سؤال شب قبل از امتحان (دخترا،پسرا)

04 می 2012 11:24 #23969 توسط Michaellover
سکـانس اول : (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم :ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه : خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم : بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه : چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

شبنم : (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه : (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم : عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه : نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

شبنم : چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته : (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم : لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته : خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

خوابــگاه پســران (شـب)

سکــانـس دوم : (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق : مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی : نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق : اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی : آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟

میثــاق : مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان : تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های کلاس مـا که مثـل بچه های شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی : (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق : چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا : استقلال همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی : اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.!

"...Before You start Pointing Fingers Make Sure Your Hands Are Clean"
كاربر(ان) زير تشكر كردند: mohammad, kingmichael

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

24 می 2012 17:46 #24519 توسط mohammad
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

02 جون 2012 18:39 #24716 توسط aisan

m.yMJJ نوشته: حقیقت خنده داری بود . =)) =))

توهمات خنده داری بود :D

when you have faith in yourself you dont need others to believe in you

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2012 17:22 #25265 توسط mohammad

aisanj نوشته:

m.yMJJ نوشته: حقیقت خنده داری بود . =)) =))

توهمات خنده داری بود :D

تا اونجایی که من دیدم دختر ها بیشتر از پسر ها میخونن درصد قبولی دختر ها هم بیشتره حالا اگه اسرار داری باشه توهمه :D

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2012 19:21 #25275 توسط aisan
خوب این به این خاطره که ما خیلی با هوش تریم. :hehe: تا اونجا که من دیدمو میشناسم دخترا زیاد درس نمیخونن ولی خوب اگه بخوای نسبت به پسرا بسنجی آره بیشتر درس میخونن ولی دیگه این داستان خالی بندیه محض بود :o من خودم قبل از امتحان وضعیتی بهتر از داستان این پسرا ندارم. من فقط نیستم خیلیای دیگه هم اینجورین. ولی خوب قبول دارم ما بیشتر از شما درس میخونیم ;;)

when you have faith in yourself you dont need others to believe in you

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2012 20:29 - 19 جون 2012 20:31 #25278 توسط FeanoR
جالب بودش :D من تو این یک ماه دو ترم امتحان دادم! هنوز یک امتحان دیگه از این ترمم مونده :D یک امتحانمم افتاد برای ترم بعدی که میشه آخر فصل! هفته دیگه سه روز کنکور دارم! هنر، زبان و علوم انسانی! :D الان هم دارم تو فروم مثل بیکارا میچرخم! :D آینده م در حال نابود شدنه! :D دارم بدبخت میشم! :D دوستمم که احتمالا این ترم مشروطه! :D کلا همه تونو بالای فانفار پارک ملت میبینم! :D قصد دارم یک آزمایش بکنم، ببینم از بالای اون فانفار بپری، جنازه ت به زمین میرسه یا نه! :D چون دوستم میگه، ارتفاعش زیاده برای همین احتمالا وسط راه، تجزیه میشی! :D البته ترس پریدن از ترن هوایی کوهستان پارک بیشتره! :D چون زیرش دره س! :D احتمالا جنازه ت به اونجا هم برسه، هیچوقت پیدات نمیتونن بکنن! :D دیگه از امتحان دادم بین افراد بین بزرگسالا و میانسالا خسته شدم! :D این ترم من 4 ترم امتحان دادم! :D ترم پنجم هم که تو راهه! :D کنکور هم در راهه! :D بالاخره تنها فکری که هر روز دارم بررسیش میکنم، انتخاب بین فانفار پارک ملت و ترن هوایی کوهستان پارکه! :D
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2, aisan

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

20 جون 2012 06:21 #25282 توسط شاپرک
یادمه رفته بودم انقلاب منابع واسه کنکورم بخرم، یارو کتاب هایی که میخواستمو پیدا کرد داد دستم، یه کوه کناب شد! من حالم بد شد دوباره گذاشتم تو دست یارو گفتم آقا بذار سر جاش تصمیمم عوض شد میرم شوهر کنم!
یارو از خنده داشت پس می افتاد.

شب که می شود
خورشید چشمانت را پرواز بده
تا مرگ پروانه به تاخیر بیفتد......

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.