...

شنبه، ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ | 12/03/2011

مصاحبه با عکاس تریلر

آیا هرگز از خود پرسیده‌اید که عکاس طرح جلد پرفروش‌ترین آلبوم تاریخ موسیقی جهان کیست؟

دیک زیمرمن (Dick Zimmerman)، فردی است که با معرفی سبک نوینی در عکاسی که تصویر گرفته شده را به شکل نقاشی نمایش میداد، به شهرت و افتخار رسید. او ۱۳ سال کار با ستاره‌ها‌ی هالیوود، از جمله سه جلسه‌ی عکس برداری با سلطان پاپ را در کارنامه‌اش دارد. او با ما از خاطراتش می‌گوید:

روزی که طرح جلد آلبوم تریلر ثبت شد

در آن روز او تنها آمد. هیچکس همراهش نبود. ما دو رگال لباس داشتیم که برترین لباس‌های دست چین شده‌ی مد لس آنجلس بر رویش آویزان شده بود. هیچ کدام از آنها توجه مایکل را به خود جلب نکرد. او گفت «من دوست دارم چیزی شبیه آنچه که تو به تن داری، بپوشم.» من کت و شلوار سفیدم را به تن داشتم. گفتم «خوب، ما تقریبا هم سایز هستیم.» مایکل در این عکس در واقع لباس مرا بر تن دارد.

Michael-Jackson-Thriller.jpg

بر سر لباس چه آمد؟

۱۰ سال پیش در حراج ساتبیز آن را به مزایده گذاشتم. نگران امنیت خود و همسرم بودم. خانه‌ی بسیار بزرگی داشتیم و من برای کارم زیاد از شهر خارج می‌شدم. نمی‌دانم اگر خبر در گوش دزدان می‌پیچید که این لباس نزد من است، چه میشد. تصمیم گرفتم از دستش خلاص شوم. ۲۷ هزار دلار برایش گرفتم. اگر زمان حال بود، شاید یک میلیون دلار نصیبم میشد.

عکاسی عروسی از مایکل جکسون و لیزا ماری پریسلی

ما این عکاسی را در سوئیت دونالد ترامپ (میلیاردر معروف) در هتل ترامپ به انجام رساندیم. آنها مجبور شدند خیابان پنجم را که در مقابل هتل قرار داشت، مسدود کنند زیرا در پیاده‌ رو فضای کافی برای تجمع عکاسان و خبرنگاران وجود نداشت. سرتاسر آن خیابان از عکاسان پوشیده شده بود.

عکس‌هایی که گرفته بودم ارزش زیادی داشت و من که آنها را همراه داشتم، نگران جانم بود. برای ظاهر کردن عکس‌ها، کل تاریکخانه را تعطیل کردیم تا در امنیت کار کنیم.

ملاقات با مایکل

نیمه شب به سوئیت مایکل و لیزا در هتل بازگشتم و پیشخدمت گفت که مایکل تا دقایقی دیگر به طبقه‌ی پایین نزد من خواهد آمد. ۳۰ دقیقه گذشت و خبری از مایکل نشد. در سرتاسر اتاق قدم میزدم، تاریک بود و من شخصی را دیدم با ریش و سبیل که در آن طرف اتاق ایستاده بود. فکر کردم یک مامور امنیتی است، به سویش رفتم و از او پرسیدم آیا می‌داند مایکل چه زمانی خواهد آمد؟ به او نگاه کردم و یک مرتبه دانستم که او مایکل است. ما هر دو خندیدیم و او ریش و سبیلش را برداشت. او تمام این مدت در آنجا ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد تا ببیند بالاخره چه هنگام متوجه‌ی حضورش می‌شوم.

او یک بطری شراب آورد و مشغول تماشای عکسها شد. ما تا ۳ صبح حرف می‌زدیم. او در مورد ناکامی‌هایش با من سخن گفت. به تازگی در مصاحبه با دایان سایر شرکت کرده و حتی او را به گردش در مزرعه‌ی نورلندش برده بود. او گفت که تا سر حد امکان با او (سایر) صادق بوده است، اما یک روز پس از پخش مصاحبه از تلویزیون، رسانه‌ها بر او تاختند. اشک در چشمان او حلقه زده بود. گفت: "دیگر نمی‌دانم چه باید بکنم."

مردم او را نمی‌فهمیدند و درک نمی‌کردند. به او انگ و اتهام می‌زدند. می‌توانم به شما بگویم که اتهامات حقیقت نداشتند. او مانند بچه‌ها بود. به نظرم همچون یک پروانه‌ی زیبا می‌آمد. آینده‌ی بچه‌های دنیا، محیط زیست و آلودگی هوا تنها چیزهایی بودند که در موردشان صحبت می‌کرد. و مسئله‌اش این بود که محافظانش پیش از حد زیادند و تعداد بسیار زیادی از مردم در یک آن به دلایل واهی او را به سمت و سوهای مختلف می‌کشانند.

منبع: eMJey.com / popeater.com

...