...

دوشنبه، ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ | 31/05/2010

متن مصاحبه ی برت رتنر با مایکل جکسون

از زبان برت رتنر

نابغه بودن ساده نیست. شما بهایش را خواهید پرداخت. بعید نیست که موتزارت بسیار بیشتر از ناپلئون بناپارت در یادها بماند.

مایکل جکسون طنز قضیه را می فهمد. هیچ فردی در زندگی ام ندیده ام که چنین شور و عشقی نسبت به دنیای سرگرمی در سینه داشته باشد. آثارش، استعدادش و بصیرت اش بسیار ماندگار تر از تمامی آنهایی است که اکنون با او بد تا می کنند.

مایکل و من روزها، هفته ها و ماهها در کنار یکدیگر بوده ایم. رابطه مان بر عشقی که نسبت به فیلم ها داریم، استوار است. فیلم های بسیاری در کنار هم تماشا کرده ایم. و آن که از دیدن اش بسیار لذت می بریم "ویلی ونکا و کارخانه ی شکلات سازی" (موزیکال محصول ۱۹۷۱ بر اساس داستانی در سال ۱۹۶۴ با عنوان چارلی و کارخانه ی شکلات سازی) است. من و او به تعطیلات رفته بودیم. در گذشته او یک دوربین فیلمبرداری را در مقابل صورتم قرار داده بود و از من سوالاتی پرسیده بود. این کاری است که او با دوستانش انجام می دهد: او تبدیل به یک دانشمند میشود و دوستانش را از طریق سوالاتی که از آنها می پرسد مورد تحلیل و موشکافی قرار میدهد. او بارها از من پرسید که رویای کودکی ام چگونه رنگ حقیقت به خود گرفت، چرا می خواستم کارگردان شوم. بنابراین این بار تصمیم گرفتم که نوبت آن است که من از او در مورد رویاهای کودکی اش بپرسم.

پس از این مصاحبه رفتم بیرون و تمام آلبوم هایی که او نامشان را آورده بود، خریداری کردم و به آنها گوش دادم. باعث شد کمی بیشتر در مورد مایکل بفهمم. آنچه خواهید خواند، یک گفتگوی بسیار اختصاصی و شخصی میان دو دوست است.

-------------------------------------------------------

فوریه ۲۰۰۴
دانلود ویدئو

(متن زیر در ارتباط با ویدئو، از پاراگراف پنجم آغاز میشود.)


برت رتنر: آیا استاد یا کسی بوده که برایت الهام بخش باشد؟
مایکل: بله البته. بری گوردی، دایانا راس، توماس ادیسون، والت دیزنی، جیمز برون، جکی ویلسون.
برت رتنر: از آنها چه آموختی؟
مایکل: چیزهای بسیاری یاد گرفتم - اینکه چگونه ژرف اندیش باشم، چگونه خلاق باشم، چگونه ماندگار باشم، چگونه مصمم باشم، چگونه اراده ای از فولاد داشته باشم و هرگز تسلیم نشوم، در هر موردی که باشد.

برت رتنر: اولین کارت در صنعت موسیقی چه بود و چگونه این کار را گرفتی؟
مایکل: احتمالا اولین کارم... ای بابا آن زمان ها یادم نمی آید. ۶ سالم بود. شاید اجرا در کاباره ی آقای خوش شانس بود. فکر کنم یک کاباره بود... آره، آقای خوش شانس. ما در آنجا اجرا کردیم.
برت رتنر: و چگونه فرصت این اجرا را گرفتید؟
مایکل: نمی دانم، پدرم می داند. من خیلی کوچک بودم.

برت رتنر: اولین بخت و اتفاق بزرگی که برایت دست داد چه بود؟
مایکل: اولین شانس بزرگ مان وقتی بود که موتان با ما قرارداد بست. ما در دترویت اجرای آزمایشی داشتیم و بری گوردی (صاحب موتان) تمامی ستاره های مورد علاقه ی ما را که از بچگی دیده بودیم به این شهر کوچک در ایندیانا آورده بود. دایانا راس، اسموکی رابینسون، گروه میراکلز، تمپتیشنز و استیوی واندر. همگی آنجا بودند. یک جایی نزدیک استخر سرپوشیده در یک عمارت بزرگ بود و پر از سنگ های مرمر. ما اجرا کردیم و آنها عقل از سرشان پرید. عاشق اجرایمان شدند. و گوردی گفت "پسرا، قرارداد رو گرفتین."
برت رتنر: تو آن روز را به خاطر داری؟
مایکل: آه، یادم هست.

برت رتنر: چه عنصری در شغلت باعث میشود که هر روز کار کنی؟
مایکل: من می خواهم هر روز کار کنم. فقط همین ایده که با کارم دنیاهایی را خلق میکنم. مثل این است که یک تکه کرباس بردارید، یک تکه کرباس که چیزی رویش نیست، میدانی، یک لوح سفید. بعد به تو رنگ نقاشی می دهند و تو طرح میکشی و رنگ میپاشی و دنیاهای دیگری خلق میکنی. من عاشق این ذهنیت هستم. و اینکه مردم آن را ببینند و در هیبت اش قرار گیرند.

برت رتنر: چه ویژگی هایی در تو باعث شد که امروز در جایگاهی قرار داشته باشی که هستی.
مایکل: ایمان و عزم جزم. و ممارست.
برت رتنر: بسیار خوب. ممارست عالی است. اگر از آنچه که الان میدانی، از ابتدا آگاهی داشتی، چه چیزی را در حرفه ات تغییر میدادی؟
مایکل: چه تغییری می دادم؟ بگذار فکر کنم... بیشتر تمرین می کردم.
برت رتنر: بیشتر تمرین میکردی؟
مایکل: من خیلی تمرین کرده ام.
برت رتنر: تو که با تمرین دمار از روزگار خودت درآوردی، (مایکل می خندد)، با این حال می گویی بیشتر تمرین میکردی؟
(مایکل سرش را تکان میدهد.)

برت رتنر: بزرگ ترین درسی که یاد گرفتی چیست؟
مایکل: اینکه به هر کسی اعتماد نکنم. به هر کسی در این صنعت اعتماد نکنم. کوسه های زیادی وجود دارند. و کمپانی های ضبط از شما دزدی می کنند. حقه می زنند. باید حواس تان به کارشان باشد. و وقتش است که هنرمندان در مقابل آنها بایستند زیرا آنها کاملا از هنرمندان سو استفاده می کنند. کاملا. یادشان می رود که این هنرمندان بوده اند که کمپانی را به وجود آورده اند، نه اینکه کمپانی هنرمندان را ساخته باشد. بدون استعداد، کمپانی چیزی جز چند تکه دستگاه و ابزار آلات نبود. آنها می روند سراغ استعداد خوبی که مردم دوست دارند ببینند.

برت رتنر: برخی از آلبوم های مورد علاقه ات را نام ببر.
مایکل: آلبوم های مورد علاقه ی من سوئیت نات کرکر از چایکوفسکی و بهترین های کلود دبوسی است که شامل کلایره دِ لونه، آرابسک (نقش اسلیمی) و بعد از ظهر یک فون (الهه ی روم) است. من عاشق آلبوم "چه خبر است" از ماروین گی، کنسرت جیمز برون در آپولو و آهنگ های فیلم آوای موسیقی (اشکها و لبخند ها) هستم. عاشق راجرز و همرستین (گروه دو نفره ی نویسندگان نمایشهای موزیکال برادوی در دهه ی ۴۰ و ۵۰ آمریکا) هستم. آهنگ سازان تئاترهای بزرگ را بسیار دوست دارم. عاشق هالند - دوزیر - هالند (گروهی از سه آهنگساز و تهیه کننده در دهه ی ۶۰ آمریکا) هستم که در موتان کار میکردند و نابغه بودند. و بسیاری دیگر از آهنگ سازان بزرگ.

برت رتنر: از آلبوم های بزرگ معاصر کدام را دوست داری؟
مایکل: گفتنش سخت است زیرا آلبوم های امروز یکی دو تا آهنگ خوب دارند و بقیه شان گند اند.

برت رتنر: از قدیمی تر ها... مثلا کارهای ماروین گی یا اسلای.
مایکل: اسلای و سنگ خانوادگی (گروه موسیقی راک در دهه ی ۶۰ تا ۸۰ آمریکا) - از تمامی کارهای شان خوشم می آید. استیوی واندر یک نابغه است.
برت رتنر: کدام آلبومش؟
مایکل: همه شان. کتاب سخنگو. آهنگ زندگی برای شهر. یادم رفته اسم آلبومش چه بود. عالی است. فکر کنم آهنگی از آلبوم اینرویژنز بود. وقتی این آهنگ را شنیدم با خودم گفتم "من می توانم این کار را انجام دهم. و فکر میکنم می توانم این کار را در یک سطح جهانی انجام دهم."
برت رتنر: واقعا؟
مایکل: واقعا. و وقتی بی جیز (گروه موسیقی موفقی متشکل از سه برادر به نامهای باری، رابین و موریس گیب) در دهه ی ۷۰ سر و کله شان پیدا شد، موسیقی شان کارم را ساخت. من با آهنگ های آنها گریه میکردم. تمام نوت هایشان، تمام ابزار موسیقی شان را از بر بودم.

(برت رتنر می خواند:... "این قلب شکسته را")
(مایکل می خواند:... "چگونه شفا خواهی داد؟)
(برت رتنر می خواند:... "این قلب شکسته را")

مایکل: و (می خواند) "چگونه باران را از فرو افتادن باز خواهی داشت؟" عاشقشم. (همراه با رتنر می خواند) "چگونه خورشید را از تابش باز خواهی داشت؟ آن چیست که دنیا را می گرداند؟" عاشق این آهنگم. و وقتی تب شنبه شب را خواندند، کارم را یک سره کرد. گفتم "من باید این کار را انجام دهم. می دانم که می توانم انجام دهم." و با تریلر (آلبوم موفق مایکل در دهه ی ۸۰ که با بیش از ۱۴۰ میلیون نسخه، پرفروش ترین در تاریخ موسیقی است.) موفق شدیم. من دیگر شروع کردم به نوشتن آهنگ. بیلی جین را نوشتم، بیت ایت، استارتین سامتین را نوشتم. فقط نوشتم و نوشتم. مفرح و جالب بود.

منبع: وقتی بچه بودی پوستر کسی به دیوار اتاقت بود؟
مایکل: آره. بروک شیلدز. (مدل و بازیگر که بعدها با مایکل رابطه ی دوستانه ی نزدیکی برقرار نمود.) پوسترش را همه جا زده بودم. خواهرانم حسودی میکردند و پوسترهایش را از دیوار می کندند و پاره می کردند.

برت رتنر: نمایش ها و کنسرت های بزرگی که دیده ای کدامند؟
مایکل: جیمز برون، جکی ویلسون. آنها صحنه گردانان و سرگرم کنندگان واقعی هستند. کارشان مو به تن آدم سیخ میکند.
برت رتنر: جیمز برون؟ کجا دیدی؟
مایکل: ما همیشه بعد از اتمام اجرای برنامه ی او روی صحنه می رفتیم، به عنوان تازه کار. خوب من در گوشه های صحنه می ایستادم و تمام حرکاتش را به دقت یاد می گرفتم.
برت رتنر: نمایش های تلویزیونی بود؟
مایکل: نه، در آپولو (تالار نمایش در نیویورک).
برت رتنر: نمایش های تازه کارها در آپولو. و تو اجرایش را می دیدی؟
مایکل: آره، و همین طور جکی ویلسون. تمام شان. دلفونیکز، تمپتیشنز.
برت رتنر: اما نمایش خاصی یادت هست؟ تمپتیشنز را هم دیدی؟
مایکل: آره.

برت رتنر: اما نمایشی بود که با دیدنش بگویی "وای! پناه بر خدا!"؟
مایکل: اجراهای جیمز برون، جکی ویلسون.
برت رتنر: در آپولو؟
مایکل: آره، من را به گریه می انداختند. هرگز چیزی مانند آن ندیده بودم. یک چنین شور و هیجانی، چنین تبی. چنین احساسی. انگار در یک سطح برتر و روحانی تر سیر می کردند. انگار در خلسه بودند و تماشاچیان را در چنگ شان داشتند. خیلی خوشم می آمد که چنان قدرتی داشتند و با آن تماشاچیان را کنترل می کردند. وقتی می خواندند، اشک از چشمشان جاری بود. در موسیقی غرق می شدند.

برت رتنر: بعضی از آهنگ هایی که دوستشان داری را بگو.
مایکل: آهنگ های مورد علاقه ام در همه ی سالها؟ آهنگ های بورت باچراچ را خیلی دوست دارم. تمام آهنگ های موتان. آهنگ های بیتلز مانند الینور ریگبی، دیروز. تمام کارهای سوپریمز (گروه دختران خواننده با حضور دایانا راس، مری ویلسون و فلورنس بالارد در دهه ی ۶۰ آمریکا). تمام این آهنگ ها عالی هستند. فکر میکنم دهه ی ۶۰ بهترین ملودی های تاریخ را دارد. از پیتر، پل و ماری (گروه سه نفره ی خواننده در آمریکا) گرفته تا بقیه شان. مامانها و باباها (گروه آواز متشکل از دو زن و دو مرد در آمریکا) حیرت انگیز بودند. دریفترز (گروه آواز در دهه ی ۵۰ آمریکا) کمی قدیمی ترند ولی عاشق این آهنگ شان هستم، "در برادوی"، محشر است. فکر کنم آهنگ های ساده شان بهترین است. از آلفی خوشم می آید. خیلی قشنگ است. خیلی آهنگ ها هست که دوست دارم. فیلم هم همین طور. فیلم های بزرگ زیادی داریم.

برت رتنر: خوب چند تا نکته بگو که برای تازه کارها در صنعت موسیقی مفید باشد.
مایکل: خودتان را باور داشته باشید. کارهای بزرگان را مطالعه کنید و خودتان بزرگ تر از آنها شوید. یک دانشمند باشید، موشکافی کنید. موشکافی.
برت رتنر: قبلا یک چیز دیگر هم گفتی "تسلیم نشوید".
مایکل: تحت هیچ شرایطی. مهم نیست اگر تمام دنیا بر ضد شماست و یا شما را اذیت می کند و به شما می گوید که موفق نمی شوید. به خودتان باور داشته باشید. هرچه که بشود. برخی از مردمان بزرگی که نامشان را در این دنیا ثبت کردند، چنین برخوردهایی را از سر گذراندند. به آنها گفته میشد که موفق نخواهند شد، به هیچ جا نخواهند رسید. برادران رایت را مسخره می کردند. به توماس ادیسون می خندیدند. به والت دیزنی می خندیدند. برای هنری فورد جوک می ساختند. به او می گفتند ابله است. دیزنی را از مدرسه بیرون انداختند. این آدمها تا آن جاها پیش رفتند. همین آدمها فرهنگ، رسم و عرف اجتماعی، شیوه ی زندگی و رفتار ما را شکل بخشیدند و تغییر دادند.

و فکر میکنم خدا بذر این چیزها را از طریق مردمان بر زمین می کارد. و فکر میکنم من کسی هستم که باید کمی خوشی و راهی برای فرار از واقعیت به ارمغان بیاورد، کمی لذت، کمی جادو. زیرا بدون سرگرمی، دنیا چگونه خواهد بود؟ برای من که دنیای کاملا متفاوتی میشود. من عاشق سرگرمی هستم. و فیلم ها را بیشتر از بقیه ی سرگرمی ها دوست دارم. نیرو و جادوی سینما، عظیم ترین و رسا ترین شکل هنرهاست. فکر میکنم روح بشر را لمس میکند. موسیقی و سینما گویا ترین شکل هنر اند. تقریبا مانند مذهب است. بسیار درگیرش میشوید، شما را می رباید. وقتی در سالن سینما هستید، آدم دیگری می شوید. چنین اثری بر شما دارد. نیرومند است. فکر میکنم قوی است. عاشقش هستم.

برت رتنر: وقتی بر تماشاچیان ات تاثیر میگذاری، آنها به تو پاسخ می دهند.
مایکل جکسون: بله، آنها با اجرا زندگی میکنند. آنها بخشی از آن هستند. فراموش میکنند که در صندلی هایشان نشسته اند.
برت رتنر: تجربه ی تماشای یک فیلم بر زندگی تاثیر میگذارد.
مایکل: تمام زندگی، می تواند زندگی را تغییر دهد.

برت رتنر: بله، یادم هست که در ۷ سالگی فیلم جنگ ستارگان را در سینما دیدم. برای پرینس و پاریس (فرزندان مایکل) که امروز این فیلم را پس از ۲۷ سال بر روی دی وی دی می بینند، تجربه ی متفاوتی است. من آن را وقتی تازه بیرون آمده بود دیدم. در بهت و حیرت آن دوران. هیچکس اصلا چیزی مانند آن ندیده بود. برخی چیزهای فیلم را بار اول متوجه نمی شدم و مجبور بودم دوباره به سینما بروم تا سر در بیاورم. در ۷ سالگی نا امید و بیچاره شده بودم. تماشای آن فیلم یک خاطره ی فراموش نشدنی بود. وقتی اولین بار چنین چیزی ببینید، بدون شک بر زندگی تان تاثیر خواهد گذاشت. مانند شنیدن یک آهنگ یا دیدن اجرای یک هنرمند برای اولین بار. تماشای جیمز برون و آن لحظه که اشکت سرازیر میشود، با شنیدن آهنگ اش از رادیو پس از ۲۰ سال متفاوت است.

مایکل: نمی دانم بگویم چقدر خارق العاده بود. من واقعا عاشق صحنه گردانان و سرگرم کنندگان بزرگ ام. نمایش گران بزرگ، قصه گویان بزرگ. تنها با تماشای شان از خود بیخود می شوید. به دام می افتید. عاشق این هستم. آنها بچه ی صحنه اند.
برت رتنر: مثل فرانک سیناترا.
مایکل: آره. این آدمها باحال اند. و سمی دیویس. واقعا عاشقشم. همه اش جادویی است. جادوی واقعی.

منبع: eMJey.com

...