صورتزخمی (به انگلیسی: Scarface) نام فیلمی است ساخت سال ۱۹۸۳ میلادی به کارگردانی برایان دی پالما٫ نویسندگی الیور استون و بازی آل پاچینو در کاراکتر تونی مونتانا. این فیلم به داستان زندگی تونی مونتانا میپردازد که یک پناهنده کوبایی است که به فلوریدا آمده است و چگونگی تبدیل مونتانا به گانگستر شماره یک میامی را به فیلم میکشد.
اين تصویر برای مهمان پنهان میباشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.
فیلم با سخنرانی فیدل کاسترو آغاز میشود، در این سخنرانی کاسترو اجازه بازشدن دروازههای بندر ماریل و بیرون رفتن هزاران پناهنده کوبایی به سمت فلوریدا را میدهد. برخی از این پناهندگان پس از رسیدن به آمریکا رو به کارهای گانگستری آوردند.
سکانس آغازین یکی از این پناهندگان یعنی تونی مونتانا را که جزو ۱۲۵٬۰۰۰ پناهنده کوبایی و یکی از دست کم ۲۵٬۰۰۰ کوبایی دارای پیشینه جنایی را نشان میدهد.
مونتانا هنگام بازجویی شدن به دست افسر اداره پناهندگی درباره زندگی وی در کوبا و چگونگی پناهنده شدنش به آمریکا میباشد. او و دوست قدیمیش در ارتش (استیون باور) به دلیل پیشینه جنایی با رد درخواست پناهندگی روبهرو میشوند. پس از چند ماه زندگی در لیمبو ( جای نگهداری کوباییهای بی گرین کارت ) مانی پیشنهاد یک داد و ستد از سوی کسی به نام فرانک لوپز به تونی میدهد به این ترتیب که باید کسی به نام امیلیو ربنگا کاردار پیشین سرویس امنیتی کوبا که برادر فرانک را تا اندازه مرگ شکنجه کرده بود را بکشد. تونی در جریان یک آشوب در لیمبو وی را میکشد و بدین ترتیب هر دو موفق به دریافت گرین کارت میشوند.
در هفتههای آغازین ورود به فلوریدا تونی و مانی در یک رستوران کوبایی کار میکنند تا این که یک روز یکی از زیر دستان فرانک به نام عمر سوارز پیشنهاد یک کار تازه به آن ها میدهد عمر از تونی می خواهد که یک معامله مواد مخدر با مکزیکیها انجام بدهد و در ازای انجام آن پولی از عمر دریافت کند که پس از گفتگو خشن بر سر این اندازه پول تونی پیشنهاد وی را می پذیرد عمر هم چنین پول تفنگ و دیگر هزینهها را نیز می پذیرد. پس از چند روز تونی به همراه مانی و دو کوبایی دیگر برای انجام داد و ستد به یک متل کوچک در کرانههای میامی میروند اما فرد مورد نظر حاضر به فروش کوکائینها نمیشود و تصمیم دزدی پول های تونی را میگیرد و به این گونه یکی از دوستان تونی را میکشد اما پس از دخالت مانی و یک درگیری مسلحانه تونی به همراه دو تن دیگر پس از دزدی کوکائینها و کشتن فروشنده مکزیکی موفق به فرار میشوند.
پس از این جریان تونی پول و کوکائینها را به عمر نمیدهد و اصرار بر این دارد که شخصاً به فرانک تحویل دهد و عمر هم به ناچار می پذیرد.
در جریان دیدار تونی و فرانک، تونی عاشق دوست دختر فرانک یعنی الویرا(میشل فایفر) میشود اما الویرا هیچ علاقهای به وی نشان نمیدهد.
پس از مدتی، تونی و عمر مامور انجام گفتگوهای کاری با سوسا که یک مواد فروش اهل بولیوی است میشوند. اما تونی گفتگوهای بزرگ تری در مورد پخش مواد مخدر را آغاز میکند ( از نظر عمر فقط فرانک حق انجام این مذاکرات را دارد ) پس از کشمکشی که میان عمر و تونی در میگیرد سوسا به عمر پیشنهاد بازگشت به آمریکا را به وسیله ی بالگرد میدهد که عمر می پذیرد اما در هنگام بازگشت و به دستور سوسا عمر از بالگرد حلق آویز میشود. سوسا دلیل این کار را خیانت عمر به وی بیان میکند.
اما از نظر سوسا تونی قابل اعتماد است و او را یکی از همکارهای تجاری خود میکند. پس از بازگشت به فلوریدا تونی و فرانک به همکاریشان پایان میدهند. یک شب داخل کلوپ شبانه ی بابیلون دو آدم کش از سوی فرانک مامور کشتن تونی میشوند که تونی موفق میشود پس از کشتن آن دو جان سالم به در ببرد. همان شب تونی به سراغ فرانک میرود و پس از مدتی بحث با فرانک به وسیله مانی وی را به می کشد.
پس از این ماجرا همه چیز بر وفق مراد تونی میشود، با الویرا ازدواج میکند و یک ساختمان بزرگ با همگی امکانات امنیتی می خرد. در همین روزها تونی و الویرا هر دو معتاد به کوکائین میشوند و روابطشان به سردی می گراید.
پس از مدتی تونی از طرف اداره مالیات دستگیر میشود و وکیل تونی به وی میگوید که از دست وی کاری ساخته نیست و تونی باید سه سال به رندان بیفتد. سوسا حاضر نیست بزرگ ترین همکار تجاریش را از دست بدهد به همین دلیل به تونی پیشنهاد میدهد که در ازای قتل یک خبرنگار کاری کند که تونی به زندان نیفتد برای انجام این کار تونی به نیویورک میرود اما به دلیل این که خبرنگار به همراه همسر و دو فرزندش میباشد تونی حاضر به منفجر کردن ماشین وی نمیشود.
پس از بازگشت تونی به فلوریدا تونی، مانی را به دلیل این که به اشتباه فکر میکرد با خواهرش رابطه غیر اخلاقی دارد می کشد در همین حال سوسا که در اثر ارایه گزارش خبرنگار مزبور، به خطر افتاده تصمیم میگیرد تونی را بکشد. به همین دلیل یک شب عامل های سوسا به خانه تونی نفوذ کرده و پس از کشتن جینا (خواهر تونی) در یک درگیری مفصل سرانجام تونی را به می کشند.
_____________________________________________
نقد و بررسی فیلم «صورت زخمی» توسط راجر ایبرت ( سینما سنتر)
نکته جالب این است که تونی مونتانا و قرار گرفتن فرد شکنجه شده در ابعاد باقی در یاد ها باقی می ماند. بیشتر تریلر ها از کارکتر های قابل تعویض استفاده می کنند و بیشتر فیلم های گانگستری به صحنه های اکشن، نسبت به شخصیت پردازی علاقه ی بیشتری دارند؛ اما Scarface مثل "پدر خوانده" یکی از فیلم های متفاوت است که مایل است با نشان دادن نقص های فردی شرور به او اجازه ی انسان بودن بدهد و احتمالا ایفا ی نقش آل پاچینو در هر دو نقش مونتانا و مایکل کورلئونه اتفاقی نبوده است.
مونتانا یکی از اهالی کوبا است. صحنه ی اول فیلم زمانی را نشان می دهد که کوباییان در سال1921 اجازه ورود به آمریکا را پیدا کردند و فیدل کاسترو در پی یک انتقام شخصی بود. ما مونتانا را می بینیم در حالی که سعی می کند در صحبت با نماینده ی فدرال بلوف بزند. و این دقیقا همان کاری است که او در تمام طول فیلم انجام می دهد. او نه شخصیت واقعی دارد و نه شجاعتی که از خود نشان دهد. البته کوکائین برای مدت زمان کوتاهی توهم هر دو این ها را به او می دهد. Scarface نام خود را از روی فیلم هاروارد هاکس (در سال 1942) گرفته است که فیلم هاروارد هاکس برگرفته از فعالیت های آل کاپون بود و خشن ترین فیلم گانگستری آن زمان محسوب می شد. فیلم برایان دی پالما نیز به علت خشونت بسیار زیادی که داشت، مورد انتقاد های شدیدی قرار گرفت. در هر دو فیلم هیجان و جنایت در زندگی کاراکتر ها رشد می کرد و داستان درباره رشد و سقوط یک گانگستر و مشغله های ذهنی قهرمان داستان و خواهرش است اما Scarface 1983، بازساخت این فیلم نیست و بیشتر به پدر خوانده شبیه است تا به فیلم هاکس. این به آن علت است که حضور یک فرد به عنوان فروشنده محصولی رایج در جامعه بسیار جنایی به نظر می رسد که دقیقا مثل مشروب خواری در گذشته است. برای کورلئونه ها قمار بازی و فاحشگی بود و این جا کوکائین وجود دارد. انتخاب های تونی مونتانا در ابتدا ساده به نظر می رسید. او می توانست کار سخت ظرف شستن را انجام دهد، صادق باشد و دستمزد کمی دریافت کند یا اینکه در یک جنایت سازمان یافته شرکت کرده و ماشین بزرگ و زنان زیبا و حضور در کلوپ شبانه را، به واسطه آشنایی با دربان آن به دست آورد. او مدت زیادی کار سنگین ظرف شستن را انجام نداد.
وقتی مونتانا فعالیتش در زمینه خرید و فروش مواد مخدر را جنوب فلوریدا آغاز می کند، فیلم با نگاهی بی طرفانه او را توصیف می کند. Scarface از آن دسته فیلم هایی نیست که در آن کاراکتر ها هر کدام برچسب مخصوصی داشته باشند و دقیقا همان طور رفتار کنند که ما توقع داریم. دی پالما و نویسنده اش، الیور استون، صحنه هایی دقیق، اختصاصی و بسیار جذاب در فیلمشان خلق کرده اند به طوری که در آن هیچ کلیشه ای وجود ندارد و ما مردم عادی را می بینیم که جنایت کارند. آل پاچینو، مونتانا را کاراکتری دل نشین نمی سازد ولی او را به گونه ای نمایش می دهد که ما مونتانا را فردی در راهی ترسناک با انگیزه های منطقی بشناسیم. آیا همه ما دوست نداریم ثروت مند و قدرت مند باشیم؛ ارتباطاتی دل خواه داشته و در عمارتی با شکوه زندگی کنیم و غذایمان به دست خدمتکاری وفادار تهیه شده و بسیار کم مجبور به کار باشیم؟ البته... اکنون شما هم در حال فکر به آن هستید. معامله مواد مخدر امکان وجود چنین زندگی را در ازای فروختن وجدان به هر کسی می دهد. مونتانا تمام این ها را به دست آورد و بعد از دست می دهد که این قابل پیش بینی است. نخستین مسئله این فیلم دقت زیادی است که به لذت های مونتانا در طول این زندگی می کند. دو صحنه بسیار تاسف برانگیز نیز وجود دارد. در یکی از آن ها او به همراه معشوقه زیبا و دستیار با وفایش در یک کلوپ شبانه نشسته است و در حال از بین بردن تاثیر کوکائین از وجودش می باشد و تنها احساسی که واقعا آن را درک می کند، احساس خستگی و بی تابی است. صحنه دیگر نیز تلاش در عین نا امیدی برای تزریق انرژی است. او صورتش را در انبوهی کوکائین فرو برده و آن را استنشاق می کند. Scarface جنایات شخصی را با ارتباط دادن سستی و سنگ دلی، کشمکش و کمبود عزت نفس، آرزوی رسیدن به مواد مخدر و ناتوانی در شاد بودن را به تصویر می کشد. Scarface فیلم جنایی مهیجی به سبک فیلم 1932 است و مثل فیلم پدر خوانده، اجتماعی از ایفای نقش های بی نظیری چون بازی استون بائور در نقش دستیار مونتانا، میشل فایفر در نقش زنی که نیاز به مواد دارد، رابرت لاگیا در نقش رئیس گروه و ماری الیزابت ماسترانتونیو در نقش خواهر کوچک آل پاچینو، است.
این ها کسانی اند که در زندگی تونی مونتانا نقش دارند و Scarface به طرز خیره کننده ای آن را به تصویر می کشد.
منابع:نقد فارسی/ویکیپدیا فارسی