...

جمعه، ۳۰ مهر ۱۳۸۹ | 22/10/2010

لیزا، همسر سابق مایکل جکسون در مصاحبه با اپرا چه گفت؟

اپرا: باید میمرد تا بفهمید دوستتان دارد؟

روز گذشته مصاحبه‌ی ضبط شده‌ی اپرا وینفری با همسر سابق مایکل، لیزا ماری پریسلی دختر الویس پریسلی فقید به نمایش درآمد. این اولین و تنها مصاحبه‌ی لیزا پس از فوت مایکل در ۲۵ ژوئن ۲۰۰۹ است. عمر زندگی مشترک لیزا و مایکل کمتر از دو سال بود. از می ۱۹۹۴ تا ژانویه ۱۹۹۶.

لیزا بر خلاف مصاحبه‌های قبلی صادق و آرام به نظر می‌رسید. از شوخی، تمسخر و عصبانیت معمول خبری نبود. اما به جای آن، درد و افسوس در چهره‌ی او موج میزد. لیزا بسیار خسته به نظر می‌رسید. پرسش‌های اپرا ابدا برای او آسان نبود. البته اپرا نیز بسیار محترمانه سخن می‌گفت.

به نظر میرسد استقبال طرفداران مایکل از گفته‌های لیزا عموما خوب بوده است، درست برخلاف مصاحبه‌های قبلی‌اش.

از حرفهای لیزا برمی‌آید که او و مایکل در یک کشمکش احساسی عمیق و پیچیده موجب آزار یکدیگر شده بودند. آنها هر دو یکدیگر را به عنوان یک "تاکتیک" می‌راندند تا طرف مقابل به طرفشان بیاید. طلاق نیز یک تاکتیک دیگر بود که البته شکست خورد. صحبت آخر آنها به سال ۲۰۰۵ بازمی‌گردد. وقتی که به مایکل گفت دیگر دوستش ندارد و او را به گریه انداخت. مایکل به او گفت که حس می‌کند افرادی درصدد قتل او هستند تا حق نشر آهنگ‌هایش (کاتالوگ‌های سونی ای‌تی‌وی) را بدست آورند.

صحبت‌های او با اپرا را در ادامه بخوانید:

مصاحبه در منزل لیزا ماری پریسلی یک دنیا دورتر از لس آنجلس پرآشوب، در لندن، جایی که او با همسرش مایکل لاکوود و دختران دوقولوی کوچکش زندگی می‌کند و سرگرم ساخت یک آلبوم موسیقی تازه است، انجام شد.

او پس از فوت مایکل به بسیاری مسائل پی برده است، اما نمی‌داند چگونه. انجام مصاحبه را به تاخیر انداخت بلکه بتواند این موضوع را دریابد. از طرفی می‌خواست که پیش از عرضه‌ی آلبومش در سال اینده، این مصاحبه را به انجام برساند. همیشه در مصاحبه‌های تبلیغاتی‌ قبلی‌اش، مایکل جکسون موضوع اصلی گفتگو بود. او فکر کرد که اختصاص دادن یک مصاحبه به مایکل، می‌تواند از تمرکز مصاحبه‌ی سال آینده‌اش بر روی سلطان پاپ جلوگیری کند.

رابطه‌ی آنها از یک دوستی ساده در سال ۱۹۹۳ به سرعت به چیزی فرای آن بدل شد. مایکل لیزا را "مست" میکرد. لیزا در آن زمان متاهل و صاحب یک دختر ۵ ساله و یک پسر دو ساله بود. شوهرش را برای بودن در کنار مایکل ترک کرد. اما سپس مایکل را تنها می‌گذاشت تا در کنار شوهر سابقش باشد. و مایکل عصبانی میشد و از او کناره می‌گرفت. لیزا طلاق گرفت فقط برای آنکه مایکل را به سمت خود بکشاند و این یک "اشتباه" بود. تاکتیک او موثر نیفتاد. مایکل با یک زن دیگر ازدواج کرد. اما ۴ سال پس از طلاق نیز همچنان با هم بودند و لیزا همراه او به دور دنیا سفر میکرد.

لیزا یک روز پس از فوت مایکل تاسفش را در متنی احساسی در وبلاگش ابراز داشت و نوشت که تمام خشم و درد گذشته را به فراموشی سپرده است. تمام عشقش نسبت به مایکل به او بازگشته و او عمیقا ویران شده است...
و این تنها صحبت او طی این یک سال و چند ماه بوده است.

---------------------------------------------------------------

MJ & LMP.jpg

برخورد با رسانه‌ها

لیزا گفت که در مصاحبه‌های قبلی وقتی بحث به مایکل جکسون می‌رسید، همواره عصبی و تدافعی میشد زیرا مصاحبه برای تبلیغ آلبومش بود اما در نهایت با پرسش‌ها پیرامون مایکل، تبدیل به مصاحبه‌ای برای مایکل جکسون می‌گردید. اما اکنون می‌خواهد در مورد مسائل خصوصی‌تر صحبت کند.

او گفت که عصبانیت‌اش به این دلیل بوده است که رابطه‌اش با مایکل را "نمی‌فهمیده" است.

اپرا از دید مردم به قضیه نگاه می‌کند: مردم نمی‌دانستند چه برداشتی داشته باشند. پس از فوتش در وبلاگ نوشتید که رابطه‌ی شما واقعی بوده است. ساختگی نبود، یک ازدواج واقعی بود. و این بسیاری از مردم را شوکه کرد.

دنیا سالها این تصور را داشت که ازدواج آنها ساختگی و برای جذب مردم بوده است. لیزا پاسخ می‌دهد که این موضوع را درک میکند و اینکه:

"مایکل استاد فریب دهنده‌ی رسانه‌ها بود."

"و هیچکس خود واقعی مرا نمی‌شناخت."

لیزا تاکید می‌کند که پیش از آنکه صحبت در مورد مایکل را آغاز کند، مردم دنیا باید بدانند که مایکل دقیقا همانگونه بزرگ شده بود، زندگی او مثل هیچکس دیگر نبود زیرا به شکل کاملا متفاوتی از تمامی مردم بزرگ شده بود و زندگی کاملا متفاوتی داشت، البته به غیر پدرش (الویس پریسلی)...

"او با استعدادی که داشت، یاد گرفته بود خود را به جایی که در حرفه‌اش می‌خواهد برساند. او در خلق کردن و خیمه شب بازی مهارت داشت."

لیزا گفت این رفتار مایکل را به حساب بی‌علاقگی او نسبت به خودش گذاشته بود. اما حقیقت چیز دیگری بود!

"من حالامی‌فهمم. این رفتار برایش در واقع یک تاکتیک نجات بود."

اپرا: پس تازه بعد از مرگش بود که به این درک رسیدید؟ پاسخ مثبت است.


لیزا چگونه از فوت مایکل باخبر شد؟

او در لندن بود. آن روز تمام مدت گریه می‌کرد بدون آنکه دلیلش را بداند. مدتی بعد دوست بازیگرش جان تراولتا به او پیام داد که... «آیا خوبی؟»... «بله، مگر چه اتفاقی افتاده؟»... جان خبر می‌دهد که مایکل به بیمارستان منتقل شده است.

"آنقدر شوکه شدم که نمی‌توانستم گریه کنم. من صادقانه می‌گویم که آن لحظه از پا درآمدم."

روز بعد لیزا چیزی در وبلاگش نوشت.

"داشتم دخترم را می‌خواباندم در حالیکه سیل اشکهایم سرازیر بود. و به یک آن دریافتم تمامی احساساتم تغییر کرده است." زیرا

"مردی که نتوانستم کمکش کنم، برای کالبد شکافی به پزشکی قانونی منتقل شده است."


آیا لیزا به مصرف مواد اعتیاد آور توسط مایکل مشکوک شده بود؟

نه تا دسامبر ۱۹۹۵ که مایکل هنگام تمرین برای اجرای برنامه در کانال اچ‌بی‌او از هوش رفت و به بیمارستان منتقل شد. لیزا ماری به بیمارستان رفت و ۶ روز در آنجا ماند.

"گیج شده بودم که مشکل چیست؟ هر روز یک چیز تازه می‌گفتند. کم آبی بدن، فشار خون پایین، خستگی مفرط، عفونت ویروسی..."

و آن هنگام بود که به مصرف مواد اعتیاد آور مشکوک شد.

"وقت‌هایی بود که او را از مطب دکتر برمی‌داشتم و او هوشیار نبود."

در آن زمان لیزا فکر میکرد به خاطر تزریق‌هایی است که برای مبارزه با بیماری پوستی‌اش به آن نیاز داشت.


روابط لیزا با مایکل چگونه بود؟

اپرا: آیا آن صمیمیت بین شما وجود داشت که بتوانید راجع به هر چیز با او صحبت کنید؟ پاسخ لیزا مثبت است.

"صادقانه بگویم که این یک ازدواج کاملا حقیقی و عادی به معنای واقعی کلمه بود."

"او گاهی در نیمه‌های شب برمی‌خاست و مرا بیدار میکرد تا در مورد چیزی با من صحبت کند."

"او برای خوابیدن مشکل داشت. مانند یک جن کوچولو بود."

لیزا او را به این اسم می‌خواند زیرا مایکل همیشه بیدار بود و مدام در اطراف پرسه میزد.

"و اگر او نمی‌خوابید من هم خوابم نمی‌برد. زیرا اینطرف و آن طرف می‌رفت. من اذیت نمی‌شدم اما خوابیدن برای او سخت بود."

اپرا: آیا فکر می‌کنید بسیاری مواقع پرستار او بودید؟

"بسیار زیاد... و من واقعا عاشق آن لحظه‌ها بودم. من عاشق مراقبت کردن از او بودم. وقتی با هم یک دل و یک زبان بودیم آنها بهترین لحظه‌های زندگیم بودند. هیچوقت در زندگی آنقدر سرمست نبودم. من عاشق این بودم که در کنارش باشم. و حالا دوباره تمام آن عشق و احساسی که برایش داشتم بازگشته است."


بهترین‌ها و بدترین‌ها

اپرا: پیشتر به ما گفتید که زندگی با مایکل جکسون بهترین و بدترین اوقات شما بوده است. بدترینش چه بود؟

"وقتی حالا در مورد او صحبت میکنم تمامش خوبی است."

اپرا: وقتی طلاق می‌گرفتید از او عصبانی بودید؟

"من بسیار از دستش عصبانی بودم. زیرا با هم یکی بودیم اما او یکدفعه مرا از خود راند."


چرا جدا شدند؟

"موقعیتی پیش آمد که او می‌بایست بین من و آن خون آشامان (افراد دور و برش) یکی را انتخاب میکرد. و او مرا بیرون راند."

اپرا: بسیاری گفته‌اند که او توسط افرادی که از وی سو‌استفاده می‌کردند، کنترل میشد.

"چیز مشترک بین پدرم و مایکل این بود که هر دو واقعیتی را که می‌خواستند برای خود خلق می‌کردند و اگر فردی مخالفشان بود، از این دایره بیرون میرفت."

"مایکل اصلا این منظور را نداشت. او آدم بدی نبود، روش کارش این بود. اما من به خودم گرفتم. برداشتم این بود که من هم رانده خواهم شد."

و پدرم هم همین طور بود. گاهی از کارمندانش می‌پرسیدم برای چه این کار را کردید؟ آنها می‌گفتند چون اگر نکنیم، اخراجمان می‌کند.

"وقتی این واقعیت غیر عادی با اعتیاد مخلوط شود، مشکل ایجاد می‌کند."


شباهت مرگ مایکل جکسون و الویس پریسلی

الویس در ۱۶ آگوست ۱۹۷۷ وقتی لیزا ۹ ساله بود در حمام منزلش بر اثر مصرف بیش از حد مواد اعتیاد آور از دنیا رفت.

آیا او بین مرگ مایکل و پدرش تشابهی می‌بیند؟ بله، می‌بیند اما از آن سر در نمی‌آورد.

"این فکرم را مختل میکند. چرا این بلا باید ۲ بار سرم می‌آمد. و هر دوی آنها انسان‌های خارق‌العاده‌ای بودند که من با بیشترین عشق و احترام از آنها یاد می‌کنم. آنها سرنوشت یکسانی داشتند. افتخار بودن با آنها را داشتم. فوت پدرم دردناک بود و این اتفاق دوباره برایم رخ داد."

اما نکته‌ای دیگر... آن طرف خیابان، کمی آنسوتر از منزل اجاره‌ای مایکل، جایی که سلطان پاپ از دنیا رفت، خانه‌ی سابق الویس پریسلی قرار دارد. جایی که لیزا در آن بزرگ شد و پس از فوت الویس، مادرش آنجا را فروخت.

اپرا: در مورد این بازی روزگار چه می‌گویید؟ درست آن طرف خیابان!

"احساسی که پس از فهمیدن این موضوع داشتم قابل توصیف نیست. و نمیدانم که آیا او این موضوع را می‌دانست یا نه. "

"از این دست اتفاقات همیشه دارم برایم می‌افتد و من با خودم فکر می‌کنم زندگی چه چیزی می‌خواسته است به من بیاموزد؟ اتفاقاتی که برای آنها افتاد بسیار به هم شبیه است."


او می‌دانست

اپرا در مورد وبلاگش از او می‌پرسد و اینکه چرا نوشته‌ای با عنوان «او می‌دانست» یک روز پس از فوت مایکل منتشر کرد. لیزا نوشته بود که مایکل بیش از یک دهه قبل از مرگش می‌دانست چه سرنوشتی در انتظارش است.

"ما در نورلند کنار آتش نشسته بودیم که او گفت می‌ترسد عاقبتش مانند پدرم شود. و از من در مورد زمان و چگونگی مرگ پدرم می‌پرسید."


چرا لیزا عاشق مایکل شد؟

"به خاطر خودش. زیرا او خارق‌العاده بود. یک فرد فوق‌العاده دینامیک بود. اگر شما در مجاورتش بودید و او به شما نشان میداد کیست، اگر خود واقعی‌اش را نشان‌تان می‌داد، مست‌اش میشدید. من هرگز با هیچکس دیگر در زندگیم مگر با پدرم، تا این حد احساس نشئگی نداشتم. او ماده‌ی مخدر من بود. من هرگز تا این حد مست چیز دیگری نبوده‌ام. دوست داشتم همیشه با او بمانم."

اپرا: می‌دانم چه می‌گویید. وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۹۲ پیش از مصاحبه او را دیدم، مانند این بود که نورش را بر من تابانده است و دوست داشتم در این نور بمانم. دوست داشتم در کنارش بمانم. و ما دور نورلند گشتیم و شیرینی خوردیم و خیلی خوش گذشت. و من با خودم گفتم خدیا ای‌کاش من دوست او بودم.

اپرا: آیا در همان دیدار اول حس کردید به شما علاقمند شده است؟

"بسیار زیاد. او پیش از آن با زنانی دوست بود اما فکر نمی‌کنم هرگز حس آن چنان عمیقی به آنها داشته بود. و او عاشق من شد و من هم عاشق او شدم. و بسیار واقعی بود."


مایکل چگونه از لیزا خواستگاری کرد؟

"ما در کتابخانه‌ی نورلند بودیم در کنار آتش. او یک انگشتر الماس ۱۰ قیراطی از جیبش بیرون آورد و زانو زد. و بعد آن را در انگشتم کرد."

"فکر کردم این ازدواج برای همیشه دوام خواهد داشت."


مشکلات و تمایل مایکل برای پدر شدن

اپرا: شما هر دو بسیار معروف بودید و هر جا که با هم می‌رفتید یک سیرک راه می‌افتاد.

"خیلی وقتها که با هم بودیم، دوربین‌ها آنجا نبودند. به خاطر تولید آلبوم «هیستوری» اش باید به جاهایی می‌رفتیم."

اپرا: آیا هیچ وقت فکر کردید در رابطه‌تان شما را به شکلی که به نفع خودش باشد کنترل می‌کند؟

"گاهی اوقات. اما او می‌دانست که من این را دوست ندارم. اما او برای حرفه‌اش باید این کارها را می‌کرد. مثلا بوسه‌ی ما در مراسم ام‌تی‌وی (۱۹۹۴) که من نمی‌خواستم انجامش دهم چون چنین برنامه‌هایی در ذات من نیست. پس از آمدن از روی صحنه دستش را به من نشان داد که کبود شده بود. من دستش را خیلی سفت فشار داده بودم. اما درک میکردم که به عنوان همسرش باید کارهایی را مانند این انجام دهم."

اپرا: آیا فشاری برای بچه‌دار شدن وجود داشت؟

"بله از ابتدا. و من دوست داشتم از او بچه داشته باشم اما به آینده فکر میکردم. دوست نداشتم در یک نزاع حقوقی برای گرفتن حضانت بچه‌ با او درگیر شوم. می‌خواستم ابتدا مطمئن شوم که همه چیز خوب است. خودم دو فرزند داشتم و می‌دانستم بچه داشتن چگونه است. می‌خواستم بیشتر صبر کنم."


طلاق و ازدواج با دبی

اپرا: چند ماه پس از طلاق شما، در ماه اکتبر (۱۹۹۶) خبر رسید که «دبی رو» باردار است. چه حسی به شما دست داد؟

"خوب من فکر می‌کنم این حرکت او برای انتقام از من بود. چون من نمی‌خواستم بچه دار شوم و می‌دانستم تمام مدت او (دبی) حاضر یراق است. به مایکل میگفت که می‌تواند برایش بچه بیاورد... مایکل (برای تحریک من) می‌گفت اگر این کار را نکنی، او این کار را میکند. و من می‌گفتم نمی‌توانی اینطوری مرا اغوا کنی."

اپرا: منظور شما از اینکه گفتید فکر می‌کردید او شما را خواهد راند، همین بود؟

"بله، دقیقا. اما حالا درکش می‌کنم. اما آن زمان از دستش ناراحت شدم. من کارهایی کردم که باعث ناراحتی‌اش شد. من هم کارهای احمقانه‌ای کردم."

" من شوهرم را برای مایکل ترک کردم."

لیزا ۲۰ روز پس از طلاق از دنی کاف با مایکل جکسون ازدواج کرد.

"وقتی با مایکل بودم به خاطر این موضوع احساس عذاب وجدان داشتم."

"دنی همچنان بخشی از زندگیم بود و مایکل نمی‌توانست با این موضوع کنار بیاید. او میگفت چرا هنوز با دنی هستی؟"

دنی همیشه دور بر لیزا بود و مایکل عصبانی میشد. دنی و لیزا به تعطیلات در هاوایی رفتند. و پس از بازگشت، مایکل که سخت آزرده شده بود، چند هفته خود را از لیزا پنهان کرد و او نمی‌توانست پیدایش کند.

"اگر با او بد رفتاری می‌کردید و احساساتش جریحه دار میشد، در برابر شما سرد و بی‌تفاوت میگشت."

"حالا که به گذشته نگاه میکنم می‌بینم او به سختی تلاش کرد. واقعا سخت برای داشتن من جنگید و من آن زمان نفهمیدم. او هرگز این کار را برای هیچ زن دیگری انجام نداده بود. پیش می‌آمد که سه روز متوالی فقط باهم جر و بحث کنیم و فقط وقت غذا خوردن و خوابیدن داشتیم. حالا تلاش‌هایش را تحسین می‌کنم او خیلی خوب جنگید اما آن زمان از او قدردانی نکردم، ای‌کاش کرده بودم."


عشق بعد از جدایی

اپرا: آیا باید میمرد که شما بفهمید دوست‌تان داشته است؟

"(آه میکشد) بله متاسفانه. وقتی با هم بودیم، عاشق هم بودیم. ولی بعد دکترها و دواهایشان آمدند و من ترسیدم چون خاطره‌ی پدرم برایم زنده شد."

"ما تا ۴ سال پس از طلاق هم با هم بودیم. در این مورد که به یکدیگر برگردیم حرف می‌زدیم و بعد دعوا می‌کردیم و دوباره همین طور... و بعد من دیگر او را کنار گذاشتم زیرا به دنبال ثبات بودم."

اپرا: پس با اینکه طلاق گرفتید هنوز عاشقش بودید.

"بسیار زیاد. من از او جدا شدم تا او با من بیاید. و این حماقت من بود، زیرا او نیامد. او لج باز است. من لج بازم. و من این کار احمقانه را انجام دادم و جدا شدم. و پس از آن باز هم با او به دور دنیا می‌رفتم (تور هیستوری مایکل و پس از آن)."


آخرین باری که صحبت کردند

"در سال ۲۰۰۵ یک گفتگوی تلفنی طولانی با او داشتم. من بی‌علاقه بودم و او این را حس میکرد. سعی داشت به من بگوید در مورد آدمهای بدی که احاطه‌اش کرده بودند حق با من بوده است. او سعی میکرد با حرفهایش به من نزدیک شود و من احساسات او را خفه میکردم. نمی‌دانم چطور توانستم این کار را بکنم اما کردم. او پرسید آیا همچنان دوستش دارم و من گفتم بی‌تفاوت شده‌ام. او دلخور شد و گریه کرد. سعی داشت بفهمد چرا اینقدر بی‌علاقه شده‌ام. و در آخر نیز به من گفت که می‌خواهند او را برای تصاحب حق نشر آهنگها و ثروتش بکشند. و اسم‌هایی به من گفت که اینجا بیان نمی‌کنم. اما در مورد زندگی‌اش نگران بود."


اتهامات علیه مایکل

اپرا: قبلا این را از شما پرسیده‌ام و می‌دانم موضوع راحتی هم نیست. اما باید دوباره بپرسم. آیا هیچ‌ وقت متوجه رفتار ناشایستی از او با بچه‌ها شدید؟

"جواب اینست که قطعا نه. به هیچ شکلی... در جریان دادگاه ۲۰۰۵ من از او می‌خواستم که از مواد اعتیاد آور کناره بگیرد. زیرا قبلا در مواردی مثل مصاحبه‌ی مارتین بشیر دیدم که او تحت تاثیر این داروها بود. او مایکلی که من می‌شناختم نبود."

اپرا: او چیزهای شوکه کننده‌ای در آن مصاحبه گفت. یکی از آنها این بود که گفت خوابیدن در یک تخت با بچه‌ها ایرادی ندارد.

"فکر می‌کنم از روی جسارت و مخالفت با بقیه این حرفها را زد. چون از حرفهایی که مردم میزدند بسیار به خشم می‌آمد. او مثل یک بچه لجباز بود و دلش می‌خواست چیزهایی بگوید که احساس میکرد بقیه دوست ندارند از او بشنوند."

لیزا گفت که البته فکر میکند مارتین بشیر حرفهای مایکل را به شکلی شیطانی و کثیف تحریف کرده است. او اعتقاد دارد مایکل بیگناه است.

"تنها افرادی که می‌دانند داخل اتاق چه گذشته است، خود همان افراد هستند. منظورم اینست که عادلانه نیست که... چیزی که می‌توانم بگویم اینست که من هرگز چنین رفتاری از او ندیدم."


مراسم خاکسپاری

اپرا: آیا حالا با مرگش کنار آمده‌اید؟ شما در مراسم خاکسپاری خصوصی حضور داشتید. بودن در اتاق با تابوت او چه حسی داشت؟

"من آخرین نفری بودم که آنجا با او ماندم. بیشتر مردم رفته بودند و من بازگشتم تا کنار او باشم. دوست نداشتم ترکش کنم."

اپرا: آیا به آرامش رسیدید؟

"نه. بیشتر می‌خواستم از او عذر خواهی کنم که در کنارش نبودم."


آیا میشد مایکل را نجات داد؟

اپرا: فکر می‌کنید می‌توانستید نجاتش دهید؟

"خدایا این سوال بسیار سختی است. می‌دانم ساده انگاری است اگر بگویم می‌توانستم، اما می‌خواستم. اگر به او تلفن کرده بودم، اگر دست از کنار زدن او برداشته بودم، اگر زنگ زده بودم و پرسیده بودم حالت چطور است؟... واقعا افسوس می‌خورم که این کار را نکردم."

اپرا: آیا فکر می‌کنید که دوستان و خانواده‌اش او را دلسرد کردند؟

"فکر می‌کنم آنها سعی خودشان را کردند. اگر نمی‌خواست در کنارش باشید، اگر می‌خواستید مجبورش کنید که با چیزی که نمی‌خواهد روبرو شود، شما را از خود می‌راند، حتی خانواده‌ی خودش را. فکر می‌کنم قطاری بود که داشت به مسیر خاص خودش میرفت و کسی جلویش را نمی‌توانست بگیرد. باید اینطور فکر کنم تا دردم تسکین یابد."


زندگی شخصی لیزا

اپرا: احساس همسر کنونی شما در باره‌ی این رخدادهای مربوط به مایکل چیست؟

"وقتی این مصاحبه پایان یابد خیلی خوشحال میشود. زیرا آن وقت می‌توانم این موضوع را رها کنم. او بسیار مرا درک میکند و اجازه داد با تمام چیزهایی که نیاز داشتم روبرو شوم."


درس زندگی

اپرا: گفتید زندگی می‌خواسته است با شباهت‌های بین الویس پریسلی و مایکل جکسون، درسی به شما دهد. آن درس چیست؟

"من احساس تنهایی می‌کنم. این افتخارم بود که با پدرم و مایک باشم."

لیزا گفت از ۲۵ ژوئن (روز فوت مایکل) همانند روز ۱۶ آگوست (روز فوت پدرش) وحشت دارد.


این آخرین بار است

اپرا: وقتی می‌خواستیم این مصاحبه را ترتیب دهیم شما گفتید که این بار آخر خواهد بود. دیگر چیزی نخواهید گفت؟

"نه. من دیگر نمی‌خواهم در مورد این چیزها صحبت کنم. اگر در آینده کسی بخواهد چیزی بداند باید به شوی اپرا وینفری (مصاحبه‌ی کنونی) رجوع کند."

---------------------------------------------------------------

منبع: eMJey.com

...