سحر (سحر)
به نام خالق یکتا
به نام همان خالقی که مایکل جکسون انسان فرشته سیرت را خلق نمود همان که قلب مهربانش را در سینه او قرار داد و روح بزرگش را در کالبد او دمید و به او آب حیات نوشانید...
اسم من سحره متولد 16 آذر سال 1368 و به عبارتی 7 دسامبر 1989 .
در شیراز متولد شدم و همچنان در شیراز زندگی میکنم پیرو آیین مشخصی نیستم یعنی همه دین ها رو قبول دارم و اون چیزی رو که من پیروی میکنم اسمش هیچ کدوم اسم این ادیان نیست بلکه من بهش میگم قانون قوانینی که خدا واسه خود ما و به خاطر خود ما وضع کرده و فکر می کنم تا به این ساعت که دارم اینو مینویسم منطق درونم راجع به نوع اطاعت کردن از این قانون بهم دروغ نگفته و درست و غلط چیزای اطرافم رو راجع به این قوانین و ساختگی بودن یا الهی بودنشون برام همیشه واضح بوده ...
بگذریم.
اگه بخوام بگم مایکل رو کی شناختم باید بگم از بچگی که بازیه SEGA مد بود همه میرفتن این کلوپ های بازی و اون موقع که من 4 سالم بود با پسر خالم ( به اسم علی که در ادامه فقط اسمش رو مینویسم بدونید علی همون پسر خالمه ) میرفتیم همین کلوپا و MoonWalker رو بازی میکردیم و من فقط مایکل رو به اسم میشناختم و دوسش داشتم ولی از ماهیتش هیچی نمی دونستم گذشت اون بازی ها و من هم که بچه بودم و توی مامان بازی و گنج قایم کردن علی توی باغچه خونشون و نقشه گنج درست کردن من و علی و سر کار گذاشتن پسر دایی مون غرق شده بودم تا اینکه باز یاد مایکل برام به طور خیلی با مزه ای زنده شد ...
سال 1373 فکر کنم دی ماه یا بهمن ماه :
از در خونه با مامانم اومدم بیرون که بریم لوازم التحریر فروشی دفتر نقاشی بخرم که دیدیم وسط کوچه چند تا از همسایه ها و یه عده آدم بیکار ایستادن دارن با پسر همسایه دعوا میکنن سر چی؟ خودتون بخونید:
زشته - از شما بعیده – آخه این کارا چیه؟ نمیگی یه وقت مادرت رو تو خیابون گیر میارن و ازش سوال – جواب میپرسن؟ ....
خلاصه اون بنده خدا هم هی جبهه می گرفت و از خودش دفاع میکرد سر چی دعوا بود؟ آهان
بهش گیر داده بودن که چرا ابرو هاتو برداشتی ( ملت بی کار و فضول ولی تقصیر هم نداشتن مامانم میگه اون موقع تو محله ما حداقل رسم نبود پسری ابرو برداره ) بین حرفاش یعنی بهتره بگم آخر حرفاش که دیگه حسابی کلافه شده بود از کوره در رفت یه دفعه با داد وفریاد گفت:
مایکل جکسون او سر دنیا ابروهاشو برمیداره هیچ خری بهش گیر نمیده منو مظلوم گیر آوردین ...
تو این بل بشو من به مامانم گیر دادم که این مایکل جکسون کیه؟ راست میگه این؟ واقعا ابرو هاشو بر میداره مامانم هم بهم گفت که مایکل خوانندست و خیلی هم رقصاش معروفه ابرو هاشو هم برمیداره...
هنوز من مایکل رو نمیشناختم و اصلا جز همون تصویر کارتونی بازی MoonWalker چیز دیگه ای ازش تو ذهنم نبود تا اینکه...:
سال 1377 مهر ماه اگه بخوام دقیق تر بگم 28 مهر ماه 1377 :
تلفن بعد از ظهر زنگ زد و منم بدو بدو رفتم گوشی رو برداشتم میدونستم کیه ولی نمی دونستم باز چه چیز جدیدی سر هم کرده که فکر میکنه برام ممکنه جذاب باشه :
سلام علی خاله خوبه؟ شهریار خوبه ( اون یکی پسر خالم که تنها کسیه که من ازش حساب میبرم و جلوش و جاهایی که ممکنه اون باشه دست از پا خطا نمیکنم مبادا وسط خیابون یا جلوی همه گوشمو بگیره ) شهرزاد خوبه؟ ( دخترخالم ) سحر یه چیزی خریدم بیا بهت نشون بدم یه بازیه جدیدم راه میندازیم که تا یکی دوماه دستمون بند باشه کاری نداری؟
نه خدا حافظ
مامان من میرم خونه خاله اینا شب بیا دنبالم
رفتم که ببینم ایندفعه چی درست کرده ( همیشه با چیزای بنجل خونشون چیزای توپ درست میکرد که باهاشون بازی می کردیم نمونش یه چراغ الکلی که با شیشه جوهر خودنویس باباش درست کرد که باهاش سیب زمینی رو توی ظرفای کوچولوی اسباب بازی فلزی سرخ میکردیم و آخر سر هم میدادیم جوجه هاش بخورن که اونام میمردن ) ایندفعه خودش چیزی درست نکرده بود یه CD خریده بود گذاشت دیدیم آهنگ Will go on بود گفت سحر تا عید نوروز هرکی این رقصو یاد گرفت اونی که یاد نگرفه باید به اونی که یاد گرفته کولی بده منم جدی گرفتم و فرداش از راه مدرسه رفتم ویدیو کولوپ نزدیک خونمون به پسره گفتم این آهنگو میخوام اونم یه کاست ويديويي بهم داد ( ما ویدیو داشتیم بابام از CD Player بدش میاد هنوزم که هنوزه CD Player نخریده ) که هفتمین آهنگش Remember the time مایکل بود من همون اول که قیافشو ( ابروهاشو ) دیدم به مامانم گفتم این مایکل جکسونه آخه هم میرقصه هم میخونه هم ابرو هاشو بر میداره مامانم خندید گفت بچه مایکل جکسون سیاه پوسته اون روز فکر کردم ضایع شدم ولی وقتی فهمیدم که اون واقعا مایکله خیلی خوشحال شدم ولی هیچی هنوز نمیدونستم ازش فقط رقصشو خیلی خوب یاد گرفتم و عید نوروز هم حال علی رو گرفتم وبعد از چند ماه رفتم دنبال زندگی نامش وقتی خوندمش افکارم تغییر کرد پیش خودم گفتم چرا من نباید از صفر شروع کنم ؟ چرا من نباید بهترین باشم؟ با همین فکر مایکل شد همه زندگیم خوابم – بیداریم راه رفتنم همه و همه شده بود مایکل تا قبل از اینکه خانوادم ( مامان و بابام و خواهر کوچیکم صهبا ) متوجه علاقه بی اندازه من به شخصیت مایکل بشن من تو اون خونه راحت زندگی می کردم یعنی همه دوستم داشتن و دور و برم میچرخیدن و حرف حرف من بود ( الآنم تا حدودی هست ولی با این تفاوت که بعضی اوقات با داد و فریاد ) همیشه عزیز کرده بابایی بودم و دختر خوبه مامانی ولی همشون یک باره گذاشتنم کنار با هام صحبت کردن که این انسان الگوی خوبی نیست ولی من که حرف تو کلم نمی رفت من یه چیز دیگه دیده بودم من مایکل رو حس کرده بودم من زندگی کودکی و موفقیت دوران جوانیش رو حس کرده بودم نوشته هایی که خوندم روم خیلی اثر گذاشته بود چطور می تونستم بی خیالش شم؟چطور می تونستم پا روی دلم بزارم؟
از اونموقع به بعد همه چیز تغییر کرد همه با داد وفریاد باهام حرف میزدن و من اولش میرفتم توی اتاق و گریه میکردم و صدای گریه هامو شبا توی بالشتم خفه می کردم ولی یه مدت فکر کردم دیدم دارم تقاص کدوم گناه ناکرده رو پس میدم؟ مگه اونایی که الآن دارن سرم داد میکشن اندازه من نبودن ؟ مگه من اندازه اونا نمیشم؟ دیگه جلوشون ایستادم از عشقم دفاع کردم از محبت مادرانه و حمایت پدرانه محروم شدم و تنهای تنها شدم ...
سال اول دبیرستان که عشقم به مایکل رو همه می دونستن با یه اردوی الکی و یه رقص با آهنگ Smooth Criminal ...
دوستامو از دست دادم چون همه ازم خواستن که رقص مایکل رو بهشون یاد بدم منم همین کار رو کردم و از اون روز به بعد همش اسمم با صدای بلند خونده میشد تابلو شدم بس که مدیرم پیجم کرد اتاق مشاوره البته به هیچ جا نرسیدن فقط دوستامو ازم گرفتن خوب حق هم داشتن آخه کی دلش میخواست با یه آدم تابلو مثه من دوست باشه میترسیدن به اونا هم گیر بدن منم که حسابی با دعوا و داد و فریاد از خجالت مدیر و نظم و مشاور در اومدم و در عوض 25 تا تعهد دادم و همش نیم نمره هم به خاطر داد و فریاد ( طبق همون قانونی که موقع ثبت نام نوشته بودن و تکثیر کرده بودن و دادن دست ما ) ازم کم شد انضباطم شد 5/19 سال بعدش واسه ثبت نام حسابی دوندگی کردم مامانم التماس کرد که ای کاش نمیکرد شدم مایه سرافکندگی بابام آخرش با 4 تا تعهد ثبت نام شدم حالا جلوی دهن بچه ها رو کی میگرفت؟ مایکل – مایکل جون – خانم جکی !!! هی منم رنگ عوض میکردم هی التماس که اینطوری نگید و اینا تازه اردو هم نرفتم اون سال خلاصه گذشت تا امسال که سال سوم دبیرستانم همچنان باعث سر افکندگی بابامم ولی بازم به خاطر عشق ابدیم مایکل جکسون جلوی همه می ایستم تازه اینم بگم هرکی خواست در آینده با من زندگی کنه همون اول بهش میگم که باید به این احساسم به مایکل احترام بزاره که مثل خونه بابام همش مسخره بازی و دعوا مرافه راه نیفته با انجمن eMJeyدوسالی هست آشنام دوستای خیلی خوبی دارم که خیلی دوستشون دارم امیدوارم از خوندن نوشته هام خسته نشده باشین
در آخر موفق و شاد باشید
سحر اتابکی 19/10/ 1385