1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 11 - 12 - 13 14 - 15 - 16 - 17 - 18 - 19 - 20 - 21 - 22 - 23 - 24

 

 پس از گذشت بيش از يك سال از انتشار خبر ساخته شدن فيلم سه بعدي و فضايي ـ تخيلي 17 دقيقه اي مايكل جكسون با نام «كاپيتان E.O»، اين فيلم در 12 سپتامبر سال 1986، در مركز «ايپكات» واقع در «ديزني ورلد ـ فلوريدا»، براي اولين بار به نمايش درآمد. اين فيلم توسط «فرانسيس فورد كاپولا» [كارگردان فيلمهاي دراكولا و پدرخوانده] كارگرداني شد و تهيه كنندگي آن را «جورج لوكاس» [كار گردان فيلم جنگ ستارگان] بر عهده داشت. مبلغي كه براي دقيقه به دقيقه ي اين فيلم هزينه شد، آن را به پر خرج ترين فيلم تاريخ سينما بدل كرد و هنوز هم، با 30 ميليون دلاري كه براي توليد اين فيلم 17 دقيقه اي مصرف شده، پرخرج ترين فيلمي است كه تا كنون ساخته شده است.

 

مايكل در نقش اول اين فيلم و در كنار «آنجليكا هيوستون» ظاهر شد و دو تا از آهنگهاي جديد مايكل در اين فيلم، پخش شد. آهنگهاي «Another Part Of Me» و «We Are Here To Change The World»


 

 

[پوشش فيلم كاپيتان E.O]

 

 

[مايكل در فيلم «كاپيتان E.O»]

 


پس از اولين نمايش فيلم «كاپيتان E.O» در «ديزني ورلد - فلوريدا»، اين فيلم سه بعدي در هر 4 شهربازي «ديزني» در ايالات «فلوريدا و كاليفرنيا» و در كشورهاي «ژاپن و فرانسه» به نمايش گذاشته شد. اين فيلم موفقيت فوق العاده زيادي بدست آورد و از جاذبه هاي عمده ي شهربازي هاي «ديزني» به حساب مي آمد.

مايكل بعدها گفت: ”حضور در فيلم «كاپيتان E.O»، تمام احساسات مثبتي را كه نسبت به بازيگري داشتم، در من تقويت كرد. و به من اجازه داد تا بيش از پيش، به اين موضوع بيانديشم كه شايد كار بر روي فيلمها، مسير بعدي من باشد.“

 

 12 مارس سال 1986، تنها 4 ماه قبل از اولين نمايش فيلم «كاپيتان E.O»، در يك كنفرانس مطبوعاتي، خبر عقد قراردادي جديد، به مبلغ 15 ميليون دلار، بين كمپاني «پپسي كولا» و مايكل جكسون اعلام شده بود.


 

[اعلاميه پپسي]


به دنبال آن، نام مايكل بار ديگر، به عنوان كسي كه بيشترين تعداد قراردادهاي كلان را با يك شركت تجارتي [پپسي كولا] به امضا رسانده است، در كتاب ركوردهاي جهاني ثبت شد.

 

پس از آهنگ «We Are The World»، مايكل تصميم گرفت تا براي مدتي خود را از ديد مردم پنهان كند. او در طول مدت 2.5 سال، بيشتر وقتش را به كار بر روي آلبوم جديدش «Bad» اختصاص داد.

 

مايكل: ”چرا ساختن آلبوم «Bad» به درازا كشيد؟ جواب اين است كه ”كويينسي و من تصميم گرفتيم تا آنجا كه ممكن بود، اين آلبوم را بي عيب و نقص از آب در بياوريم.“

 

تهيه كننده و دستيار تهيه كننده ي آلبوم «Bad»، كويينسي جونز و مايكل جكسون بودند. در اين آلبوم دو آهنگ نيز يكي با همخواني «استيو واندر»، و ديگري با همخواني «سيدا گرت»، وجود داشت. ديگر موسيقيدانان برجسته اي، همانند «گرِگ فيلينگانز، استيو پُركارو، ديويد پيچ، پائولينهو داكوستا، استيو استيونز» در اين آلبوم همكاري ميكردند.

 

بالاخره در 31 آگوست سال 1987، آلبوم «Bad» در دنيا منتشر شد. [به استثناي انگلستان كه در روز 31 آگوست تعطيل عمومي است]. فروشگهاي موسيقي، سريعتر از آنكه مسؤلان فروشگاه بتوانند قفسه ها را مجددا با نسخه هاي آلبوم «Bad» پر كنند، خالي ميشدند.

 

فروشگاه «توير ركوردز» در لندن، در اولين ساعت انتشار آلبوم «Bad»، 200 نسخه از آن را به فروش رساند.  «سي.بي.اِس» [اِپيك] نيز تخمين ميزد كه در پاپان اولين روز انتشار اين آلبوم، 150.000 نسخه از آن به فروش ‍ خواهد رفت.

از شرق (نيويورك) تا غرب (لس آنجلس) آمريكا، مردم در مقابل فروشگاهها صف بسته بودند و فروشگاهها براي آنكه بتوانند جوابگوي آنها باشند، كارمندان بيشتري به خدمت گرفتند.

 

 «Bad» به ترتيب به مدت 6 و 18 هفته، در صدر جدول آلبومهاي پرفروش پاپ و سياه پوستان قرار گرفت و به مدت 87 هفته در جدول ماند كه 38 هفته ي آن را جزو 5 آلبوم صدر جدول، قرار داشت. و بدين ترتيب ركورد گروه «ايگلز» را كه با آلبوم «هتل كاليفرنيا» به مدت 26 هفته در بين رتبه هاي اول تا پنجم جدول قرار داشتند، شكست.

در «بريتانيا» آلبوم «Bad» به مدت 5 هفته در صدر جدول جاي گرفت و براي 109 هفته متوالي در جدول باقي ماند.

 

آلبوم «Bad» موفقيت بسيار بزرگي محسوب ميشد و بله،... مايكل دوباره ركوردي تازه درتاريخ موسيقي جهان به ثبت رساند.

«Bad» دومين آلبوم پرفروش، تا آن زمان بود.

مايكل: ”زمانيكه حس ميكنيد در حال مسابقه دادن با خودتان هستيد، ساختن يك آلبوم بسيار مشكل ميشود. اينكه خودتان چه فكر ي ميكنيد مهم نيست، مردم هميشه آلبوم «Bad» را با «Thriller» مقايسه خواهند كرد. شما هميشه ميتوانيد به آنها بگوييد، ”«Thriller» را فراموش كنيد“، اما هيچكس اين كار را نخواهد كرد.“

 

در 12 سپتامبر سال 1987، مايكل اولين تور يكنفرهي خود را با اجرا ي كنسرتي در استاديوم «كوراكيون»  [مشهور به توكيودام] واقع در «توكيو _ ژاپن» آغاز كرد.


 

 

[تور Bad]

 


مايكل، دو نفر از شعبده بازان ”سيگفيرد و روي“ را براي انجام چشم بندي به تورش دعوت كرده بود. در مقابل، آهنگي با نام «Mind Is The Magic _ ذهن جادوست» را براي مراسم افتتاحيه ي نمايششان در «هتل ميريج ـ لاس وگاس» به آنها تقديم كرد.


 

 

[روي ، مايكل و سيگفيرد]

 


نمايشهاي شعبده بازي ”سيگفيرد و روي“ جاذبه ي  شماره يك «لاس وگاس» است. و از سال 1981، نمايش شعبده بازي برجسته ي آنها، حتي يك صندلي خالي هم در سالن باقي نميگذاشت.

 

در 1 مارس سال 1988، چهارمين تيزر تبليغاتي جديد «پپسي» با شركت مايكل، در كنفرانس مطبوعاتي كه به همين منظور ترتيب داده شده بود، نمايش داده شد. يك روز بعد، در زمان پخش 30 اُمين مراسم ساليانه ي «گرمي» از تلويزيون، تيزر تبليغاتي خلاقانه ي مايكل براي بار اول پخش شد.

 

اين تيزر تبليغاتي به محبوبيت بسياري دست يافت. و مخصوصأ شبكه ي تلويزيوني «سوويت»، اجازه ي پخش آن را درخواست كرده بود.

اين تيزر، اولين تيزر تبليغاتي آمريكايي بود كه از شبكه «سوويت» پخش ميشد. تخمين زده شد كه 150 ميليون نفر از  بينندگان اين شبكه، اين تيزر تبليغاتي را نگاه كرده اند.

 

 در 20 آپريل سال 1988، شرح حال مايكل جكسون بقلم خودش كه از مدتها پيش وعده داده شده بود، از طرف انتشارات «دابل دِي» منتشر شد. ويرايش كتاب «مون واك _ Moon Walk» را «ژاكلين اُناسيس» بر عهده داشت.


 

[كتاب «مون واك»]

 


خواندن اين كتاب سفري است به يادماندني، به قعر احساسات و درونيات نوابغ موسيقي مدرن. در سن 29 سالگي، مايكل به 24 سال تجربه ي خواندن بر روي صحنه نظر مي اندازد.

 

با فروش 70.000 نسخه ي چاپ اول اين كتاب، در طي فقط 2 هفته، «مون واك» پر فروش ترين كتاب در انگلستان شد. اين كتاب براي بار دوم در 12.500 نسخه به چاپ رسيد. و يك هفته بعد چاپ سوم كتاب با تيراژ 30.500 نسخه به بازار عرضه شد.

 

در ليستي از پر فروشترين كتابهاي روز آمريكا كه در روزنامه ي «لس آنجلس تايمز» به چاپ رسيد، «مون واك» در رتبه ي اول قرار داشت. و در ليستي كه در روزنامه ي «نيويورك تايمز» چاپ شده بود، مكان دوم را اشغال كرده بود كه پس از گذشت دو هفته به صدر ليست راه يافت.

 

اين دو ليست از كتابهاي پر فروش، در صنعت نشر و چاپ، مهمترين ليستها به شمار مي آيند.

 

در طي چند ماه، اعلام شد كه متجاوز از 450.000 نسخه از «مون واك» در 14 كشور جهان به فروش رفته است.

 

مايكل اين كتاب را به يكي از كساني كه هميشه براي او همانند يك بت بوده، تقديم كرده است. ”فرد اَستر، هنرپيشه ي بزرگ و قديمي.“

 

در كتاب «مون واك» مايكل بدون پرده پوشي، درباره ي دوران بلوغ، خانواده، اولين عشقش، جراحي پلاستيك، كارهاي تمامأ استثنايي اش و شايعات عجيب و غريب و غير منصفانه اي كه همواره حيطه ي كاريش را محاصره كرده است، صحبت ميكند.

 

او در اين كتاب در باره ي دوران كودكي اش مينويسد:

”چيزي كه از دوران كودكي ام به ياد دارم، بيشتر كار است. من بر خلاف بسياري از بچه هاي همسن و سال خودم، از طرف پدر و مادرم وادار به رفتن بر روي صحنه نميشدم. من عاشق خواندن بودم. روي صحنه بودن، براي من مانند نفس كشيدن، طبيعي بود. من اين كار را انجام ميدام چون مجبور شده بودم. نه از طرف والدين يا خانواده ام. بلكه از طرف باطنم كه در دنياي موسيقي زندگي ميكرد.

گاهي اوقات كه از مدرسه به خانه برميگشتم، فقط همينقدر وقت داشتم كه كتابهايم را زمين بگذارم و براي رفتن به استوديو آماده شوم. بعضي وقتها تا آخر شب ميخواندم. تا وقتيكه از موقع خوابم ميگذشت. روبروي استوديوي «موتون» يك پارك قرار داشت. به خاطر مي آورم كه پشت شيشه مي ايستادم و به بازي بچه ها در پارك نگاه ميكردم. نميتوانستم يك چنين آزادي و زندگي بدون دغدغه اي را براي خودم تصور كنم. بيش از هر چيز آرزو ميكردم كه اي كاش من هم يك چنين آزادي اي داشتم كه ميتوانستم خودم را از دست مشكلات خلاص كنم و مانند آن بچه ها باشم. ما در كارمان پيشرفت خيلي خوبي داشتيم اما به اندازه ي افرادي كه دو برابر خودمان سن داشتند، كار ميكرديم.

به عنوان رهبر گروه «جكسون فايو» حس كردم كه نميتوانم حتي يك شب را تعطيل كنم. به ياد دارم كه به خاطر بيماري تمام روز را در تختخواب گذرانده بودم و شب همان روز روي صحنه برنامه اجرا كردم. در اينطور مواقع تمركز كردن بر روي اجرا، مشكل ميشد اما من آنقدر كارهايي را كه بايد بر روي صحنه انجام ميداديم، خوب به خاطر سپرده بودم كه ميتوانستم آنها را در خواب نيز انجام بدهم.

استعداد يك چيز خداداي است اما پدر به ما نشان داد كه چگونه آن را رشد دهيم. ما براي او اجرا ميكرديم و او از ما ايراد ميگرفت. اگر خراب كني، كتك ميخوري. بعضي وقتها با كمربند و بعضي وقتها با شلاق. پدرم واقعأ به ما سخت ميگرفت. «مارلون» هميشه موقع تمرينات دچار دردسر ميشد. اما من براي اتفاقاتي كه خارج از زمان تمرين رخ ميداد، كتك ميخوردم. پدر آنقدر مرا ميزد و عصباني ام ميكرد كه من تصميم ميگرفتم تمامي آن كتكها را تلافي كنم. كفشم را از پايم بيرون مي آوردم و به سمت او پرتاب ميكردم و يا با مشتهايم با او ميجنگيدم. به همين دليل بود كه بيشتر از برادرانم، كتك ميخوردم. من متقابلأ با او ميجنگيدم و پدرم هم مرا به شدت كتك ميزد. مادرم ميگويد كه وقتي خيلي كوچكتر بودم نيز همين كار را انجام ميدادم اما من چيزي به خاطر نمي آورم. يادم مي آيد كه براي فرار از دست پدر به زير ميزها پناه ميبردم و او را عصباني تر ميكردم. ما روابط متلاطمي با هم داشتيم.

پدرم هميشه براي من يك راز بود وخودش هم اين موضوع را ميداند. يكي از چيزهايي كه هميشه افسوسش را خورده ام اين است كه هيچوقت قادر نبودم رابطه ي نزديكي با او برقرار كنم. او در طي ساليان، ديواري به دور خودش ساخته بود و وقتيكه كارش را با گروه به پايان رساند، متوجه شد كه برايش مشكل است كه با ما رابطه برقرار كند..... تا به امروز من بابت اينكه او بر خلاف بسياري از والدين، پولي را كه ما بدست مي آورديم، براي خود برنميداشت، بسيار از او متشكر هستم. پدرم هرگز چنين كاري با ما نكرد. اما من هنوز هم او را نميشناسم. و اين براي پسري كه تشنه ي شناختن پدرش است، بسيار مشكل است. او هنوز هم براي من يك مرد اسرار آميز است و شايد براي هميشه باشد...

نميدانم من و برادرانم چه چيزي را انتظار ميكشيديم، اما كلوپهاي شبانه چيز متفاوتي بودند. ما در بين كمدينهاي بد، افراد الكلي و زناني كه بر روي صحنه استريپتيز ميكردند، برنامه اجرا ميكرديم. و من تحت اعتقادات دين ”يهوا“ تربيت شده بودم. مادرم نگران بود كه من وقتم را با افراد نامناسبي ميگذرانم و با چيزهايي آشنا ميشوم كه بايد چند سال ديرتر از آنها مطلع شوم.

آقاي خوش شانس بودن براي اولين بار زماني برايمان معنا پيدا كرد كه يك نمايش كامل نصيبمان شد. پنج نوبت در شب و شش شب در هفته برنامه اجرا كرديم. و اگر پدر ميتوانست شب هفتم را هم ما را براي اجراي برنامه به جايي خارج از شهر ببرد، اين كار را ميكرد. ما بسيار سخت كار ميكرديم. اما شلوغي كافه ها براي ما بد نبود.

 

ما در كافه اي در «لس آنجلس» برنامه اجرا ميكرديم. من عادت داشتم در يكي از گوشه هاي صحنه بايستم و يكي از زنان استريپتيز به نام «مري رُز» را تماشا كنم. در آن زمان 9 يا 10 ساله بودم. آن دختر لباسهايش را از تنش بيرون مي آورد و به داخل جمعيت پرتاب ميكرد. و مردها آنها را بر ميداشتند و نعره ميكشيدند. من و برادرانم كل اين وقايع را تماشا ميكرديم و پدرم اهميت نميداد.

 

بعدها وقتي در سالن «آپولو» در «نيويورك» برنامه اجرا كرديم، من چيزي ديدم كه واقعأ بر رويم تأثير گذاشت زيرا هرگز فكر نميكردم كه چنين چيزي وجود داشته باشد. من تا آن زمان چند تا از زنهايي كه استريپتيز اجرا ميكردند را ديده بودم. اما آنشب، دختري با مژه هاي بسيار زيبا و موهاي بلند بر روي صحنه آمد و برنامه اش را اجرا كرد. او اجراي فوق العاده اي داشت. يكدفعه، در پايان نمايش، كلاه گيسش را از سر برداشت، يك جفت پرتقال بزرگ از درون لباس زيرش بيرون كشيد و معلوم شد كه آن دختر، يك مرد بوده است. اين واقعه بر روي من تأثير گذاشت. من هنوز يك بچه بودم و حتي نميتوانستم چنين چيزي را تصور كنم. من به طرف تماشاچيان نگاه كردم. آنها با شادي و به شدت تشويق ميكردند. من به عنوان يك بچه، از اين ماجرا درس گرفتم. شايد اين اتفاق ذهن مرا به سمت تمركز كردن بر جنبه هاي ديگر زندگي در بزرگسالي، آزاد كرد.

 

مايكل در باره ي احاطه شدن توسط طرفدارانش مينويسد:

”آنها منظور بدي ندارند اما من تصديق ميكنم كه اينطور احاطه شدن باعث آسيب ديدن ميشود. احساس ميكنيد كه در حال خفه شدن يا تكه تكه شدن هستيد. هزاران دست به شما چنگ ميزنند. يكي از دخترها مچ شما را ميپيچاند در حاليكه ديگري در حال باز كردن ساعتتان از دستتان است. آنها در موهايتان چنگ ميزنند و آن را محكم ميكشند و دردش مانند آتش شما را ميسوزاند. شما بر روي زمين مي افتيد و خراشهاي خيلي بدي برميداريد. من هنوز نشان بعضي از آن خراشها را بر روي پوستم دارم. و ميتوانم به خاطر بياورم هر كدام از آنها در چه شهري بر روي پوستم ايجاد شده اند. اين مهم است كه با دستانتان از چشمانتان محافظت كنيد، زيرا ممكن است دخترها در طي اين هيجانات روحي، فراموش كنند كه ناخنهايشان بلند است.

 

مايكل در اين كتاب در باره ي به شهرت رسيدنش و شايعات مينويسد:

”وقتي براي اولين بار مشهور شدم، هنوز كوچك بودم و مانند تمامي بچه ها تپل بودم. صورتم هم خيلي گرد بود و گونه داشتم. گردي صورتم تا سالها بعد با من ماند، تا زمانيكه رژيم غذايي ام را تغيير دادم و خوردن گوشت قرمز، مرغ، گوشت خوك، ماهي و چيزهاي چاق كننده را متوقف كردم. فقط ميخواستم بهتر بنظر برسم. بهتر و سلامت تر زندگي كنم. بتدريج وزنم كم شد و صورتم به حالتي كه الان هست، درآمد. و روزنامه ها مرا متهم ميكردند كه ظاهرم را با جراحي پلاستيك تغيير داده ام. گذشته از جراحي بيني، كه من آزادانه تأييد كردم كه انجامش داده ام. مانند بسياري از خواننده ها و بازيگران. آنها يكي از عكسهاي قديمي ام را كه مربوط به دوران بلوغ يا دبيرستانم بود، انتخاب ميكردند و آن را با يكي از عكسهاي جديدم مقايسه ميكردند. در عكس قديمي، صورتم گرد و تپل بود و موهاي آفريقايي داشتم و نورپردازي عكس هم خيلي بد بود. عكس جديد، صورت يك فرد بسيار بزرگتر و بالغ را نشان ميداد. مدل موهايم فرق كرده بود و بيني ام را هم عمل كرده بودم. همچنين، نورپردازي عكسها هم با گذشت زمان عالي شده بود. اينطور مقايسه كردنها واقعأ منصفانه نيست.

ادامه‌‍