندیدم فقط دعا میکردم اسمم تو اینا نباشه
تا نوبت رسید به کلاس سوم تجربی
چشمامو بستم گفتم خدایا قول میدم از این به بعد یا اصلا درس نخونم یا عین آدم بخونم ولی کمک کن اسمم تو اینا نباشه
متاسفانه دعام نگرفت و اولین نفر از سوم تجربی اسم منو خوندن
سرخ شدم .... ولی بلند شدم رفتم کلاس ما کمترین کلاس تو دانش آموزای ممتاز بود ولی بیشترین تلاشگرها رو داشت که در راَسش من بودم
)
باز جای شکرش باقی موند نگفت تلاشگر تو چه درسایی وگرنه آبروم میرفت
خلاصه مراسم به پایان رسید و جایزه ماهم یه قهوه خوری بود
چشمتون روز بد نبینه!
فردا سر صف صبحگاهی مدیرمون اومد گفت دیروز یه تعداد از بچه ها اومدن گفتن تو چه درسی تلاشگر بودیم منم الان اسامی رو با درس مربوطه میخونم
پیش خودم گفتم حتما تو درس ریاضی پیشرفت داشتم
شروع کرد به خوندن اسامی
فلانی تو این درس فلانی تو اون درس
اکثرا اسمشون برا یکی دو درس بود
تا رسید به اسم من :
ریاضس فیزیک شیمی زبان عربی .........
واییییییییییییییی خدا یا چه خبره؟ آخه چرا؟ بچه ها هم بهم خندیدند
این شد که تصمیم گرفتم این خاطره رو بنویسم از زنگ اول که عربی داشتیم شروع کردم تا الان که زنگ آخره و حواسمو به جای درس گوش دادن به نوشتن مشغول کردم چند دقه دیگه هم زنگ خونه میخوره
پنج شنبه 15/ 12/ 1387
بهاره ساعت 12:10
نمیدونم این تاپیگ تکراریه یا نه ولی اگر خاطره داشته باشید که بامزه باشه میتونید اینجا بنویسید
دیروز مراسم قدردانی از دانش آموزان رتبه اول در مسابقات علمی و فرهنگی بود و همچنین تقدیر از معدل های اول و دوم وسوم کلاس ها
خانواده ها رو هم دعوت کرده بودند
منم به مامانم گفتم نمیخواد بیاین و الکی خودتونو به زحمت نندازید !؟..

رفتیم مدرسه و دیدم تو حیاط صندلی ها رو دارن میچینند . ناظممون ایستاده بو د و نگاه میکرد چندتا از دانش آموزای بخت برگشته هم در حال کشیدن صندلی از داخل مدرسه به حیاط بوددن ، بیچاره ها مانتوهاشون بدجور خاکی شده بود
ما هم بی تعارف رفتیم داخل کلاس ولی خبری از صندلی نبود کلاس ما برخلاف بقیه کلاسها میزو صندلی نداره فقط صندلی تکی داره که به دلیل کمبود صندلی کلاسمونو خالی کرده بودن
امتحان زبان فارسی داشتیم منم طبق معمول درسمو تو راه مدرسه یه نگاهی کرده بودم
که خوشبختانه بع علت مراسم امتحان به ساعت بعد موکول شده بود و بیشتر وقت داشتم درس بخونم
بلاخره ناظم زنگ و زد که بریم تو حیاط چون مدرسه شاهد بودیم از هممون خواست با چادر بیایم تو حیات چون حضرات آموزش پرورش و امام جمعه رو دعوت کرده بودند
رفتم تو حیاط سر صندلی پیش دوستم ریحانه نشستم
کتاب زبان فارسی روهم زیر چادرم گذاشته بودم تا بخونم
مریم مرتب ازم کتابو میخواست بدجور رو اعصابم بود

از والدین هم تعداد کمی اومدن بودن که مشخص بود والدین دانش آموزان ممتازن
خلاضه مراسم با قرائت قرآن آغاز شد بعد مجری شروع کرد به حرف زدن
در این حین صندلی زهرا برعکس شد و بیچار افتاد !!!!

یه تعدادی خندیند . منم اول خندم گرفت ولی دلم براش سوخت !!!
از سروصدامون ناظم اومد پشتمون تا حرف نزنیم خیلی بد بود نزدیکم بودو نمیتونستم کتابو باز کنم درس بخونم

مجری با یک شعر زیبا سخنرانی رو تمام کرد و همه کف زدن!!

بعدش کی اومد؟ حاجی ! امام جمعه شهرمون!!
حالا سخنرانیش چی بود :
" هر چند که شما دخترای خوب مدرسه شاهد..... من این نکته رو لازم دیدم که بهتون بگم که در چنین مراسم معنوی حیف است حرمتش رو با کف زدن از بین ببریم ......... "
که هفتاد و پنج درصد سخنرانیش هم به همین موضوع مربوط شد
بلاخره سخنرانیشون تمام شد ولی بعد یکی از حضرات آموزش پرورش شروع به سخنرانی کرد که در آخر یادبودی توسط امام جمعه به ایشان داده شد
البته یادبود از طرف مدرسه ما خریده شده بود که توسط دست مبارک ایشان بهشون داده شد
بعد گروه سرود اومدن . جالب بود . ولی صداشون اصلا هماهنگ نبود برا خنده خوب بود
خوب حالا دیگه وقت اهدای جوایز بود
حضرات آموزش پرورش هم بلند شدنو و ایستادند تا جواز رو با دستان مبارکشو تبرک و تقدیم کنند
همینظور به ترتیب جوایز مسابقات علمی و احکام و معدل و میدادند منم که برام مهم نبود از فرصت استفاده کردم کتابو باز کردم چون پایان مراسم بودو بعدش باید امتحان میدادیم
که یه دفعه مدیرمون چیزی گفت که بدنم یخ کرد

گفت که امسال برناممون تغییر کرده و میخوایم به دانش آموزان تلاش گرهم جایزه بدهیم

همه زدن زیر خنده
که مدیرمون گفت اصلا خنده نداره خیلی هم خوبه یه عده تلاش میکنند و خودشونو بالا میرسونن و ....

ولی ما میدونستیم با خوندن اسم بچه های تلاشگر فقط ضایع میشن و هیشکی دوست نداشت به این خاطر بلندشه بره جایزه بگیره

اما بلاخره مدیر شروع کرد به خوندن اسامی ازکلاس اول دبیرستانی ها شروع کرد

تا نوبت رسید به کلاس سوم تجربی

چشمامو بستم گفتم خدایا قول میدم از این به بعد یا اصلا درس نخونم یا عین آدم بخونم ولی کمک کن اسمم تو اینا نباشه

متاسفانه دعام نگرفت و اولین نفر از سوم تجربی اسم منو خوندن

سرخ شدم .... ولی بلند شدم رفتم کلاس ما کمترین کلاس تو دانش آموزای ممتاز بود ولی بیشترین تلاشگرها رو داشت که در راَسش من بودم

باز جای شکرش باقی موند نگفت تلاشگر تو چه درسایی وگرنه آبروم میرفت

خلاصه مراسم به پایان رسید و جایزه ماهم یه قهوه خوری بود
چشمتون روز بد نبینه!
فردا سر صف صبحگاهی مدیرمون اومد گفت دیروز یه تعداد از بچه ها اومدن گفتن تو چه درسی تلاشگر بودیم منم الان اسامی رو با درس مربوطه میخونم
پیش خودم گفتم حتما تو درس ریاضی پیشرفت داشتم

شروع کرد به خوندن اسامی
فلانی تو این درس فلانی تو اون درس
اکثرا اسمشون برا یکی دو درس بود
تا رسید به اسم من :
ریاضس فیزیک شیمی زبان عربی .........

واییییییییییییییی خدا یا چه خبره؟ آخه چرا؟ بچه ها هم بهم خندیدند
این شد که تصمیم گرفتم این خاطره رو بنویسم از زنگ اول که عربی داشتیم شروع کردم تا الان که زنگ آخره و حواسمو به جای درس گوش دادن به نوشتن مشغول کردم چند دقه دیگه هم زنگ خونه میخوره
پنج شنبه 15/ 12/ 1387
بهاره ساعت 12:10
Last edit: 12 سال 2 هفته قبل by bahareh.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- kingmichael
-
- آفلاین
- Dangerous
-
- Legends live forever
12 سال 2 هفته قبل #32341
توسط kingmichael
پاسخ داده شده توسط kingmichael در تاپیک دفتر خاطرات
خاطره ی قشنگی بود ! یادش بخیر چه دورانی داشتیم !
كاربر(ان) زير تشكر كردند: bahareh
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: Farnaz
زمان ایجاد صفحه: 0.729 ثانیه