سه شنبه، ۳۰ آبان ۱۳۹۱ | 20/11/2012
مایکل جکسون: از زبان خیاطش مایکل بوش (۶)
بخش پنجم این مقاله را در اینجا بخوانید.
خانواده و اتهامات
بوش در مورد مایکل جکسون میگوید:
"او تمام زندگیاش در آرزوی داشتن خانواده بود. او به عنوان یک صحنهگردان و برنامهساز، تمام مدت در مالکیت مردم دنیا قرار داشت. او یک مرتبه بدل به ستاره شد و کودکیاش را از دست داد. لیزا ماری پریسلی (دختر الویس) نزدیکترین فردی بود که مایکل به عنوان شریک زندگیاش برگزید. دبی رو (مادر پرینس و پاریس جکسون) پرستاری بود که برای پزشک پوستاش، آرنولد کلین کار میکرد. او (دبی) از اینکه با به دنیا آوردن فرزنداناش به او شادی ببخشد، شادمان میشد؛ اینکه بتواند چیزی به او ببخشد که برای خود او باشد. او در پی شهرت نبود."
بوش در مورد اتهامات جنسی علیه مایکل میگوید: "هرگز چیزی ندیدم، حتی یک مورد که ربطی به این اتهامات داشته باشد."
فوت مایکل
بوش و تامپکینز طراحان اصلی لباسهای تور This Is It نبودند اما مایکل طراحی بخشی از لباسها را به این دو واگذار کرده بود. آنها لباسهای هفت تا از آهنگهای تور را آماده میکردند، از جمله لباس مخصوص بیلی جین همراه با کفش و جورابهای پولک دوزی شده.
مایکل بوش یکبار با کانراد موری، پزشک قاتل مایکل جکسون دیدار کرده بود. به عقیدهی بوش او بیشتر شبیه یک مدیر کمپانی موسیقی بود تا یک پزشک. بوش میگوید رفتار مایکل پس از به خدمت گرفتن موری نسبت به گذشته هیچ تغییر نکرده بود، فقط اینکه در آن مرحله دلمشغولی اصلیاش آماده شدن برای تور This Is It بود، توری که فرزنداناش برای نخستین بار میدیدند.
تمرینات آمادگی تور در تالار استپل سنتر در لس آنجلس برگزار میشد. آن روز کذایی، بوش با لباسهای صحنهای که برای مایکل طراحی کرده بود، عازم محل بود که کارن فی، آرایشگر مایکل، به او زنگ زد و از او خواست که رادیوی اتومبیلاش را روشن کند.
"پیچ رادیو را چرخاندم و صدایی گفت که مایکل جکسون در بیمارستان یوسیالای رونالد ریگان بستری شده است. نخستین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که رسانهها بازهم شلوغاش کردهاند. لابد مایکل فرزندش را به بیمارستان برده و حالا آنها فکر میکنند که مایکل مرده است. وقتی به پارکینگ استپل سنتر رسیدم، کارن دوباره زنگ زد و گفت که باید بیدرنگ به او بپیوندم. با چنان سرعتی به درون سنتر شتافتم که فراموش کردم موتور اتومبیل را خاموش کنم، درها را نیز قفل نکردم و لباسهای تور همانجا داخل اتومبیل باقی ماندند. گوشیهای همه دیوانهوار زنگ میخورد. ما را در همانجا نگاه داشتند. گویی دنیا از حرکت باز ایستاده بود."
دقایقی پیش از آنکه خبر فوت مایکل بطور رسمی توسط بیمارستان اعلام شود، سرپرستان تور، کارمندان را در استپل سنتر گردهم آوردند تا خبر ناگوار را به ایشان اطلاع دهند.
"سختترین بخش ماجرا این بود که فقط ۲۰ دقیقه پس از اعلام این خبر، آنها شروع کردند به جمع کردن صحنه. میدانم که تجارت، تجارت است. آنها معطل نمیکنند و به سراغ فرد دیگری میروند. اما نباید برای این کار آنقدر عجله به خرج میدادند."
بوش به خانه بازگشت اما از همان لحظه زندگیاش برای همیشه عوض شده بود. گرچه او با هنرمندان دیگری نیز کار کرده است، اما اولویت او همیشه فقط مایکل جکسون بود.
بوش به خیاط خانهاش رفت و به کتهای مهره دوزی شده و دستکشهای سنگ دوزی شدهی نیمه تماماش نگاهی انداخت.
"با خودم فکر کردم اگر کارشان را به اتمام برسانم، او شاید به زندگی بازگردد."
اما سوگ بیشتری در راه بود. دسامبر سال بعد، دوست و همکار دیرینه، دنیس تامپکینز هم رفت.
لباسی که مایکل با آن دفن شد، لباس مورد علاقهی او بود
لباس مورد علاقه مایکل کدام بود؟ کت تریلر، لباس های افتتاحیه ی تور... درست است اما بین این همه لباس، در چشم مایکل یکی با بقیه فرق داشت.
بوش خبر از لباسی دیده نشده از مایکل جکسون داده است. این لباس برای ما یک راز است و تنها تعداد اندکی آن را بر تن پادشاه پاپ دیدند. این لباسی است که مایکل با آن دفن شد.
بوش میگوید لاتویا، خواهر مایکل ترتیب دوخت این لباس را داد. او با این دو خیاط، بوش و تامپکینز تماس گرفت:
"او از من خواست تا لباس مایکل را تهیه کنم. او گفت هیچکس دیگری نیست که بتواند از پس این کار برآید."
پیکر مایکل در سردخانهای در آرامگاه فارست لان نگهداری میشد. بوش گمان میکرد که به آنجا رفته، لباس را تحویل خانوادهی جکسون داده و بازخواهد گشت، اما این خانوادهی مشهور، برنامهی دیگری در سر داشتند.
متصدی کفن و دفن به بوش میگوید که باید وارد آرامگاه شود زیرا مسائلی هست که خانوادهی جکسون نمیخواهند فرد دیگری از آن مطلع شود.
چشمان بوش ضمن گفتن این سخنان دوباره از اشک پر میشود.
"آنها من و کارن را به آن اتاق راهنمایی کردند. آنها ما را مجبور کردند برگههایی را امضا کنیم که بیان میکرد در آینده از عملکرد آنها شاکی نخواهیم شد، زیرا دیدن جسد، روح را زخمی میکند. تا ابد آن اتاق را به خاطر خواهم داشت، در آنجا نشستم در حالیکه هواداران مایکل در بیرون سوگواری میکردند. بوی فرمالدهید همه جا را پرکرده بود. آن بیرون واگنهای آنتندار رسانهها صف کشیده بود. آنها هر هفت روز هفته، ۲۴ ساعته آنجا بودند. هلیکوپترها نیز بر فراز سرمان پرواز میکردند."
او که با اشکهایش میجنگد، ادامه میدهد: "من و متصدی کفن و دفن در اتاق تنها بودیم. او عقب ایستاد و گفت «میدانم به خاطر مایکل این کار را پذیرفتهای، اما اگر نمیتوانی تحمل کنی، لازم نیست چیزی بگویی. فقط دستت را بلند کن تا من بیایم و کار را تمام کنم. تو باید هنگام انجام این کار احساس راحتی کنی.»"
این خواست خانوادهی جکسون بود که پوشاندن لباس بر بدن بیجان مایکل را دوست قدیمیاش، بوش انجام دهد. آرایش او را نیز برای آخرین بار کارن فی انجام داد.
هنگامیکه بوش کت نظامی محبوب مایکل را بر تناش پوشاند، متصدی کفن و دفن به او کمک کرد تا مایکل را به درون تابوتاش بازگردانند.
بوش میگوید: "از این تجربه خوشحالم. این آخرین خاطره در میان خاطرههای بسیاری است که از او دارم.... برخی عقیده دارند که او هنوز زنده است و جایی در کنار الویس زندگی میگذراند. اما آن روز در سردخانهی گورستان حقیقت را دیدم... او بهترین دوست من بود و من او را راهی سفرش کردم."
اما آن لباس کدام بود... آیا میتوانید حدس بزنید؟
گرچه مایکل میگفت که از بین این همه لباس، انتخاب خاصی ندارد؛ اما بوش لباس مورد علاقهی او را میشناسد. کت سفید مهره دوزی شدهای که مایکل در مراسم جوایز گرمی سال ۱۹۹۳ بر تن کرده بود. در آن شب مایکل جایزهی اسطوره را از دستان خواهرش جانت دریافت کرد.
مایکل در کتی که از روی این کت سفید بازسازی شده بود، به خواب ابدی فرو رفت.
بوش در آخر بیان میکند که خالق افسانهی دستکش سفید، در تابوت دستکش سفیداش را در دست نداشت... این خواست خود مایکل بود. اما چرا؟
مایکل عاشق دستکشهای سفید پولک دوزی شدهاش بود، آنها زندگی خاص خودشان را داشتند، نمادین بودند، ابزاری در خور برای نمایشهای بیبدیل پادشاه... هر فردی در هر جا نشانی از این دستکشها ببیند، نام مایکل جکسون در ذهناش نقش میبندد، اما با این حال سلطان صحنه...
"دستکش را فقط برای کار استفاده میکرد."
مایکل در خلوت هرگز دستکش در دست نداشت.
این مقاله ادامه دارد...
منبع: eMJey.com / Reuters & Associated Press