...

شنبه، ۱۰ مرداد ۱۳۸۸ | 1/08/2009

مایکل جکسون از زبان فرانک دیلو

فرانک دیلو از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۹ مدیر برنامه ی مایکل جکسون بود. امسال که مایکل تصمیم داشت دنیا را بار دیگر با کنسرت های لندن خود بلرزاند و باز رکورد شکنی کند، فرانک پس از بیست سال دوباره مدیر برنامه اش شد. او جای دکتر توم را گرفت و تا آخرین لحظه در کنارش بود. او در مصاحبه ی جدیدی با Hits Daily Double از مایکل و وضع جسمانی اش، تمرینات، مرگ وی و وقایع پس از آن میگوید:

michael-and-dileo.jpg

"مایکل چند سال پیش که از بحرین بازگشته بود، با من تماس گرفت. ما در مورد پروژه های فیلم سازی صحبت کردیم. چند تا فیلم نامه بود که میخواستیم پیش ببریم و فیلمشان را تهیه کنیم. بعد او درگیر قرار داد کنسرت ها شد. ماه مارس با من تماس گرفت و گفت «فرانک، من به یک فرد با تجربه احتیاج دارم. دوست داری دوباره برنامه های من را مدیریت کنی و همه ی این مسائل را بر عهده بگیری؟» من گفتم «بله، البته». وقتی من وارد صحنه شدم، قرار داد بسته شده بود. دکتر توم - که نمی خواهم در این مصاحبه راجع به او صحبت کنم - در برنامه ی ریزی روزانه ی کنسرت ها اشتباه کرده بود و این چیزی بود که من باید درستش میکردم. زیرا مایکل نمی خواست بیش از دو بار در هفته کنسرت اجرا کند."

مایکل از ابتدا در جریان تعداد کنسرت هایی که قرار بود اجرا کند، بود. (در رد ادعای برخی منابع که گفته بودند قرار داد ۵۰ کنسرت بدون اطلاع مایکل بسته شده بود.)

"من قرار داد را خواندم. می دانستم حداقل و حداکثر چند کنسرت باید اجرا شود. این قرار داد را سه وکیل برای مایکل خوانده بودند. مایکل میخواست رکورد «پرینس» را بشکند و نامش را در کتاب رکورد های جهانی ثبت کند. او خودش تعداد ۵۰ کنسرت را انتخاب کرد. برای فروش بلیط ۸۵ کنسرت، به تعداد کافی متقاضی موجود بود. اما او ۵۰ را انتخاب کرد. این چیزی بود که او خواست و همان نیز اتفاق افتاد. برنامه ای که دکتر توم چیده بود، اجرای ۳ یا ۴ کنسرت در هفته بود. من داشتم تاریخ ها را جابجا میکردم تا برنامه ی اجرای کنسرت ها باب طبع مایکل شود."

فرانک در تمامی تمرینات حاضر بود.

"او در وضع خوبی بود. او با لو فریگنو ورزش میکرد و هر روز بعد از ورزش، بیش از ۳ ساعت رقص تمرین میکرد. او آماده بود. وقت های زیادی را صرف بررسی و نظارت بر امور میکرد. آهنگ هایی را که قرار بود بخواند، تمام عمرش خوانده بود و لازم نبود هر روز آنها را تمرین کند. یکی دو هفته ی آخر، تمریناتش را بیشتر کرد. شب قبل از مرگش (۲۴ ژوئن) بعد از اجرای ۱۰ یا ۱۱ آهنگ از روی صحنه پایین آمد، کنی اورتگا پایین پله ها ایستاده بود. ما همگی یکدیگر را بغل کردیم و مایکل دستانش را دور ما گذاشت و ما هم دستانمان را دورش حلقه زدیم تا او را تا رختکن اش همراهی کنیم. او گفت "فرانک، من آماده ام. من تمامی این ۵۰ تا کنسرت را اجرا میکنم. حتی فکرش را هم نکن که این کار را انجام نمی دهم." ما در مورد احتمال برگزاری کنسرت در ورزشگاه بعد از پایان ۵۰ کنسرت صحبت کردیم. او گفت "فرانک، من هیچ وقت به این خوشحالی نبودم. از وقتی برگشتی، همه چیز دارد خوب پیش میرود. من میتوانم نور را در انتهای دالان ببینم. ما یک بار انجامش دادیم. الان وقتش است که دوباره انجامش دهیم." و این آخرین باری بود که او را زنده دیدم."

او این شایعه را که وزن مایکل زیر حد نرمال و در حد ۵۰ کیلو گرم بوده و در وضع جسمانی خوبی به سر نمی برده است، رد میکند.

"اینها همه اش حرف مفت است. او ۵۰ کیلو نبود. وزنش حدود ۶۳ کیلو گرم بود. بیشترین وزن او هم حدود ۷۰ کیلو گرم بود."

یک مرد با اعتماد به نفس و آماده ی هماورد جویی

"او می دانست که ۵۰ سالش است و رقصنده های تیمش همه جوان اند. او تا حدی که فکر میکرد از پسش برمیاید، بنیه به خرج میداد. مایکل یک مرد اهل رقابت است. حالا شما چه ۴ ساله باشید چه ۴۰ ساله، نمی توانید مایکل را در رقص شکست دهید و او دیر یا زود این نکته را به یادتان می آورد. و او خودش را تا آن حد آماده میکرد."

فرانک چگونه با خبر شد؟

"یکی از طرفداران زنگ زد و گفت که یک آمبولانس جلوی در خانه ی مایکل پارک کرده است. من تازه سر میز ناهار نشسته بودم. به معاون مایکل زنگ زدم و پرسیدم که چه خبر شده است. به من گفت که اوضاع خوب نیست و او در راه رفتن به محل است. سوار ماشینم شدم و به آنجا (خانه ی مایکل) رفتم. وقتی به آنجا رسیدم، همه رفته بودند. راهم را کج کردم و به سمت بیمارستان رفتم. طی مسیر، کاترین به من زنگ زد و من هم گفتم که باید به بیمارستان بیاید. از در عقب وارد بیمارستان شدم و آنها در اتاق داشتند روی مایکل کار میکردند. برای همین فکر کردم که حالش خوب خواهد شد. اما بعد پرستار از اتاق خارج شد. به من نگاه کرد، من هم به او نگاه کردم... تقریبا از حال رفتم. آن نگاه به من گفت که کار از کار گذشته است. اما آنها تا وقتی مادرش رسید، به تلاش خود ادامه دادند. ضمنا همه ی بچه ها هم آنجا بودند، در یک اتاق دیگر. من مجبور بودم به همراه یک دکتر و یک مددکار داخل آن اتاق شوم و به آنها بگویم چه اتفاقی افتاده است. و این دو حادثه ای هستند که هرگز دیگر نمی خواهم برایم تکرار شود. لطفا یک لحظه مرا ببخشید، دارد گریه ام میگیرد. اجازه بدهید یک جرعه آب بنوشم."

واکنش بچه ها چه بود؟

Frank-Dileo.jpg

"دقیقا همان چیزی که فکر میکنید. آنها به طرف من دویدند، به من آویختند، گریه می کردند و جیغ می کشیدند. بالاخره جرمین و لاتویا آمدند و بعد هم رندی پیدایش شد. و یک مددکار شروع کرد به صحبت با همه ی آنها. در همین حال من با رسانه ها سروکله میزدم، سعی میکردم دورشان کنم و کمی امنیت و آرامش برقرار کنم. آن وقت بود که گفتند بچه ها می خواهند بابا شان را ببینند. بنابراین آنها مایکل را به اتاقی منتقل کردند و او را پوشاندند. اول من داخل شدم. فرصت یافتم بغلش کنم، ببوسمش و با او وداع کنم. ۲۰ دقیقه بعد، بچه ها و باقی اعضای خانواده هم برای همین کار وارد اتاق شدند. همه یادشان میرود. مایکل فقط مراجع من نبود. او دوستم بود. من همیشه با این دید، برنامه هایش را مدیریت میکردم. ما در دهه ۸۰ دوست بودیم، بعد از اینکه او مرا اخراج کرد، باز هم دوست بودیم. ما همیشه دوست بودیم."

فرانک در جریان مصرف داروها نبود.

"من نمی دانستم. من فکر میکنم مشخص شده است که او برای ترک این داروها تلاش کرد. من در ماه مارس راجع به همین مسئله از او پرسیدم و او خیلی اوقاتش تلخ شد. او گفت "فرانک، فکر میکنی ممکن است من کاری کنم که بچه هایم را به خطر بیاندازم و تنهایشان بگذارم؟ مضحک نباش." خوب چه فکر میکنید؟ آیا افراد معتاد هیچ وقت اعتیادشان را قبول می کنند؟ نه. بنابراین من باید حرف او را باور میکردم. او ۵۰ ساله است. من چقدر می توانم به او فشار بیاورم؟ من هیچ وقت چیزی در مورد این داروی مثلا پروپوفول که می گویند مصرف میکرده، نشنیدم. وقتی از تلویزیون شنیدم، نمی توانستم باور کنم."

او شناخت زیادی از دکتر آرنولد کلین و دکتر کنراد موری که در رابطه با مرگ مایکل بازجویی شده اند، ندارد.

"مایکل سالها بیمار دکتر کلین بود. نمیدانم چطور با دکتر موری آشنا شد. مایکل او را به من معرفی کرد و گفت با توجه به قراردادش با AEG، این کمپانی موظف است پزشکی را برای مراقبت از او در لندن استخدام کند. و او دکتر موری را می خواست و گفت که دکتر خانواده اش است. حقوقی که برای موری درخواست کرد، نامعقول بود. من به مایکل گفتم با این پولی که میخواهد به موری بدهد، میشود یک بیمارستان خرید."

در خبرها آمد که کمپانی ماهانه ۱۵۰ هزار دلار به او حقوق میداد.

"من با این مبلغ موافقت کردم. مبلغی که مایکل درخواست کرده بود، نجومی بود. کمپانی او را استخدام نکرد. او ماه ها پزشک مایکل بود. کمپانی فقط مبلغی را که بخشی از بودجه اش بود، پرداخت میکرد. من یک ملاقات با او داشتم تا مطمئن شوم به مایکل ویتامین های لازم را میدهد و اینکه ببینم پس از اتمام هر کنسرت، چه نوع مایعاتی باید دریافت کند، جی تو یا گاتورید (نوشابه های الکترولیتی کمپانی پپسی). مایکل گفت که موری متخصص قلب است و من گفتم "مایکل، این عالی است. من تا الان سه تا حمله ی قلبی داشته ام و ۷ تا از رگ های قلبم را باز کرده ام. اگر در لندن حالم بد شود، این آقا دم دست است."

دکتر کنراد موری آخرین فردی است که مایکل را زنده دیده است.

"بله، او آخرین فرد است. هیچ کس نمی داند در آن اتاق چه اتفاقی افتاد. ما باید منتظر نتیجه ی کالبد شکافی و سم شناسی بمانیم. میدانم که کالبد شکافی اولیه اعلام کرد که اعضای بدن مایکل سالم بودند. کبدش سالم بود، قلبش قوی کار میکرد. آنها گفته اند که مایکل دچار حمله ی قلبی نشده است. باید یک جور واکنش آلرژیک به چیزی در بدنش بوده باشد. این یک جور واکنش بوده است."

"مسائلی هست که باید روشن شود. باید چیزهایی را که میدانم به اطلاع برسانم. من از طرف مایکل به عنوان عضو هیئت امنای کمپانی حق نشر سونی/ ای تی وی منصوب شدم. (مایکل در پنجاه درصد این کمپانی شریک است) آنجا باید نقشم را ایفا کنم. مایکل نامه ای نوشت و مرا منصوب کرد. بعد از اینکه دکتر توم را از کار برکنار کردند، من و جوئل کتز برای این سمت انتخاب شدیم."

عدم توافق های اعضای خانواده ی مایکل بر سر مسائل مختلف، بعد از مرگ او به رسانه ها کشیده شده است.

"اینکه این همه خبر نادرست در گردش است، ناراحت کننده است. خانواده ی او نمی دانستند اوضاع از چه قرار است. آنها که مثل من هر روز مایکل را نمی دیدند. مادر و فرزندانش از هر کسی به او نزدیک تر بودند. اما من فضای خصوصی را بتواند با خانواده اش تنها باشد به او میدادم. برخی از آنها (اعضای خانواده) در مورد مسائلی صحبت میکنند که من فکر نمی کنم راجع به آن مسائل اطلاعات کافی داشته باشند. این حرف ها فقط از روی هیجان و احساسات زده میشود. آنها باید با حقایق روبرو شوند و تصمیم بگیرند."

"جو پدرش بود و مایکل میخواست پدرش باشد. نمی خواست پدرش وارد کارهای تجاری او شود. میخواست او فقط پدرش باشد. میخواست پدرش او را به عنوان پسرش دوست داشته باشد و نه یک کالا."

اما آیا مایکل هرگز به خواسته اش رسید؟

"نمی دانم. مصاحبه ی لری کینگ با جو جکسون را تماشا کنید و خودتان قضاوت کنید. چیز بسیار ناخوشایند ی بود."

فرانک هنوز شوکه است.

"مایکل یکی از بزرگ ترین نمایش های تاریخ را خلق کرد. یک محصول ۲۷ میلیون دلاری. من هر روز همراه با او درگیر آن بودم. ناراحت کننده است که مردم هرگز آن را نخواهند دید. اما اصل موضوع اینست که من دوستم را از دست داده ام. این چیزی است که برای من اهمیت دارد. باقی چیزها به کنار."

منبع: eMJey / Hits Daily Double

...