1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 11 - 12 - 13 - 14 - 15 - 16 - 17 - 18 - 19 - 20 - 21 - 22 - 23 - 24 - 25 - 26 - 27 - 28 - 29 - 30


«جكسون فايو» اولين گروهي بود كه چهار تا از آهنگهايش، پي در پي شماره يك ميشد.

بدون در نظر گرفتن صداي شيرين و هيجاني كه در رفتار مايكل بود، جذابيت خاص كودكانه اش، او را محبوب قلبهاي مردمي كرد كه دوست داشتند او را در آغوش بگيرند.

روزهاي پر كار تور بزرگ «جكسون فايو» در پاييز 1970 شروع شد. 
سال 1971، وقتي كه آهنگ «Never Can Say Goodbye» از محبوبيت زيادي در بين مردم برخوردار شده بود، گروه در طي 90 روز تابستان، در 45 شهر كنسرت برگزار كرد. اين آمار به اين معناست كه مايكل و برادرانش بطور متوسط، يك روز در ميان كنسرت اجرا ميكردند. در همان سال، اين رقم به 95 شهر افزايش پيدا كرد.


[تور]


در طول اين مسافرتها، «رز فاين» معلم خصوصي آنها نيز همراهشان بود تا مطمئن شود كه آنها به درسهايشان هم ميرسند.

اولين آهنگ تك نفره ي مايكل با عنوان «Got To Be There» در پاييز سال 1971 منتشر شد.

همان سال شوي كارتوني «صبح شنبه ي جكسون فايو _ The Jackson 5's Saturday Morning» در شبكه هاي تلويزيوني به نمايش درآمد. مايكل با خواندن آهنگ فيلم «Ben» در سال 1972، براي اولين بار بطور جدي وارد عرصه ي فيلمسازي گرديد. اين آهنگ شماره يك شد و هنوز هم يكي از آهنگهاي مورد علاقه ي مايكل است.


[شوي كارتوني «جكسون فايو»]


وقتي كه مايكل تنها 13 سال داشت، به خاطر اجراهايش، جايزه ي «گلدن گلاب _ Golden Glob» را دريافت كرد و بعد ها نيز براي اولين بار نامزد دريافت جايزه ي «اسكار _ Academy Award» شد.

مايكل، روز به روز بزرگتر ميشد. او در اين باره گفته است:

”وقتي 14 ساله شدم، ظاهرم به كلي تغيير كرد... تغيير كردن پوستم، تجربه اي بود كه بدون اينكه خودم متوجه باشم، تاثيراتي در ضميرم باقي گذاشت. خيلي خجالتي شدم. از ملاقات با مردم خجالت ميكشيدم. چون ظاهرم خيلي بد شده بود. واقعا اينطور به نظرم ميرسيد كه هر چقدر بيشتر به آينه خيره ميشدم، جوشهاي صورتم بيشتر ميشد. ظاهرم واقعا مرا ناراحت ميكرد. اما در نهايت همه چيز تغيير كرد. من ديگر احساس متفاوتي نسبت به وضع خودم داشتم. من ياد گرفته بودم كه چگونه طرز تفكرم را تغيير دهم و احساس بهتري نسبت به خودم پيدا كنم. از همه مهمتر اينكه، رژيم غذايي ام را تغيير دادم. و اين كليد حل اين مشكل بود.“

زمانيكه آهنگ «Ben» منتشر شد، برادران جكسون ميدانستند كه به سرتاسر دنيا سفر خواهند كرد. آنها در سال 1972 اولين تور خارج از كشور را با سفر به انگلستان تجربه كردند.


  

[ديدار با ملكه ي انگلستان]


مايكل: ”وقتي براي اولين بار در اروپا در حال برگزاري تور بوديم، تجربه ي سه سال موفقيت را پشت سر داشتيم. و براي راضي كردن بچه هايي كه موسيقي ما را دنبال ميكردند و همينطور ملكه ي انگلستان كه با ايشان در طي يك اجراي سلطنتي فرمايشي ديدار كرديم، تجربيات كافي كسب كرده بوديم.

انگلستان براي ما، يك سكوي پرتاب بود. با هر جاي ديگري كه رفته بوديم، تفاوت داشت. هر چه از خانه دور تر مي شديم، دنيا هم جالبتر وعجيب تر ميشد. ما موزه هاي فوق العاده ي پاريس را ديديم. و كوههاي زيباي سوئيس را. مسافرت به اروپا، براي ما درسهايي به همراه داشت كه ما را با ريشه هاي فرهنگ غرب آشنا كرد. و از طرفي نوعي آمادگي بود، براي ديدن كشورهاي آسيايي كه معنويات بيشتري داشتند.“

استراليا و نيوزيلند، ايستگاههاي بعدي برادران جكسون بودند. مردم اين كشورها اغلب انگليسي زبان بودند و  برخي از  آنها هنوز به صورت قبيله اي در منطقه هايي دور از شهر زندگي ميكردند.

مايكل: ”آنها با ما مثل برادرانشان ديدار كردند و به ما خوشامد گفتند. در حالي كه حتي زبان ما را نمي فهميدند. اگر تا آن زمان براي اثبات برادري تمامي انسانها به مدركي نياز داشتم، مطمئنا اين مدرك را در طي برگزاري تور در همان محل بدست آوردم.“

«جكسون فايو» آهنگ «Dancing Machine» را در ادامه ي آهنگهاي روز آن زمان كه در ديسكوها پخش ميشد، منتشر كرد.

مايكل: ”وقتي اين آهنگ در سال 1974 منتشر شد، من مصمم بودم كه رقصي طراحي كنم كه ارزش اين آهنگ را بالاتر ببرد و اجراي آن را مهيج تر كند. و اميدوار بودم كه تماشاي اجراي آن نيز براي سايرين هيجان انگيز تر شود. بنابراين وقتي «Dancing Machine» را در مراسم «سول ترين _ Soul Train» كه از تلويزيون پخش ميشد خوانديم، يك مدل رقص خياباني به نام «روبات_ Robot» را انجام دادم. اين اجرا براي من درسي بود تا با تاثيري كه تلويزيون ميتواند بر افكار عمومي داشته باشد، آشنا شوم. «Dancing Machine» شبانه به صدر جدول صعود كرد و در طي چند روز به نظر ميرسيد كه تمام كودكان ايالات متحده، همين رقص «روبات» را انجام ميدادند. من هرگز چيزي شبيه به اين نديده بودم.“


[اواخر دهه 70]


مشكلات آنها با «موتون» در حدود سال 1974 شروع شد. موقعي كه برادران «جكسون» به «موتون» گفتند كه ميخواهند آهنگهاي خودشان را بنويسند و توليد كنند. زيرا از سبك موسيقي اي كه «موتون» براي آنها توليد ميكرد، خوششان نمي آمد.

مايكل: ”سال 1972 بود. زمانيكه من 14 سال داشتم. آنها از من ميخواستند به يك شيوه ي خاص بخوانم و من ميدانستم كه آنها اشتباه ميكنند. مهم نيست چند سال داريد، اگر ميدانيد چيزي براي گفتن داريد، مردم بايد به شما گوش بدهند.“

«موتون» نه تنها خواسته ي آنان را برآورده نساخت، بلكه برادران را حتي از مطرح كردن چنين درخواستي منع كرد.

مايكل: ”من واقعا دلسرد شدم و از تمام چيزهايي كه «موتون» براي ما توليد ميكرد، جدا بدم آمد. وقتي احساس كنم كه چيزي درست نيست، بايد اين را خيلي روشن و صريح به همه بگويم. ميدانم كه بسياري از مردم به من به عنوان يك انسان محكم و با اراده نگاه نميكنند و اين فقط به اين دليل است كه مرا نمي شناسند. عاقبت زماني فرا رسيد كه من و برادرانم احساس بسيار بدي نسبت به «موتون» پيدا كرديم اما هيچ كدام چيزي نميگفتيم. پدرم هم چيزي نميگفت. بنابراين مسئوليت ترتيب دادن قرار ملاقاتي با «بري گردي» و صحبت كردن با او، بر عهده ي من گذاشته شد. ماموريتم اين بود كه به «بري گردي» بگويم: ” ما ـ «جكسون فايو» ـ تصميم داريم كه «موتون» را ترك كنيم.“

من براي ديدن او رفتم. رو در روي هم قرار گرفتيم. و اين يكي از مشكل ترين كارهايي بود كه تا اين لحظه انجام داده ام. اگر من تنها فرد گروه بودم كه احساس نارضايتي ميكردم، ممكن بود هرگز در اين مورد هيچ حرفي نزنم. اما همه ناراضي بودند و ما آنقدر در خانه در مورد همين موضوع با يكديگر صحبت كرده بوديم كه باعث شد من نزد او بروم و از احساس مان براي او بگويم. به او گفتم كه ناراضي هستم. ميدانستم كه زمان تغيير دادن اوضاع فرا رسيده است. ما به دنبال طبيعت مان رفتيم و زمانيكه تصميم گرفتيم تا كارمان را با كمپاني ديگري شروع كنيم، موفق شديم.“

در 28 ماه مي سال 1975، گروه «جكسون فايو» قراردادي با «كمپاني اپيك [ Epic _ SBC]» امضا كرد. اين قرارداد، در ماه مارس 1976 به ثمر نشست.

«جرمين» كه داماد «بري گردي» شده بود، تصميم گرفت در «موتون» بماند. زيرا موقعيت او از بقيه پيچيده تر بود.

وقتي «جرمين» گروه را ترك كرد، «مارلون» اين فرصت را بدست آورد كه جاي او را در گروه بگيرد. «رندي» رسما جاي قبلي مايكل را كه نوازنده ي «بانجو» بود، تصرف كرد و كوچكترين عضو گروه شد.

وقتي كه قرارداد گروه با «موتون» به پايان رسيد، «موتون» به آنها گفت كه اسم گروه متعلق به كمپاني «موتون» است و در صورتيكه آنها «موتون» را ترك كنند، نمي توانند از اين اسم استفاده كنند. و اين براي آنها يك شوك بود. بنابراين از آن به بعد، اسم گروه را به «جكسونز» تغيير دادند.


[اولين حضور «رندي» در گروه «جكسونز»]


 


در جوئن سال 1976، مايكل و برادرانش در نمايش هفتگي شبكه ي تلويزيوني «سي.بي.اس» برنامه اي با نام ”شوهاي متنوع از جكسونز _ Variety Show The Jacksons“ اجرا كردند.

مايكل بعدها گفت: ”اجراي آن برنامه يك حماقت بود. من از تك تك لحظه هاي آن برنامه بدم آمد.“

اين شو بر اساس اجراهاي كاباره اي موفق گروه «جكسون فايو» در لاس وگاس، طراحي شده بود.
[ كه مايكل بر خلاف اين شوي جديد، از اجراي آنها لذت برده بود.]

مايكل: ”فكر ميكنم كه اجراي سريال تلويزيوني بدترين چيزي باشد كه هنرمندي كه در زمينه ي ضبط موسيقي فعاليت ميكند بتواند انجام دهد. من هرگز دوباره اين كار را انجام نخواهم داد. من يك كمدين نيستم. من يك مجري تلويزيوني نيستم. من يك موسيقيدان هستم.
اين شو، به دلايلي از طرف مردم مورد استقبال قرار گرفت. «سي.بي.اس» واقعا در صدد بود كه ما را براي ادامه ي كار نگاه دارد. ولي من ميدانستم كه اجراي اين شو يك اشتباه بوده است.“

آلبوم «جكسونز»، اولين آلبومي كه براي كمپاني موسيقي «اپيك» تهيه كردند، شامل آهنگهاي شماره يك، نظير 
«Enjoy Yourself» و «Show You The Way To Go» بود.

دومين آلبوم آنها «Going Places» بود كه با آلبوم اول آنها تفاوت داشت. در اين آلبوم آهنگهاي رقص زيادي وجود نداشت، و بيشتر آهنگهاي آن حامل پيام بودند.

در سپتامبر 1977، «موتون» حق تهيه ي فيلمي از نمايش «ويز _ Wiz» را كه نسخه اي جديد از فيلم فوق العاده ي «جادوگر شهر از» و با بازي بازيگران سياه پوست بود، به دست آورد.

مايكل: ”«موتون» اين نمايش را به يك علت خريداري كرد. تا آنجايي كه ميدانم وجود «دايانا راس» در اين نمايش، بهترين دليل ممكن بود.“

«دايانا راس» كه نقش «دوروتي» را بازي ميكرد، به مايكل پيشنهاد داد كه تكه اي از نقش يكي از كاراكترهاي اين نمايش را بطور آزمايشي بازي كند.

مايكل نقش «مترسك» را انتخاب كرد. زيرا فكر ميكرد كه اين شخصيت، بيش از ساير شخصيت ها با او همخواني دارد.

مايكل: ”وقتي «سيدني لومت» كارگردان اين نمايش براي ايفاي اين نقش، به من تلفن كرد، احساس غرور كردم و در عين حال كمي هم ترسيدم.“


[فيلم «Wiz»]


گريم كردن مايكل و تبديل او به يك مترسك، 5 ساعت طول ميكشيد. و اين كار به مدت 6 روز در هفته تكرار ميشد. مايكل از بازي در اين فيلم خوشش آمده بود.

مايكل: ”فيلم «ويز» به من الهامات و قدرت تازه اي بخشيد. متن نمايش ماهرانه نوشته شده بود. نقش من [به عنوان يك مترسك] در اين فيلم، اينگونه بود كه من تكه هاي روزنامه را كه در لباس حصيري ام مخفي شده بود، بيرون ميكشيدم و ميخواندم. اما نميدانستم با آنها چه كار كنم. من در لباسم، تمام جوابها را داشتم اما سوالات را نمي دانستم. آن روز در حال اجراي صحنه ي كلاغ ها بوديم. ساير بازيگران در لباس كلاغ بودند و حتي صورتشان هم مشخص نبود.  بنظر ميرسيد كه آنها متن قبل و بعد از قسمت مخصوص خودشان را ميدانستند. من هم قسمت مخصوص خودم را خوانده بودم ولي آن را بيش از يك يا دو بار، بلند تكرار نكرده بودم. كارگردان مرا صدا زد تا تكه ي متن را از لباسم بيرون بكشم و بخوانم. يك نقل قول بود. اسم نويسنده «ساكراتيز _ سقراط» پايين متن نوشته شده بود. من اين اسم را پيش از آن خوانده بودم اما هرگز آن را تلفظ نكرده بودم. بنابراين آن را «ساكريس» خواندم، زيرا هميشه تصور ميكردم كه اينطور تلفظ ميشود. يك لحظه همه جا ساكت شد و بعد صداي يك نفر را شنيدم كه زمزمه كرد: «ساكراتيز».

من به طرف آن مرد نگاه كردم. نتوانستم دقيقا او را به جا بياورم اما حس كردم كه او را ميشناسم. او يكي از بازيگران نبود ولي بنظر ميرسيد كه از دست اندركاران نمايش باشد. يادم مي آيد كه در آن زمان به صورت مهربان و اعتماد بنفس بالاي او فكر ميكردم. من از اينكه آن اسم را اشتباه تلفظ كرده بودم، كمي خجالت كشيدم. لبخند زدم و از او به خاطر كمكش تشكر كردم. صورتش آشنا بود و يكدفعه مطمئن شدم كه او را قبلا ديده ام. او با دراز كردن دستش به طرف من، شك مرا تاييد كرد: ” «كويينسي جونز»، من موسيقي متن نمايش را ميسازم.“

در حقيقت، مايكل اولين بار «كويينسي جونز» را وقتي 12 ساله بود، در لس آنجلس ديده بود.

ادامه‌‍