فهرست مطلب

در جوئن سال 1976، مايكل و برادرانش در نمايش هفتگي شبكه ي تلويزيوني سي.بي.اس برنامه اي با نام «شوهاي متنوع از جكسونز» (Variety Show The Jacksons) اجرا كردند. مايكل بعدها گفت: ”اجراي آن برنامه يك حماقت بود. من از تك تك لحظه هاي آن برنامه بدم آمد.“ اين شو بر اساس اجراهاي كاباره اي موفق گروه جكسون فايو در لاس وگاس، طراحي شده بود.
[ كه مايكل بر خلاف اين شوي جديد، از آن لذت برده بود.] مايكل: ”فكر ميكنم كه اجراي سريال تلويزيوني بدترين چيزي باشد كه هنرمندي كه در زمينه ي ضبط موسيقي فعاليت ميكند بتواند انجام دهد. من هرگز دوباره اين كار را انجام نخواهم داد. من يك كمدين نيستم. من يك مجري تلويزيوني نيستم. من يك موسيقيدان هستم.
اين شو، به دلايلي از طرف مردم مورد استقبال قرار گرفت. سي.بي.اس واقعا در صدد بود كه ما را براي ادامه ي كار نگاه دارد. اما من ميدانستم كه اجراي اين شو يك اشتباه بوده است.“ آلبوم «جكسونز»، اولين آلبومي كه براي كمپاني موسيقي اپيك تهيه كردند، شامل آهنگهاي شماره يك، نظير «خوش بگذران» (Enjoy Yourself) و «راه درست را به تو نشان ميدهم» (Show You The Way To Go) بود. دومين آلبوم آنها «همه جا رفتن» (Going Places) بود كه با آلبوم اول آنها تفاوت داشت. در اين آلبوم آهنگهاي رقص زيادي وجود نداشت، و بيشتر آهنگهاي آن حامل پيام بودند. در سپتامبر 1977، موتون حق تهيه ي فيلمي از نمايش ويز (Wiz) را كه نسخه اي جديد از فيلم فوق العاده ي جادوگر شهر از، و با بازي بازيگران سياه پوست بود، به دست آورد. مايكل: ”موتون اين نمايش را به يك علت خريداري كرد. تا آنجايي كه ميدانم وجود دايانا راس در اين نمايش، بهترين دليل ممكن بود.“ دايانا راس كه نقش دوروتي را بازي ميكرد، به مايكل پيشنهاد داد كه تكه اي از نقش يكي از كاراكترهاي اين نمايش را بطور آزمايشي بازي كند.مايكل نقش مترسك را انتخاب كرد. زيرا فكر ميكرد كه اين شخصيت، بيش از ساير شخصيت ها با او همخواني دارد. مايكل: ”وقتي سيدني لومت كارگردان اين نمايش براي ايفاي اين نقش، به من تلفن كرد، احساس غرور كردم و در عين حال كمي هم ترسيدم.“


[فيلم Wiz] گريم كردن مايكل و تبديل او به يك مترسك، پنج ساعت طول ميكشيد. و اين كار به مدت شش روز در هفته تكرار ميشد. مايكل از بازي در اين فيلم خوشش آمده بود. مايكل: ”فيلم ويز، به من الهامات و قدرت تازه اي بخشيد. متن نمايش ماهرانه نوشته شده بود. نقش من [به عنوان يك مترسك] در اين فيلم، اينگونه بود كه من تكه هاي روزنامه را كه در لباس حصيري ام مخفي شده بود، بيرون ميكشيدم و ميخواندم. اما نميدانستم با آنها چه كار كنم. من در لباسم، تمام جوابها را داشتم اما سوالات را نمي دانستم.  آن روز در حال اجراي صحنه ي كلاغ ها بوديم. ساير بازيگران در لباس كلاغ بودند و حتي صورتشان هم مشخص نبود.  بنظر ميرسيد كه آنها متن قبل و بعد از قسمت مخصوص خودشان را ميدانستند. من هم قسمت مخصوص خودم را خوانده بودم ولي آن را بيش از يك يا دو بار، بلند تكرار نكرده بودم. كارگردان مرا صدا زد تا تكه ي روزنامه را از لباسم بيرون بكشم و بخوانم. يك نقل قول بود. اسم نويسنده، سقراط (ساكراتيز) پايين متن نوشته شده بود. من اين اسم را پيش از آن خوانده بودم اما هرگز آن را تلفظ نكرده بودم. بنابراين آن را ساكريس خواندم، زيرا هميشه تصور ميكردم كه اينطور تلفظ ميشود. يك لحظه همه جا ساكت شد و بعد صداي يك نفر را شنيدم كه زمزمه كرد: ساكراتيز.

من به طرف آن مرد نگاه كردم. نتوانستم دقيقا او را به جا بياورم اما حس كردم كه او را ميشناسم. او يكي از بازيگران نبود ولي بنظر ميرسيد كه از دست اندركاران نمايش باشد. يادم مي آيد كه در آن زمان به صورت مهربان و اعتماد بنفس بالاي او فكر ميكردم. من از اينكه آن اسم را اشتباه تلفظ كرده بودم، كمي خجالت كشيدم. لبخند زدم و از او به خاطر كمكش تشكر كردم. صورتش آشنا بود و يكدفعه مطمئن شدم كه او را قبلا ديده ام. او با دراز كردن دستش به طرف من، شك مرا تاييد كرد: ”كويينسي جونز، من موسيقي متن نمايش را ميسازم.“

 

در حقيقت، مايكل اولين بار كويينسي جونز را وقتي دوازده ساله بود، در لس آنجلس ديده بود.